موضوع: "روزانه با نهج البلاغه"

شرح حکمت 116نهج البلاغه(روزانه با نهج البلاغه)

 و قال علیه السلام  کَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِالْإِحْسَانِ إِلَیْهِ، وَمَغْرُورٍ بِالسَّتْرِ عَلَیْهِ، وَمَفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِیهِ! وَمَا ابْتَلَى اللَّهُ أَحَداً بِمِثْلِ الْإِمْلَاءِ لَهُ.
چه بسیارند کسانى که به سبب نعمتى که به آنها داده شده در غفلت فرو مى‏روند و به سبب پرده‏پوشى خدا بر آنها مغرور مى‏گردند و بر اثر تعریف و تمجید از آنان فریب مى‏خورند و خداوند هیچ کس را به چیزى مانند مهلت دادن (و ادامه نعمت‏ها و ترک عقوبت) آزمایش نکرده است.[۱]

شرح و تفسیر هشدار به چهار چیز

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه و هشدار دهنده به چهار نکته مهم اشاره مى‏کند که بر محور چهار واژه معنادار: «مستدرج»، «مغرور»، «مفتون» و «املاء» دور مى‏زند. مى‏فرماید: «چه بسیارند کسانى که به وسیله نعمتى که به آنها داده شده غافل مى‏شوند و به سبب پرده‏پوشى خدا بر آنها مغرور مى‏گردند و بر اثر تعریف و تمجید از آنان فریب مى‏خورند و خداوند هیچ کس را به چیزى مانند مهلت دادن (و ادامه نعمت‏ها و ترک عقوبت) آزمایش نکرده است»؛

(کَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِالْإِحْسَانِ إِلَیْهِ، وَمَغْرُورٍ بِالسَّتْرِ عَلَیْهِ، وَمَفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِیهِ! وَمَا ابْتَلَى اللَّهُ أَحَداً بِمِثْلِ الْإِمْلَاءِ لَهُ)

. «مستدرج» از ریشه «استدراج» به معناى چیزى را تدریجاً به سمت و سویى بردن آمده است. در قرآن مجید این تعبیر در دو آیه (۱۸۲ سوره «اعراف»، و ۴۴ سوره «قلم») ذکر شده و مفهوم آن در هر دو مورد یکى است و آن این‏که کسى را مرحله به مرحله بدون این‏که خود متوجه شود در دام مجازات گرفتار کنند درست مثل این‏که کسى از بیراهه به سوى پرتگاه مى‏رود اما نه تنها او را از این کار نهى نکنیم بلکه به دلیل آنکه مستحق مجازات و کیفر است او را نیز تشویق کنیم. ناگهان به لب پرتگاه مى‏رسد و خود را در دام مجازات مى‏بیند، وحشت مى‏کند و راه بازگشت در برابر خود نمى‏بیند و از همان جا مى‏لغزد و در پرتگاه‏ سقوط مى‏کند. خدا به افرادى که طغیان را به اوج خود مى‏رسانند نیکى مى‏کند، نعمت مى‏بخشد، مقام مى‏دهد و ناگهان در میان ناز و نعمت گرفتار مجازاتشان مى‏سازد، مجازاتى که در آن حالت بسیار دردناک است.

در آیه ۴۴ سوره «انعام» مى‏خوانیم: « «فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ أَبْوَابَ کُلِّ شَىْ‏ءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَهً فَإِذَا هُمْ مُّبْلِسُونَ»؛ هنگامى که آنچه را به آن‏ها تذکر داده شده فراموش کردند ما درهاى همه‏گونه نعمت را بر آنها گشودیم تا زمانى که (کاملًا) به آنچه به آنها داده شده بود خوشحال شدند.

ناگهان آنها را به عذاب گرفتار ساختیم و یکباره نومید شدند».[۲]

دومین جمله اشاره به کسانى است که مورد آزمون الهى از طریق پرده‏پوشى خداوند نسبت به گناهان آنها قرار مى‏گیرند. خدا، ستار العیوب است و تا آن‏جا که ممکن باشد بر گناهان بندگانش پرده مى‏افکند تا بیدار شوند و توبه کنند و به راه حق باز گردند ولى گروهى به عکس، مغرور مى‏شوند و از این ستر الهى فریب مى‏خورند و بر شدت و کثرت گناه مى‏افزایند. با توجه به این‏که «چون که از حد بگذرد رسوا کند» سرانجام پرده‏ها بالا مى‏رود و آنها رسواى خاص و عام مى‏شوند.

جمله سوم اشاره به یکى دیگر از راه‏هاى نفوذ شیطان و هواى نفس در انسان است؛ گاه مردم از روى حسن ظن و گاه از طریق تملق و چاپلوسى به مدح و ثناى افرادى مى‏پردازند؛ ولى گاه آنها که از حال خود باخبرند و وضع خود را با آنچه به صورت مدح و تمجید گفته مى‏شود کاملًا متفاوت مى‏بینند بیدار شده و سعى مى‏کنند خود را با حسن ظن مردم موافق کنند، گاهى با این سخنان، فریب مى‏خورند و خود را مقرب درگاه الهى و در اوج فضیلت و اخلاق مى‏پندارند، درحالى که در دام شیطان و هواى نفس گرفتارند.

