شرح حکمت 113نهج البلاغه(روزانه با نهج البلاغه)
و قال علیه السلام
لَامَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ، وَلَا وَحْدَهَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ، وَلَا عَقْلَ کَالتَّدْبِیرِ، وَلَا کَرَمَ کَالتَّقْوَى، وَلَا قَرِینَ کَحُسْنِ الْخُلُقِ، وَلَا مِیرَاثَ کَالْأَدَبِ، وَلَا قَائِدَ کَالتَّوْفِیقِ، وَلَا تِجَارَهَ کَالْعَمَلِ الصَّالِحِ، وَلَا رِبْحَ کَالثَّوَابِ، وَلَا وَرَعَ کَالْوُقُوفِ عِنْدَ الشُّبْهَهِ، وَلَا زُهْدَ کَالزُّهْدِ فِی الْحَرَامِ، وَلَا عِلْمَ کَالتَّفَکُّرِ، وَلَا عِبَادَهَ کَأَدَاءِ الْفَرَائِضِ، وَلَا إِیمَانَ کَالْحَیَاءِ وَالصَّبْرِ، وَلَا حَسَبَ کَالتَّوَاضُعِ، وَلَا شَرَفَ کَالْعِلْمِ، وَلَا عِزَّ کَالْحِلْمِ، وَلَا مُظَاهَرَهَ أَوْثَقُ مِنَ الْمُشَاوَرَهِ.
هیچ مال و سرمایهاى پردرآمد تر از عقل نیست، و نه هیچ تنهایى وحشتناکتر از عُجب و خودبینى، هیچ عقلى همچون عاقبتاندیشى نیست و نه هیچ شخصیت و بزرگوارى همچون تقوا، هیچ همنشینى همچون حسن خلق نیست و هیچ میراثى به پاى ادب نمىرسد، هیچ راهبرى همچون توفیق نیست و نه هیچ تجارتى مانند عمل صالح سودآور، هیچ سودى همچون ثواب الهى و هیچ پارسایى همچون پرهیز از شبهات نیست، هیچ زهد و پارسایى همچون بىاعتنایى به حرام نیست و نه هیچ علم و دانشىهمچون تفکر، هیچ عبادتى همچون اداى فرایض و واجبات نیست و نه هیچ ایمانى مانند حیا و صبر، هیچ ارزش و اعتبارى (براى انسان) همچون فروتنى و هیچ شرافتى چون علم و دانش نیست، هیچ عزتى چون حلم نیست و هیچ پشتیبانى مطمئنتر از مشورت نخواهد بود.[۱]
شرح و تفسیر هیجده اندرز مهم
از آنچه درباره سند این کلمات حکمتآمیز آوردهایم استفاده مىشود آنچه مرحوم سیّد رضى در اینجا آورده به صورت پراکنده در خطبه یا خطبههایى بوده است در حالى که از روایات کافى و آنچه در کتاب تمام نهجالبلاغه آمده بر مىآید که اینها در کنار هم بوده است؛ ولى در هر صورت به نظر مىرسد اینها مواعظ مختلفى و هر یک درباره موضوع جداگانهاى است و جمع آنها در یک عبارت دلیل بر آن نیست که همه پیوند نزدیک با یکدیگر دارند.
در هر حال نمىتوان انکار کرد که هر جملهاى از این جملههاى هیجدهگانه در عبارت کوتاهى درس بزرگى درباره زندگى سعادتبخش به ما مىدهد و سزاوار است انسان بارها و بارها در طول زندگى بر آنها مرور کند و پیام آنها را با گوش جان بشنود.
ازاینرو ما هر یک را جداگانه با شرح کوتاهى براى پى بردن به عمق کلام امام علیه السلام همراه سازیم.
نخست مىفرماید: «هیچ مال و سرمایهاى پردرآمد تر از عقل نیست»؛
(لَا مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ). «أعْوَد» یعنى پردرآمدتر و نافعتر.