چهارمین جمله اشاره به حال کسانى است که خداوندِ حلیم و غفور آنها را از طریق بخشیدن نعمت و گسترش روزى و مانند آن مى‏آزماید شاید به پاس نعمت‏هاى الهى بیدار شوند و باز گردند؛ این گسترش نعمت‏ها سبب غفلت و بى‏خبریشان شده و همچنان راه خطا را با شتاب ادامه مى‏دهند، ناگهان خدا آنها را گرفته و مجازات مى‏کند؛ مجازاتى که بسیار دردناک است، زیرا در میان نعمت‏هاى الهى غوطه‏ور و سرگرم لذاتند که در یک لحظه همه چیز دگرگون مى‏شود و همچون «قارون» که با داشتن آن همه امکانات در اوج غرور و غفلت قرار داشت، گرفتار عذاب ناگهانى الهى شده و در یک لحظه همه چیز خود را از دست مى‏دهند.

قرآن مجید در شرح حال قوم «سبا» و سرگذشت آنها به همین معنا اشاره کرده است؛ خدا آنها را مشمول انواع نعمت‏ها قرار داد، سرزمینى پر از نعمت و خدایى آمرزنده داشتند «بَلْدَهٌ طَیِّبَهٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ»[۳] اما هواى نفس و شیطان کار خود را کرد و آنها را به ناسپاسى و طغیان واداشت. ناگهان سد عظیمِ «مأرب» بر اثر نفوذ آب و جانوران در آن شکست و سیلاب عظیمى به راه افتاد و باغ‏ها و زراعت‏ها و کاخ‏ها را در هم کوبید و در هم برد و تنها زمینى بایر و ویران به جاى ماند به گونه‏اى که باقى مانده جمعیت مجبور شدند از آن سرزمین کوچ کنند.

قرآن مجید درباره این گروه مى‏فرماید: « «وَلَا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ خَیْرٌ لّاَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إِثْماً وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ»؛ کافران هرگز گمان نکنند مهلتى که به آنان مى‏دهیم به نفع آنها است تنها به این سبب به آنها مهلت مى‏دهیم که (اگر بیدار نمى‏شوند) بر گناهان خود بیفزایند و (سرانجام) براى آنها عذابى خوار کننده است».[۴]

در این آیه شریفه نیز از واژه «املاء» (همچون کلام حکیمانه بالا) استفاده شده که به معناى «کمک دادن» و گاه به معناى «مهلت دادن» است که آن نیز نوعى کمک به شمار مى‏آید؛ ولى معمولا در قرآن مجید به مهلت دادنى اطلاق شده که مقدمه عذاب دردناک است.

[۱] . سند گفتار حکیمانه:

نویسنده مصادر مى‏گوید: این کلام حکمت‏آمیز پیش از نهج‏البلاغه در کتاب تحف العقول و روضه کافى و تاریخ یعقوبى و تذکره سبط بن جوزى آمده است.( مصادر نهج‏البلاغه، ج ۴، ص ۱۰۷).

در ضمن، این گفتار حکیمانه تحت حکمت شماره ۲۶۰ نیز عیناً تکرار شده و در حکمت ۴۶۲ نیز سومین جمله آن« رب مفتون بحسن القول فیه» به طور مکرر آمده است.

[۲] . براى توضیح بیشتر درمورد عذاب« استدراج» مى‏توانید به تفسیر نمونه، جلد ۵، صفحه ۲۹۸ ذیل آیه ۴۴ سوره« انعام» مراجعه کنید.

[۳] . سبأ، آیه ۱۵٫

[۴] . آل عمران، آیه ۱۷۸٫
 

شرح حکمت 115نهج البلاغه(روزانه با نهج البلاغه)

و قال علیه السلام  کَیْفَ یَکُونُ حَالُ مَنْ یَفْنى‏ بِبَقَائِهِ، وَیَسْقَمُ بِصِحَّتِهِ وَیُؤْتى‏ مِنْ مَأْمَنِهِ؟
کسى به امام علیه السلام عرض کرد: اى امیرمؤمنان حال شما چگونه است؟

چگونه خواهد بود حال کسى که با بقاى خود فانى مى‏شود و با سلامت خود بیمار مى‏گردد و در حالى (یا در جایى) که خود را در امان مى‏بیندمرگ دامانش را مى‏گیرد.[۱]

 

شرح و تفسیر

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به سه نکته مهم در پاسخ سؤالى که کسى از آن حضرت پرسید حال شما اى امیرمؤمنان چگونه است؟ اشاره کرده، مى‏فرماید:

«چگونه خواهد بود حال کسى که با بقاى خود فانى مى‏شود و با سلامت خود بیمار مى‏گردد و در حالى (و در جایى) که خود را در امان مى‏بیند مرگش فرا مى‏رسد»؛

(وَقِیلَ لَهُ علیه السلام کَیْفَ نَجِدُکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَقال علیه السلام: کَیْفَ یَکُونُ حَالُ مَنْ یَفْنَى بِبَقَائِهِ، وَیَسْقَمُ بِصِحَّتِهِ وَیُؤْتَى مِنْ مَأْمَنِهِ)

. دلیل اینکه چگونه انسان با بقائش فانى مى‏شود روشن است، زیرا عمر انسان هر قدر طولانى باشد بالاخره محدود است و هر ساعتى که از عمر او مى‏گذرد یک گام به پایان عمر و فنا نزدیک‏تر مى‏شود درست مانند سرمایه‏دارى که هر روز مبلغى از سرمایه خود را هزینه مى‏کند بى آنکه درآمدى به جاى آن داشته باشد که درباره او مى‏توان گفت با استفاده از سرمایه‏اش، مفلس و تنگدست خواهد شد.

اما این‏که انسان چگونه به سبب سلامتش بیمار مى‏شود از این نظر است که سلامتى انسان به سبب کار کردن منظم تمام دستگاه‏هاى بدن است؛ ولى همین کار کردن منظم آن را تدریجاً فرسوده مى‏کند و انواع اختلالات روى مى‏دهد و سرانجام از کار باز مى‏ایستد.

راز اینکه چگونه انسان از محل امنش آسیب مى‏پذیرد آن است که عوامل‏ آسیب‏پذیرى در درون وجود خود انسان پنهان است. ناگهان با اختلالى که در یکى از رگ‏هاى قلب یا مغز رخ مى‏دهد سکته قلبى یا مغزى به او عارض مى‏شود و او را نیمه‏جان مى‏سازد و یا به جهان دیگر مى‏فرستد.

قرآن مجید در آیات مختلف به این نکات اشاره کرده، در یک جا مى‏فرماید:

«أیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکَکُمُ الْمَوْتَ وَلَوْ کُنْتُمْ فى‏ بُرُوجٍ مُشَیَّدَهٍ»؛ هر جا باشید مرگ به سراغ شما مى‏آید هرچند در دژهاى محکم باشید».[۲]

در جاى دیگر مى‏فرماید: «وَالْعَصْرِ* إنَّ الْإنْسانَ لَفِى خُسْرٍ»؛ قسم به عصر که انسان (پیوسته) در حال خسران و زیان کردن است».[۳]

در همین کلمات قصار، حکمت ۷۴، آمده بود که‏

«نَفْسُ الْمَرْءِ خَطاهُ إلى‏ أجَلِهِ؛

نفس‏هاى انسان گام‏هاى او به سوى مرگ است (هر نفسى که مى‏کشد یک گام به مرگ نزدیک‏تر مى‏شود.)

احتمال دیگر در تفسیر جمله‏هاى حکیمانه بالا هست که انسان به هنگام بقا و سلامتى جسم، چه بسا از خطرات غافل مى‏شود و این بقا و سلامتى او را به فنا و بیمارى مى‏کشاند، چرا که عامل بسیارى از این حوادث ناگوار، غفلت به هنگام توانایى و تندرستى است.

همچنین انسان در محل امن خود غالباً احتیاط را از دست مى‏دهد و گاه همان محل امن تبدیل به محل خطر بزرگى مى‏شود و یا این‏که انسان به افرادى کاملًا اطمینان مى کند و همه چیز خود را به دست آن‏ها مى‏سپارد، ناگهان از همان‏ها ضربه مى‏خورد؛ ولى تفسیر اول مناسب‏تر است.

[۱] . سند گفتار حکیمانه:

در مصادر نهج‏البلاغه آمده که این کلام در امالى شیخ طوسى مسنداً از« عبداللَّه بن جعفر»( جعفر بن ابى‏طالب) آمده است که مى‏گوید:« صبحگاهان خدمت عمویم على بن ابى‏طالب رسیدم در حالى که بیمار بود. از حال مبارک ایشان سؤال کردم. سخن بالا را در پاسخ من فرمود» و این نشان مى‏دهد که مرحوم شیخ طوسى آن را از منبع دیگرى غیر از نهج‏البلاغه اخذ کرده است و مرحوم راوندى نیز در کتاب دعوت طبق نقل روضه بحارالانوار آن را با تفاوتى نقل کرده است.( مصادر نهج‏البلاغه، ج ۴، ص ۱۰۶).

[۲] . نساء، آیه ۷۸٫

[۳] . عصر، آیه ۱ و ۲٫

شرح حکمت 113نهج البلاغه(روزانه با نهج البلاغه)

 و قال علیه ‏السلام‏
لَامَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ، وَلَا وَحْدَهَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ، وَلَا عَقْلَ کَالتَّدْبِیرِ، وَلَا کَرَمَ کَالتَّقْوَى، وَلَا قَرِینَ کَحُسْنِ الْخُلُقِ، وَلَا مِیرَاثَ کَالْأَدَبِ، وَلَا قَائِدَ کَالتَّوْفِیقِ، وَلَا تِجَارَهَ کَالْعَمَلِ الصَّالِحِ، وَلَا رِبْحَ کَالثَّوَابِ، وَلَا وَرَعَ کَالْوُقُوفِ عِنْدَ الشُّبْهَهِ، وَلَا زُهْدَ کَالزُّهْدِ فِی الْحَرَامِ، وَلَا عِلْمَ کَالتَّفَکُّرِ، وَلَا عِبَادَهَ کَأَدَاءِ الْفَرَائِضِ، وَلَا إِیمَانَ کَالْحَیَاءِ وَالصَّبْرِ، وَلَا حَسَبَ کَالتَّوَاضُعِ، وَلَا شَرَفَ کَالْعِلْمِ، وَلَا عِزَّ کَالْحِلْمِ، وَلَا مُظَاهَرَهَ أَوْثَقُ مِنَ الْمُشَاوَرَهِ.