مىدانیم امتیاز انسان بر حیوانات در عقل است که مىتواند سرمایههاىمعنوى و مادى را به سوى او سوق دهد. چه بسیارند کسانى که ثروت هنگفتى از پدر به آنها رسیده و بر اثر ضعف عقل در مدت کوتاهى آن را دست دادهاند و در مقابل، کسانى که زندگى مادى خود را از صفر شروع کردهاند؛ اما بر اثر عقل و درایت پس از مدت کوتاهى سرمایه فراوانى از طریق حلال گردآورى نمودهاند. در مورد سرمایه علم و دانش و اخلاق نیز چنین است.
امام صادق علیه السلام مىفرماید:
«لَیْسَ بَیْنَ الْإیمانِ وَالْکُفْرِ إلّا قِلَّهُ الْعَقْلِ قیلَ وَکَیْفَ ذاکَ یَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ؟ قالَ إنَّ الْعَبْدَ یَرْفَعُ رَغْبَتَهُ إلى مَخْلُوقٍ فَلَوْ أخْلَصَ نیَّتَهُ لِلَّهِ لَأتاهُ الَّذى یُریدُ فى أسْرَعَ مِنْ ذلِکَ؛
فاصله میان ایمان و کفر همان کمعقلى است.
عرض کردند: اى فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله این امر چگونه است؟ فرمود: گاهى انسان خواسته خود را از مخلوقى مىطلبد در حالى که اگر نیتش براى خدا خالص بود همان خواسته در مدتى کوتاهتر به سراغش مىآمد».[۲]
در دومین گفتار حکیمانه مىفرماید: «هیچ تنهایى وحشتناکتر از عُجب و خودبینى نیست»؛
(وَلَا وَحْدَهَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ)
. چرا که از یک سو مردم از افراد خودبین و خودخواه متنفرند و از آنها فاصله مىگیرند و از سوى دیگر افراد خودبین مردم را در حد لیاقت دوستى خود نمىبینند و برترى خیالى و وهمى، آنها را از مردم جدا مىسازد و به این ترتیب گرفتار تنهایى وحشتناکى مىشوند.
از این رو در حدیثى که در کتاب شریف کافى از امام صادق علیه السلام آمده مىخوانیم:
«مَنْ دَخَلَهُ الْعُجْبُ هَلَکَ؛
کسى که گرفتار خودبینى شود هلاک مىشود».
در سومین نکته مىفرماید: «هیچ عقلى همچون عاقبتاندیشى نیست»؛
(وَلَا عَقْلَ کَالتَّدْبِیرِ)
منظور از عقل همان قوه ادراک است که انسان به وسیله آن کارهاى دنیا و آخرت خویش را نظام مىبخشد و به یقین، نتیجه هر کارى در پایان آن روشن مىشود؛ آنها که در فکر عاقبت کارها و نتیجه نهایى آن هستند، به یقین از همه عاقلترند.
در حدیثى مىخوانیم که شخصى نزد پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله تقاضاى اندرزى کرد.
حضرت فرمود: اگر بگویم عمل خواهى کرد؟ عرض کرد: آرى! این سخن میان او و پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله سه بار تکرار شد و در پایان، پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود:
«إنّى أوصیکَ إذا أنْتَ هَمَمْتَ بِأمْرٍ فَتَدَبَّرْ عاقِبَتَهُ فَإنْ یَکُ رُشْداً فَامْضِهِ وَإنْ یَکُ غَیّاً فَانْتَهِ عَنْهُ؛
من به تو توصیه مىکنم هنگامى که تصمیم گرفتى کارى را انجام دهى در عاقبت آن بیندیش. اگر عاقبت نیکى دارد به دنبال آن کار برو و اگر گمراهى و ضلالت است از آن صرف نظر کن».[۳]
در چهارمین نکته مىفرماید: «هیچ شخصیت و بزرگوارى همچون تقوا نیست»؛
(وَلَا کَرَمَ کَالتَّقْوَى)
[۲۲] . به جلد ۳ و ۲۰ تفسیر نمونه مراجعه فرمایید.