هیچ مال و سرمایه‏اى پردرآمد تر از عقل نیست، و نه هیچ تنهایى وحشتناک‏تر از عُجب و خودبینى، هیچ عقلى همچون عاقبت‏اندیشى نیست و نه هیچ شخصیت و بزرگوارى همچون تقوا، هیچ همنشینى همچون حسن خلق نیست و هیچ میراثى به پاى ادب نمى‏رسد، هیچ راهبرى همچون توفیق نیست و نه هیچ تجارتى مانند عمل صالح سودآور، هیچ سودى همچون ثواب الهى و هیچ پارسایى همچون پرهیز از شبهات نیست، هیچ زهد و پارسایى همچون بى‏اعتنایى به حرام نیست و نه هیچ علم و دانشى‏همچون تفکر، هیچ عبادتى همچون اداى فرایض و واجبات نیست و نه هیچ ایمانى مانند حیا و صبر، هیچ ارزش و اعتبارى (براى انسان) همچون فروتنى و هیچ شرافتى چون علم و دانش نیست، هیچ عزتى چون حلم نیست و هیچ پشتیبانى مطمئن‏تر از مشورت نخواهد بود.[۱]

شرح و تفسیر هیجده اندرز مهم‏

از آنچه درباره سند این کلمات حکمت‏آمیز آورده‏ایم استفاده مى‏شود آنچه مرحوم سیّد رضى در اینجا آورده به صورت پراکنده در خطبه یا خطبه‏هایى بوده است در حالى که از روایات‏ کافى‏ و آنچه در کتاب‏ تمام نهج‏البلاغه‏ آمده بر مى‏آید که اینها در کنار هم بوده است؛ ولى در هر صورت به نظر مى‏رسد اینها مواعظ مختلفى و هر یک درباره موضوع جداگانه‏اى است و جمع آنها در یک عبارت دلیل بر آن نیست که همه پیوند نزدیک با یکدیگر دارند.

در هر حال نمى‏توان انکار کرد که هر جمله‏اى از این جمله‏هاى هیجده‏گانه در عبارت کوتاهى درس بزرگى درباره زندگى سعادت‏بخش به ما مى‏دهد و سزاوار است انسان بارها و بارها در طول زندگى بر آنها مرور کند و پیام آنها را با گوش جان بشنود.

ازاین‏رو ما هر یک را جداگانه با شرح کوتاهى براى پى بردن به عمق کلام امام علیه السلام همراه سازیم.

نخست مى‏فرماید: «هیچ مال و سرمایه‏اى پردرآمد تر از عقل نیست»؛

(لَا مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ). «أعْوَد» یعنى پردرآمدتر و نافع‏تر.

مى‏دانیم امتیاز انسان بر حیوانات در عقل است که مى‏تواند سرمایه‏هاى‏معنوى و مادى را به سوى او سوق دهد. چه بسیارند کسانى که ثروت هنگفتى از پدر به آنها رسیده و بر اثر ضعف عقل در مدت کوتاهى آن را دست داده‏اند و در مقابل، کسانى که زندگى مادى خود را از صفر شروع کرده‏اند؛ اما بر اثر عقل و درایت پس از مدت کوتاهى سرمایه فراوانى از طریق حلال گردآورى نموده‏اند. در مورد سرمایه علم و دانش و اخلاق نیز چنین است.

امام صادق علیه السلام مى‏فرماید:

«لَیْسَ بَیْنَ الْإیمانِ وَالْکُفْرِ إلّا قِلَّهُ الْعَقْلِ قیلَ وَکَیْفَ ذاکَ یَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ؟ قالَ إنَّ الْعَبْدَ یَرْفَعُ رَغْبَتَهُ إلى‏ مَخْلُوقٍ فَلَوْ أخْلَصَ نیَّتَهُ لِلَّهِ لَأتاهُ الَّذى‏ یُریدُ فى‏ أسْرَعَ مِنْ ذلِکَ؛

فاصله میان ایمان و کفر همان کم‏عقلى است.

عرض کردند: اى فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله این امر چگونه است؟ فرمود: گاهى انسان خواسته خود را از مخلوقى مى‏طلبد در حالى که اگر نیتش براى خدا خالص بود همان خواسته در مدتى کوتاه‏تر به سراغش مى‏آمد».[۲]

در دومین گفتار حکیمانه مى‏فرماید: «هیچ تنهایى وحشتناک‏تر از عُجب و خودبینى نیست»؛

(وَلَا وَحْدَهَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ)

. چرا که از یک سو مردم از افراد خودبین و خودخواه متنفرند و از آنها فاصله مى‏گیرند و از سوى دیگر افراد خودبین مردم را در حد لیاقت دوستى خود نمى‏بینند و برترى خیالى و وهمى، آنها را از مردم جدا مى‏سازد و به این ترتیب گرفتار تنهایى وحشتناکى مى‏شوند.

از این رو در حدیثى که در کتاب شریف‏ کافى‏ از امام صادق علیه السلام آمده مى‏خوانیم:

«مَنْ دَخَلَهُ الْعُجْبُ هَلَکَ؛

کسى که گرفتار خودبینى شود هلاک مى‏شود».

در سومین نکته مى‏فرماید: «هیچ عقلى همچون عاقبت‏اندیشى نیست»؛

(وَلَا عَقْلَ کَالتَّدْبِیرِ)

منظور از عقل همان قوه ادراک است که انسان به وسیله آن کارهاى دنیا و آخرت خویش را نظام مى‏بخشد و به یقین، نتیجه هر کارى در پایان آن روشن مى‏شود؛ آنها که در فکر عاقبت کارها و نتیجه نهایى آن هستند، به یقین از همه عاقل‏ترند.

در حدیثى مى‏خوانیم که شخصى نزد پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله تقاضاى اندرزى کرد.

حضرت فرمود: اگر بگویم عمل خواهى کرد؟ عرض کرد: آرى! این سخن میان او و پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله سه بار تکرار شد و در پایان، پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود:

«إنّى أوصیکَ إذا أنْتَ هَمَمْتَ بِأمْرٍ فَتَدَبَّرْ عاقِبَتَهُ فَإنْ یَکُ رُشْداً فَامْضِهِ وَإنْ یَکُ غَیّاً فَانْتَهِ عَنْهُ؛

من به تو توصیه مى‏کنم هنگامى که تصمیم گرفتى کارى را انجام دهى در عاقبت آن بیندیش. اگر عاقبت نیکى دارد به دنبال آن کار برو و اگر گمراهى و ضلالت است از آن صرف نظر کن».[۳]

در چهارمین نکته مى‏فرماید: «هیچ شخصیت و بزرگوارى همچون تقوا نیست»؛

(وَلَا کَرَمَ کَالتَّقْوَى)

 

[۲۲] . به جلد ۳ و ۲۰ تفسیر نمونه مراجعه فرمایید.

ادامه »

شرح حکمت 111نهج البلاغه(روزانه با نهج البلاغه)

۱۱۱ و ۱۱۲ و قال علیه السلام  لَوْ أَحَبَّنِی جَبَلٌ لَتَهَافَتَ.
مَعْنى‏ ذلِکَ أنَّ الْمِحْنَهَ تَغْلُظُ عَلَیْهِ، فَتُسْرِعُ الْمَصائِبُ إلَیْهِ، وَلا یَفْعَلُ ذلِکَ إلّا بِالْأتْقِیاءِ الْأبْرارِ وَالْمُصْطَفَیْنَ الْأخْیارِ، وَهذا مِثْلُ قَوْلِهِ علیه السلام:مَنْ أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَلْیَسْتَعِدَّ لِلْفَقْرِ جِلْبَاباً.«وَقَدْ یُؤَوَّلُ ذلِکَ عَلى‏ مَعْنى‏ آخَرَ لَیْسَ هذا مَوْضِعَ ذِکْرِهِ».

به هنگام بازگشت امیرمؤمنان على علیه السلام از میدان صفین «سهل بن حنیف» در کوفه چشم از دنیا فرو بست در حالى که محبوب‏ترین مردم نزد امام علیه السلام بود.

حتى اگر کوهى مرا دوست بدارد از هم مى‏شکافد و فرو مى‏ریزد!

سیّد رضى مى‏گوید: معناى این سخن آن است که شداید و مصائب، به سرعت به سراغ دوستان ما مى‏آیند و این سرنوشت تنها در انتظار پرهیزگاران‏و نیکان و برگزیدگان و خوبان است.

این سخن همانند سخن دیگرى است که از امام علیه السلام نقل شده است که فرمود:

هرکس ما اهل بیت را دوست دارد باید پوشش فقر را براى خود مهیا سازد (و آماده انواع محرومیت‏ها و گرفتارى‏ها) گردد.

سید رضى در پایان مى‏گوید: گاهى براى این کلام تفسیر دیگرى کرده‏اند که اینجا جاى شرح آن نیست.[۱]

شرح و تفسیر

در مقدمه این کلام حکمت‏آمیز شأن ورودى براى آن ذکر شده هنگام باز گشت امیر مؤمنان على علیه السلام از میدان صفین به امام علیه السلام خبر دادند «سهل بن حنیف» (یکى از پیشگامان اسلام، از اصحاب خاص پیغمبر اکرم و امیرمؤمنان على علیهما السلام) در کوفه چشم از دنیا فرو بسته در حالى که محبوب‏ترین مردم نزد امام علیه السلام بود»؛

(وَ قَدْ تُوُفِّیَ سَهْلُ بْنُ حُنَیْفٍ الْأَنْصَارِیُّ بِالْکُوفَهِ بَعْدَ مَرْجِعِهِ مَعَهُ مِنْ صِفِّینَ، وَکَانَ أَحَبَّ النَّاسِ إِلَیْهِ)

. امام علیه السلام در این هنگام در زمینه بى‏وفایى دنیا و از دست رفتن سریع عزیزان فرمود: «حتى اگر کوهى مرا دوست بدارد از هم مى‏شکافد و فرو مى‏ریزد»؛

(لَوْ أَحَبَّنِی جَبَلٌ لَتَهَافَتَ)

. اشاره به بى‏وفایى و ناپایدارى طبیعت دنیا و از دست رفتن عزیزان است که هم آزمونى براى مردان خداست و هم هشدارى براى همگان.