. این سخن برگرفته از قرآن مجید است که مىفرماید: « «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ»؛ گرامىترین شما نزد خداوند باتقواترین شماست».
شخص با تقوا نه تنها نزد خداوند که نزد خلق خدا نیز گرامى و باشخصیت است، زیرا از انجام کارهاى زشتى که شخصیت انسان را در هم مىشکند خوددارى مىکند.
امیر مؤمنان علیه السلام فرمود:
«مِفْتاحُ الْکَرَمِ التَّقْوى؛
پرهیزگارى کلید شخصیت است».[۴]
در پنجمین نکته مىفرماید: «هیچ همنشینى همچون حسن خلق نیست»؛
(وَلَا قَرِینَ کَحُسْنِ الْخُلُقِ)
. زیرا حسن خلق جاذبه عجیبى دارد که همه را به سوى خود جلب و جذب مىکند. انسانهاى بداخلاق، از داشتن دوستان صمیمى محرومند در حالى که افراد خوشبرخورد وصاحب حُسن خلق همه افراد بهدوستى آنها افتخار مىکنند.
در حدیثى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله که در ذیل کلام حکمتآمیز ۳۸ آمد خواندیم:
«حُسْنُ الْخُلْقِ یُثْبِتُ الْمَوَدَّهَ؛
حسن خلق دوستى و محبت را ریشهدار مىکند و رشته دوستى را استوار مىدارد».
درباره حسن خلق در احادیث اسلامى تعبیرات بسیار بلندى آمده و نشان مىدهد گشادهرویى و حسن خلق از مهمترین امورى است که اسلام بر آن تأکید دارد.
سپس امام علیه السلام در ششمین نکته مىفرماید: «هیچ میراثى همچون ادب نیست»؛
(وَ لَامِیرَاثَ کَالْأَدَبِ)
. همانگونه که در ذیل گفتار حکمتآمیز ۵۴ که عین این عبارت در آنجا تکرار شده بود آوردیم، «ادب» در اصل به معناى دعوت کردن است و از این رو به سفرهاى که غذا در آن آماده مىکنند و افراد را به آن دعوت مىکنند «مأدبه» گفته مىشود و از آنجا که رعایت احترام افراد در گفتار و رفتار و تواضع و استفاده از کلمات توأم با احترام سبب دعوت مردم به سوى انسان مىشود، مجموعه این امور را «ادب» مىنامند و در برابر آن بىادبان کسانى هستند که نه احترام اشخاص و نه احترام مجالس را رعایت مىکنند و نه سخنان مناسبى در برخورد با اشخاص به کار مىبرند. به همین مناسبت «تأدیب» به تعلیم و تربیت و یاد دادن آداب اطلاق مىشود. در اصطلاح امروز، «أدب» و «ادبیات» به مسائل مربوط به قواعد الفاظ گفته مىشود، این اصطلاح که جدید است و قطعاً بعد از زمان امام امیر مؤمنان على علیه السلام به وجود آمده و هرچند بعضى از شارحان نهجالبلاغه ادب در کلام امام را به همین معنا تفسیر کردهاند؛ ولى قطعاً اشتباه است. گرچه آداب سخن گفتن گوشهاى از حقیقت ادب را در بر مىگیرد.