سپس مرحوم سیّد رضى به دنبال این گفتار حکیمانه درباره بى‏وفایى دنیا مى‏افزاید: «معناى این سخن آن است که شدائد و مصائب، به سرعت به سراغ دوستان ما مى‏آیند و این سرنوشت تنها در انتظار پرهیزگاران و نیکان و برگزیدگان و خوبان است و این سخن همانند سخن دیگرى از امام علیه السلام است که فرمود: «هرکس ما اهل بیت را دوست دارد باید پوشش فقر را براى خود مهیا سازد (و آماده انواع محرومیت‏ها و گرفتارى‏ها) گردد»؛

(مَعْنى‏ ذلِکَ أنَّ الْمِحْنَهَتَغْلُظُ عَلَیْهِ، فَتُسْرِعُ الْمَصائِبُ إلَیْهِ، وَ لا یَفْعَلُ ذلِکَ إلّا بِالْأتْقِیاءِ الْأبْرارِ وَالْمُصْطَفَیْنَ الْأخْیارِ، وَهذا مِثْلُ قَوْلِهِ علیه السلام: مَنْ أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَلْیَسْتَعِدَّ لِلْفَقْرِ جِلْبَاباً)

. «جلباب» به لباسى مى‏گویند که تمام بدن یا قسمت عمده آن را بپوشاند؛ چادر یا مانند آن.

در این‏که چه رابطه‏اى در میان محبت اهل بیت و پوشش فقر است تفسیرهاى مختلفى شده که از میان همه آنها سه تفسیر زیر از همه مناسب‏تر است:

نخست این‏که به مقتضاى «الْبَلاءُ لِلْوِلاءِ»؛ بلاها به سراغ دوستان خدا مى‏روند و همچین به مقتضاى حدیث‏

«إنَّ أشَدَّ النَّاسِ بَلاءً الْأنْبیاءُ ثُمَّ الَّذینَ یَلَوْنَهُمْ ثُمَّ الْأمْثَلُ فَالْأمْثَلُ؛

گرفتارى‏ها و مشکلات بیش از همه دامان پیامبران را مى‏گیرد سپس کسانى که به دنبال آنها هستند سپس نیکان یکى پس از دیگرى»[۲] افرادى که به امام علیه السلام که مجموعه‏اى از فضایل انسانى و برکات معنوى و الهى است عشق بورزند در صف اولیا قرار مى‏گیرند و به حکم این‏که مقرب‏ترند جام بلا بیشترشان مى‏دهند که هم آزمونى است براى آنان و همه وسیله‏اى است براى ترفیع درجاتشان.

بنا به تفسیر دیگر منظور آن است کسانى که عشق به امام مى‏روزند یا حب اهل بیت دارند باید فقر به معناى سادگى زندگى را پیشه کنند؛ همان فقرى که پیغمبر اکرم درباره آن مى‏فرمود:

«الْفَقْرُ فَخْرى‏ وَ بِهِ أفْتَخِرُ عَلى‏ سایِرِ الْأنْبِیاءِ؛

فقر مایه افتخار من است و با آن بر سایر پیامبران افتخار مى‏کنم»[۳] این تعبیر اگر به معناى فقر «فقر الى الله» نباشد به معناى ساده زیستن و قانع به زندگى خالى از هر گونه زرق و برق و تجمل بودن است. پیروان این مکتب نیز مانند پیشوایانشان باید به چنین زندگى‏اى قانع باشند.

تفسیر سوم این‏که منظور از دو کلام حکمت‏آمیز بالا آن است که دشمنان اهل‏بیت به ویژه بنى‏امیه و پس از آنها بنى عباس در صدد بودند که هر کس را پیرو این مکتب و عاشق این پیشوایان ببینند از هر نظر در فشار قرار دهند تا آنجا که حتى از نظر معیشت نیز در تنگنا واقع شوند. از این گذشته ولاى اهل بیت همان ولاى حق است و طرفدار حق در هر عصر و زمان مورد تهاجم طرفداران باطل که عِده و عُده آنها غالبا کم نیست واقع مى‏شود. تاریخ اسلام نیز نشان مى‏دهد کسانى که طرفدار پیغمبر اکرم یا پیشوایان معصومین علیهم السلام مى‏شدند از طرف دشمنان در فشار شدید قرار مى‏گرفتند داستان شعب ابى‏طالب و ابى‏ذر و مشکلاتى که معاویه و عثمان براى او فراهم کردند تا آنجا که مظلومانه در بیابان محروم «ربذه» در شدیدترین فقر جان به جان آفرین سپرد، نمونه‏اى از این دست است.