در اهمیت ادب همین بس که امام صادق علیه السلام مىفرماید:
«لایَزالُ الْمُؤمِنُ یُورَثُ أهْلَ بَیْتِهِ الْعِلْمَ وَالْأدَبَ الصَّالِحَ حَتّى یَدْخِلْهُمَا الَّجَنَّهَ … وَ لا یَزالُ الْعَبْدُ الْعاصى یُورَثُ أهْلَ بَیْتِهِ الْأدَبَ السَّىَء حَتّى یُدْخِلْهُمَا النَّارَ جَمیعاً؛
انسان با ایمان علم و ادب به خانواده خود مىآموزد و سبب مىشود که همه را وارد بهشت کند و بنده گنهکار به خانواده خود بىادبى مىآموزد تا آنجا که همه را به دوزخ مىفرستد».[۵]
در حدیثى از امیر مؤمنان علیه السلام در غررالحکم مىخوانیم:
«إنَّکُمْ إلى اکْتِسابِ الْأدَبِ أحْوَجَ مِنْکُمْ إلى الْإکْتِسابِ الْفِضَّهِ وَالذَّهَبِ؛
شما به کسب ادب نیازمندتر از به دست آوردن طلا و نقره هستید».[۶]
در هفتمین نکته حکمتآمیز مىفرماید: «هیچ راهبرى همچون توفیق نیست»؛
(وَلَا قَائِدَ کَالتَّوْفِیقِ)
. «توفیق» در لغت به معناى موافق ساختن و هماهنگ نمودن است که با معناى عرفى آن کاملًا سازگار است. منظور از «توفیق» در اینجا آماده بودن اسباب براى انجام دادن کارى است مثلا اگر انسان حال خوبى براى دعا پیدا کند و مجلس مناسبى تشکیل شود و خطیب دانشمند و باصفایى آن مجلس را اداره کند، گفته مىشود توفیق براى دعا حاصل شد. همچنین فراهم شدن اسباب مثلًا براى زیارت بیت الله یا کمک به محرومان یا فرا گرفتن علم و دانش تمام اینها توفیق نامیده مىشود و اگر امام علیه السلام مىفرماید: بهترین رهبر توفیق است براى آن است که توفیق، انسان را به راه حق و مسیر اطاعت پروردگار مىکشاند و راهنماى خوبى براى نیکىها و خوبىهاست.
به هر حال شک نیست که سرچشمه اصلى توفیق براى کارهاى خیر ذات پاک پروردگار است، از این رو در حدیثى از امام باقر علیه السلام مىخوانیم:
«لا نِعْمَهَ کَالْعافِیَهِ وَلا عافِیَهِ کَمُساعِدَهِ التُّوفیقِ؛
هیچ نعمتى مانند سلامت و عافیت نیست و نه هیچ عافیتى همچون فراهم شدن توفیق است».[۷]
در قرآن مجید نیز از زبان پیغمبر الهى حضرت شعیب مىخوانیم که مىگوید:
«وَما تَوْفیقى إلّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إلَیْهِ أُنیبُ»؛ توفیق من جز به خدا نیست بر او توکل کردن و به سوى او باز مىگردم».
توفیق و بىتوفیقى اسباب زیادى دارد؛ هر قدر انسان در راه خدا گام بردارد، به بندگان خدا خدمت کند و براى همه خیرخواه باشد خداوند توفیق او را براى انجام کارهاى نیک بیشتر مىکند و به عکس، گناهان و معاصى و ظلم و ستم به افراد و عدم رعایت حقوق والدین و استاد و دوستان، توفیق را از انسان سلب مىکند. در حدیثى که در غررالحکم از امام امیر مؤمنان علیه السلام نقل شده مىخوانیم:
«کَما أنَّ الْجِسْمَ وَ الظَّلَّ لا یَفْتَرِقانِ کَذلِکَ الدّینُ وَ التَّوْفیقُ لا یَفْتَرِقانِ؛
همانگونه که سایه از جسم جدا نمىشود توفیق از دین نیز جدایى پیدا نمىکند».
در هشتمین نکته مىفرماید: «هیچ تجارتى مانند عمل صالح نیست»؛
(وَ لَا تِجَارَهَ کَالْعَمَلِ الصَّالِحِ)
. همه تاجران، براى سود تجارت مىکنند. سودهاى مادى و دنیوى ناپایدار و در معرض زوال و فانى شدنى است ولى عمل صالح که سرچشمه ثواب ابدى اخروى است از هر تجارتى پرسودتر است. قرآن مجید مىفرماید: « «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَى تِجَارَهٍ تُنجِیکُمْ مِّنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ* تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِى سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنفُسِکُمْ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَّکُمْ إِنْ کُنتُمْ تَعْلَمُونَ* یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَیُدْخِلْکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ وَمَسَاکِنَ طَیِّبَهً فِى جَنَّاتِ عَدْنٍ ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ»؛ اى کسانى که ایمان آوردهاید آیا شما را به تجارى راهنمایى کنم که شما را از عذاب دردناک رهایى مىبخشد؟ به خدا و رسولش ایمان بیاورید و با اموال و جانهایتان در راه خدا جهاد کنید و این براى شما (از هر چیز) بهتر است اگر بدانید* (اگر چنین کنید) گناهانتان را مىبخشد و شما را در باغهایى از بهشت داخل مىکند که نهرها از زیر درختانش جارى است و در مسکنهاى پاکیزه در بهشت جاویدان جاى مىدهد و این پیروزى عظیم است».[۸]
در نهمین نکته حکمتآمیز که در واقع تکمیل کننده نکته قبل است مىفرماید: «هیچ سودى همچون ثواب الهى نیست»؛(وَلَا رِبْحَ کَالثَّوَابِ)
. سودهاى مادى همه از بین مىروند ولى ثواب الهى همواره باقى و برقرار است همانگونه که در قرآن کریم مىخوانیم: «مَا عِنْدَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ».[۹]
در واقع ارباح مادى همچون خواب و خیال است ولى سود معنوى واقعیتى است انکار ناپذیر.
اضافه بر این، سود مادى حدى دارد؛ دو یا چند برابر و حتى ممکن است گاهى ده برابر شود در حالى که ثواب الهى به مقتضاى آیه شریفه «مَثَلُ الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ …».[۱۰] گاه هفتصد برابر و گاه افزون بر آن است؛ سودى که در هیچ تجارتى پیدا نمىشود.
در دهمین نکته مىفرماید: «هیچ پارسایى همچون پرهیز از شبهات نیست»؛
(وَلَا وَرَعَ کَالْوُقُوفِ عِنْدَ الشُّبْهَهِ)
«ورع» در اصل به معناى پرهیز یا شدت پرهیز است و در لسان روایات به حداعلاى تقوا اطلاق مىشود که با وجود آن نه تنها انسان از گناهان مسلم پرهیز مىکند بلکه از شبهات نیز دورى مىجوید.
در روایات اسلامى نیز در حدیث معروف پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله تمام موضوعات به سه بخش تقسیم شده:
«حَلالٌ بَیِّنٌ وَ حَرامٌ بَیِّنٌ وَشُبَهاتُ بَیْنَ ذلِکَ فَمَنْ تَرَکَ الشُّبَهاتَ نَجا مِنَ الْمُحَرَّماتِ وَمَنْ أخَذَ بِالشُّبَهَاتِ إرْتَکَبَ الْمُحَرَّماتَ وَهَلَکَ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُ؛
امورى است درستى آن آشکار است که باید از آن پیروى کرد و امورى است که گمراهى آن آشکار است و باید از آن اجتناب نمود و امور مشکوک و مشتبهى است در میان این دو؛ کسى که شبهات را ترک کند از محرمات آشکار رهایى مىیابد و کسى که به سراغ شبهات برود (تدریجاً) مرتکب محرمات مىشود و از آنجا که نمىداند هلاک خواهد شد».[۱۱]
در واقع شبهات حریم محرمات و همانند لبه پرتگاه است که بیم لغزش در آن و سقوط در پرتگاه مىرود.