از شعبى نیز که یکى از تابعین معروف است نقل شده مى‏گفت:

«ما نَدْرى‏ ما نَصْنَعُ بِعَلىّ بْنِ أبى‏طالِبٍ إنَّ احْبَبْناهُ إفْتَقَرْنا وَإنْ أبْغَضْناهُ کَفَرنا؛

نمى‏دانیم با على علیه السلام چه کنیم اگر او را دوست بداریم (چنان بر ما سخت مى‏گیرند که) فقیر و نیازمند مى‏شویم و اگر او را دشمن بداریم کافر مى‏شویم».[۴]

از این روشن‏تر سخنى است که در تاریخ طبرى‏ و تاریخ ابن اثیر از «معاویه» نقل شده که چون «مغیره بن شعبه» را در سنه ۴۱ والى کوفه کرد او را فرا خواند و گفت: من مى‏خواستم سفارش‏هاى زیادى به تو بکنم اما چون تو را فرد بصیرى مى‏دانم از آنها صرف نظر کردم؛ ولى یک توصیه را ترک نمى‏کنم و آن این‏که دشنام على و نکوهش او را فراموش مکن و براى «عثمان» فراوان رحمت خدا را بطلب و استغفار کن و تا مى‏توانى عیب بر یاران على بگذار و آنها را از مرکز حکومت دور کن و پیروان «عثمان» را مدح و تمجید نما و به مرکز حکومت‏نزدیک کن. «مغیره» گفت: من تجربه فراوان در امر حکومت دارم و دیگران نیز مرا آزموده‏اند و پیش از تو براى غیر تو عهده‏دار مناصبى بوده‏ام و هیچ کس مرا در این امر نکوهش نکرده است و تو هم در آینده مرا خواهى آزمود. یا مدح و تمجید مى‏کنى و یا نکوهش. معاویه گفت: ان شاء الله تو را مدح و تمجید خواهم کرد.[۵]

مرحوم سیّد رضى بعد از آنکه تفسیر اول را براى این دو کلام حکیمانه برگزیده مى‏افزاید: «گاهى براى این کلام تفسیر دیگرى کرده‏اند که اینجا جاى شرح آن نیست»؛

(وَقَدْ یُؤَوَّلُ ذلِکَ عَلى‏ مَعْنى‏ آخَرَ لَیْسَ هذا مَوْضِعُ ذِکْرِهِ)

. بعید نیست که مرحوم سیّد رضى نیز نظرش در آخر کلام خود به دو تفسیر دیگرى باشد که ما در بالا آوردیم.

[۱] . سند گفتار حکیمانه:

از جمله کسانى که حکمت پربار اول را نقل کرده، زمخشرى در ربیع الابرار و آمدى در غررالحکم و نویسنده الدرجات الرفیعه( سید على خان متوفاى ۱۱۲۰) است.

اما کلمه حکمت آمیز دوم در میان علما و دانشمندان پیش از سیّد رضى مشهور بوده و آن را به صورت‏هاى مختلفى نقل کرده و در تفسیر آن نظرات متعددى داده‏اند از جمله کسانى که آن را نقل کرده‏اند سید مرتضى در کتاب امالى و ابن اثیر در نهایه است.( مصادر نهج‏البلاغه، ج ۴، ص ۱۰۳).

مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار بعد از اشاره به این دو کلام حکمت‏آمیز مولا امیر مؤمنان علیه السلام شرح مبسوطى در چند صفحه درباره آن آورده است که بعدا به آن اشاره خواهیم کرد.( بحارالانوار، ج ۶۷، ص ۲۴۷).

[۲] . کافى، ج ۲، ص ۲۵۲٫

[۳] . بحارالانوار، ج ۶۹، ص ۳۲٫

[۴] . مناقب ابن شهرآشوب، ج ۳، ص ۲۴۸٫

[۵] . تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۱۱۲( در حوادث سال ۵۱ به مناسبت ذکر شهادت حجر بن عدى ذکر شده است) و تاریخ ابن اثیر، ج ۳، ص ۱۰۲٫
 

شرح حکمت 107نهج البلاغه(روزانه با نهج البلاغه)

و قال علیه السلام  رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ، وَعِلْمُهُ مَعَهُ لَایَنْفَعُهُ.
چه بسیار دانشمندى که جهلش او را کشته، در حالى که علمش با اوست؛اما به حالش سودى نمى‏بخشد.[۱]

شرح و تفسیر عالم جاهل‏منش‏

در این گفتار حکیمانه و کوتاه و پرمعنا امام به عالمان بى‏عمل و آلوده به رذائل اخلاقى اشاره کرده مى‏فرماید: «چه بسیار دانشمندى که جهلش او را کشته در حالى که علمش با اوست؛ اما به حالش سودى نمى‏بخشد»؛

(رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ، وَعِلْمُهُ مَعَهُ لَایَنْفَعُهُ)

. همان‏گونه که در بالا اشاره شد امام علیه السلام در این عبارت کوتاه و پرمعنا از عالمان نادانى سخن مى‏گوید که جهلشان قاتل آنها شده است در این‏که چگونه علم و جهل در وجود آن‏ها جمع مى‏شود تفسیرهاى مختلفى مى‏توان بیان کرد.