بعضى از بزرگان «ورع» را به سه قسم تقسیم کردهاند که یکى از دیگرى برتر است: نخست ورع به معناى پرهیز از گناهان آشکار است که انسان را از فسق خارج کرده و موجب عدالت و قبول شهادت اوست و آن، ورع تائبین نامیده مىشود. قسم دیگرى از آن، همان حالت پرهیزگارى است که انسان را از شبهات دور مىسازد که به آن ورع صالحان مىگویند و قسم دیگرى از آن حالت پرهیزگارى است که حتى از امور حلالى که مىترسد روزى او را به حرام بکشاند پرهیز مىکند و نام ورع متقین بر آن گذارده شده است. قسم دیگر، ورع به معناى صرف نظر کردن از آنچه غیر خداست براى ترس از ضایع شدن ساعتى از عمر در امرى بیهوده (و آن درجه اعلاى ورع است) و به آن ورع صدیقین مىگویند» همانگونه که در حدیثى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم:
«لا یَکُونُ الرَّجُلُ مِنَ الْمُتَّقینَ حَتَّى یَدَعَ ما لا بَأسَ بِهِ مُخافَهَ أنْ یَکُونَ فِیهِ بَأسٌ؛
کسى از متقین محسوب نمىشود مگر اینکه امورى را که ذاتاً اشکالى ندارد ترک کند به سبب ترس از افتادن در امورى که حرام است».[۱۲]
در یازدهمین نکته حکیمانه امام علیه السلام مىفرماید: «هیچ زهد و پارسایى همچون بىاعتنایى به حرام نیست»؛
(وَلَا زُهْدَ کَالزُّهْدِ فِی الْحَرَامِ)
گرچه بسیارى از افراد، زهد را تنها در سادهزیستن و به لباس و غذا و مسکن قناعت نمودن و بىاعتنا به مقامات دنیوى بودن مىدانند؛ ولى از نظر مبارک امام علیه السلام مهمترین زهد پرهیز از حرام است، هرچند زندگى انسان زیاد ساده هم نباشد؛ اگر همان زندگى از حلال باشد دارنده آن فرد زاهدى است و آنکس که زندگى بسیار سادهاى دارد و در همان زندگىِ ساده اموال مشتبه و مشکوکى هست زاهد واقعى نیست.
در اینکه زندگىِ ساده به ویژه هنگامى که از هرگونه اموال شبههناک دور باشد مایه نجات از گناهان بسیارى و سبب توجه به ذات پاک پرودرگار است شکى نیست و به همین دلیل هم در آیات قرآن و هم در روایات اسلامى به طور گسترده اهمیت زهد و سپس ماهیت و حقیقت آن و نتایج پربارى که بر آن مترتب مىشود بیان شده است.
بعضى از شارحان نهجالبلاغه در اینجا نوشتهاند که زهد اگر به این معنا باشد که انسان اضافه درآمد خود را به دیگران بدهد و به زندگى سادهاى قناعت کند یک فضیلت است ولى هرگاه اضافه درآمد خود را ذخیره کند و فایده آن به کسى نرسد چنین زهدى کاملًا بىارزش خواهد بود.
در ذیل خطبه ۸۱ در جلد سوم به اندازه کافى در مورد «زهد» شرح دادیم، ازاینرو ضرورتى به تکرار آن نمىبینیم و تنها به یک روایت از امام صادق علیه السلامبسنده مىکنیم:
«جُعِلَ الْخَیْرُ کُلُّهُ فِی بَیْتٍ وَجُعِلَ مِفْتَاحُهُ الزُّهْدَ فِی الدُّنْیَا؛
تمام نیکىها در خانهاى قرار داده شده و کلید آن زهد در دنیاست».[۱۳]
حضرت در دوازدهمین نکته حکیمانه مىفرماید: «هیچ علم و دانشى همچون تفکر نیست»؛
(وَلَا عِلْمَ کَالتَّفَکُّرِ)
. کسانى که تنها به حفظ عبارات دیگران و آنچه در روایات آمده بسنده مىکنند و درباره آن نمىاندیشند علمشان چندان ثمرى ندارد و در واقع همچون دستگاه ضبط صوتى هستند که مىتواند علوم زیادى را در خود جاى دهد؛ ولى آنان که اهل اندیشهاند از جاى جاى آیات قرآن و روایات اسلام و کلمات بزرگان حقایقى کشف مىکنند که راهنماى زندگى مادى و معنوى آنهاست و اگر تفکر نباشد و تنها به نقل علوم دیگران قناعت شود هرگز علوم، پیشرفت و نمو و بالندگى پیدا نمىکند.
به همین دلیل در بعضى از احادیث که هم از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و هم از امیر مؤمنان على علیه السلام رسیده، تفکر برترین عبادت شمرده شده است:
«لا عِبادَهَ کَالتَّفَکُرَ»[۱۴]
در سیزدهمین نکته حکمتآمیز مىفرماید: «هیچ عبادتى همچون اداى فرایض و واجبات نیست»؛
(وَلَا عِبَادَهَ کَأَدَاءِ الْفَرَائِضِ)
. در حدیث دیگر از امام سجاد علیه السلام مىخوانیم:
«مَنْ عَمِلَ بِما أفْتَرَضَ اللَّهُ عَلَیْهِ فَهُوَ مِنْ أعْبَدَ النَّاسِ؛
کسى که به واجبات خود عمل کند از عابدترین مردم است».
در حدیث دیگرى از رسول خدا صلى الله علیه و آله مىخوانیم:
«أعْبَدُ النَّاسِ مَنْ أقامَ الْفَرایِضَ؛
عابدترین مردم کسى است که واجبات را ادا کند».
تمام این روایات اشاره به این دارد که عبادت، تنها رفتن به سراغ مستحبات و نیایشهاى طولانى و پرسوز و گداز نیست؛ عبادت در درجه نخست آن است که انسان واجبات خود را ادا کند؛ اعم از پرداختن حقوق مردم و اداى حقوق مالى دینى و از همه مهمتر اداى حق الهى.
در چهاردهمین نکته مىفرماید: «هیچ ایمانى مانند حیا و صبر نیست»؛
(وَلَا إِیمَانَ کَالْحَیَاءِ وَالصَّبْرِ)
. «حیا» به معناى حالت بازدارندهاى است که انسان را از رفتن به سراغ کارهاى زشت باز مىدارد. به بیان دیگر، حیا انقباض نفس در برابر زشتىهاست و «صبر» به معناى استقامت در برابر مشکلات است؛ خواه مشکلات اطاعت باشد یا ترک معصیت و یا مشکلات مصائب و سختىها.
به یقین اگر حالت حیا نباشد، ایمان بر باد مىرود و اگر صبر و استقامت در برابر مشکلات نباشد ایمان ثبات و قرارى نخواهد داشت.
در حدیثى از امام صادق یا امام باقر علیهما السلام مىخوانیم:
«الْحَیاءُ وَ الْإیمانُ مَقْرُونانِ فى قَرَنٍ فَإذا ذَهَبَ أحَدُهُما تَبِعَهُ صاحِبُهُ؛
حیا و ایمان با یک ریسمان بسته شدهاند هرجا یکى از آنها برود دیگرى به دنبال او خواهد رفت».[۱۵]
در حدیثى از امام صادق علیه السلام از رسول خدا صلى الله علیه و آله آمده است:
«أرْبَعٌ مَنْ کُنَّ فیهِ وَکانَ مَنْ قَرْنِهِ إلى قَدَمِهِ ذُنُوباً بَدَّلَهَا اللَّهُ حَسَناتٍ: الصِّدْقُ وَ الْحَیاءُ وَ حُسْنُ الْخُلْقِ وَ الشُّکْرُ؛
چهار صفت است که در هر کسى باشد هرچند از فرق تا قدمش گناه باشد خداوند آن را تبدیل به حسنات مىکند: صدق و حیا و حسن خلق و شکر».[۱۶]
بدیهى است راستگویى انسان را از بسیارى از گناهان باز مىدارد و حیا ازقبایح و زشتىها و حسن خلق از درگیرى با مردم و شکر، انسان را به قدردانى از نعمتها تشویق مىکند و همین امور است که سیئات را به حسنات مبدل مىکند؛ یعنى در پرتو این صفات در ادامه راه گناهان تبدیل به حسنات مىشوند.