از همه روشن‏تر این‏که علم اگر با عمل همراه نشود همچون جهل است، بنابراین نکوهش امام علیه السلام از عالمانى است که از علم خود بهره نمى‏گیرند و به آن عمل نمى‏کنند و سبب هلاکت مادى و معنوى آنها مى‏شود.

در حدیثى در کتاب شریف کافى از امیر مؤمنان على علیه السلام مى‏خوانیم که‏

«إنَّ الْعالِمَ الْعامِلَ بِغَیْرِهِ کَالْجاهِلِ الْحائِرِ الَّذى‏ لا یَسْتَفیقُ عَنْ جَهْلِهِ؛

شخص عالمى که به علمش عمل نکند مانند جاهل سرگردانى است که از بیمارى جهل بهبود نمى‏یابد.

سپس حضرت در همان روایت مى‏فرماید:

«بَلْ قَدْ رَأیتُ أنَّ الْحُجَّهَ عَلَیْهِ أعْظَمُ وَالْحَسْرَهُ أدْوَمُ؛

بلکه حجت الهى را بر او بزرگ‏تر و حسرت او را پایدارتر دیدم».[۲]

همین عبارت با اندک تفاوتى در ذیل خطبه ۱۱۰ نهج‏البلاغه نیز آمده است.

در حدیث دیگرى در غررالحکم‏ از همان حضرت مى‏خوانیم:

«عِلْمٌ لا یُصْلِحُکَ ضَلالٌ وَمالٌ لا یَنْفَعُکَ وَبالٌ؛

دانشى که تو را اصلاح نکند گمراهى است و ثروتى که تو را (در راه خشنودى خدا) سودى نبخشد بدبختى است».[۳]

این احتمال نیز وجود دارد که منظور از «جهل» صفات جاهلانه‏اى مانند غرور و تکبر و خودخواهى و سودجویى و ریاکارى باشد؛ هر گاه علم با این صفات نکوهیده جاهلانه همراه گردد عالم را به نابودى مى‏کشاند، همان‏گونه که در طول تاریخ مصادیق زیادى دارد. آیا طلحه و زبیر عالم به احکام اسلام و قرآن نبودند؟ آیا موقعیت على علیه السلام را در اسلام و نزد پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نمى‏شناختند؟ چه شد که علمشان سودى به آنها نبخشید؟ آیا جز این است که جاه‏طلبى و پیروى از هواى نفس آنها را به جنگ جمل کشانید و نه تنها علمشان به حالشان سودى نداشت، بلکه صفات جاهلانه آنها سبب مرگشان در دنیا و مجازاتشان در آخرت شد. حدود هفده هزار نفر از مسلمانان را به کشتن دادند و هرگز به مقصدشان نیز در دنیا نرسیدند.

نیز احتمال مى‏رود منظور این باشد که ظواهرى از علم دارد ولى به عمق آن نرسیده است و به تعبیرى دیگر، علم او فاقد بصیرت است همان‏گونه که در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم:

«الْعامِلُ عَلى غْیرِ بَصیرَهٍ کَالسَّائِرِ عَلى‏ غَیْرِ الطَّریقِ فَلا تُزیدُهُ سُرْعَهُ السَّیْرِ مِنَ الطَّریقِ إلّا بُعْداً؛

آن کس که بدون بینش و بصیرت عمل مى‏کند همانند کسى است که در بیراهه گام بر مى‏دارد، چنین کسى هر قدر تندتر برود از راه اصلى دورتر مى‏شود».[۴]

جمع میان این تفسیرها نیز مانعى ندارد.

[۱] . سند گفتار حکیمانه:

ابومخنف مورخ مشهور که سال‏هاى قبل از مرحوم سیّد رضى مى‏زیسته در کتاب الجَمَلَ شأن ورودى براى این گفتار حکیمانه بیان کرده است. وى مى‏گوید زمانى که« طلحه» و« زبیر» به همراهى« عایشه» از مدینه به سوى بصره( براى آتش‏افروزى جنگ جمل) حرکت کردند امیر مؤمنان على علیه السلام خطبه‏اى خواند و در آخر آن خطبه فرمود:« وَ إنَّهُما- یعنى طلحه و زبیر- لَیَعْلَمانِ أنَّهُما مُخْطِئانِ وَ رُبَّ عالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَعِلْمُهُ مَعَهُ لا یَنْفَعُهُ؛ این دو مى‏دانند که خطاکارند( ولى هواپرستى بر چشم بصیرت آنها پرده افکنده) و چه بسیار افراد دانایى که جهلشان آنها را کشته در حالى که علمشان با آنهاست و سودى از آن نمى‏برند» در کتاب مصادر نهج‏البلاغه بعد از بیان این داستان مى‏افزاید: مرحوم شیخ مفید در ارشاد نیز این کلام حکیمانه را نقل کرده و همچنین آمدى در غررالحکم.( مصادر نهج‏البلاغه، ج ۴ ص ۹۹).

[۲] . کافى، ج ۱، ص ۴۵، ح ۶٫

[۳] . غررالحکم، ح ۱۹۳٫

[۴] . من لایحضره الفقیه، ج ۴، ص ۴۰۱٫
 

1 2 4