در پانزدهمین نکته حکیمانه مىفرماید: «هیچ ارزش و اعتبارى (براى انسان) همچون فروتنى نیست»؛
(وَلَا حَسَبَ کَالتَّوَاضُعِ)
. بسیارند کسانى که از نظر شرافت خانوادگى در حد مطلوبى هستند و خودشان نیز صفات برجستهاى دارند؛ ولى بر اثر تکبر و خودبرتربینى، در جامعه منفورند در حالى که متواضعان هرچند حسب و نسب عالى نداشته باشند محبوب مردمند.
در حدیثى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم که به یارانش فرمود:
«إنَّ التَّواضُعَ یَزیدُ صاحِبَهُ رَفْعَهً فَتَواضَعُوا یَرْفَعْکُمُ اللَّهُ؛
تواضع و فروتنى صاحبش را به مقام بالا مىرساند، بنابراین فروتنى کنید تا خدا شما را بالا ببرد».[۱۷]
در شانزدهمین نکته حکمتآمیز مىفرماید: «هیچ شرافتى چون علم و دانش نیست»؛
(وَ لَاشَرَفَ کَالْعِلْمِ)
. «شرف» به معناى شایستگى و عظمت و افتخار و نیکنامى است و به یقین، این امور از طریق علم و دانش به دست مىآید زیرا علم و آگاهى کلید همه افتخارات و ارزشهاى انسانى است و براى افراد نادان و جاهل جایى در جامعه انسانى وجود ندارد.
قرآن مجید و روایات اسلامى پر است از آیات و روایاتى که در مدح و ستایش علم آمده است تا آنجا که مرکّبهاى نوک قلم دانشمندان از خون شهیدان برتر شمرده شده است.
در حدیثى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم که فرمود:
«طَلْبتُ الشَّرَفَ فَوَجَدْتُهُ فِى الْعِلْمِ؛
من بهسراغ ارزش و شخصیت و شرف رفتم، آن را در علم و دانش یافتم».[۱۸]
بدیهى است منظور از «علم» علوم و دانشهایى است که یا جنبه معنوى دارد و یا دنیاى انسانها را سامان مىبخشد.
در هفدهمین نکته حکیمانه مىفرماید: «هیچ عزتى چون حلم نیست»؛
(وَ لَا عِزَّ کَالْحِلْمِ)
. حلیم به کسى گفته مىشود که در برابر افراد نادان و جاهل و بىادب عکس العمل نشان نمىدهد همچنین مشکلات زندگى را تحمل مىکند و بر اثر سعه صدر و فکر بلند، آنها را در خود حل مىنماید و در مقابل حوادث سخت، دستپاچه نمىشود و همینها باعث عزت اوست و بسیار دیده شده که مردم به حمایت افراد حلیم در مقابل نادان برمىخیزند.
افراد بردبار در نظر مردم عزیزند، زیرا سکوتشان در برابر افراد نادان، سبکسر و بىادب بر عزت و شخصیتشان مىافزاید؛ ولى نابردباران در کوچکترین مسائل درگیر مىشوند و همین امر از عزت و احترامشان مىکاهد.
در حدیثى از رسول خدا صلى الله علیه و آله مىخوانیم:
«ما أعَزَّ اللَّهُ بِجِهْلٍ قَطُّ وَ لا أذَلَّ بِحِلْمٍ قَطُّ؛
خدا هرگز کسى را به سبب جهل و نادانى عزت نداد و هرگز کسى را به موجب حلم و بردبارى ذلیل نساخت».[۱۹]
آنگاه در هجدهمین و آخرین نکته حکیمانه مىفرماید: «هیچ پشتیبانى مطمئنتر از مشورت نیست»؛
(وَ لَامُظَاهَرَهَ أَوْثَقُ مِنَ الْمُشَاوَرَهِ)
. نا گفته پیداست که هر انسانى فکرى و عقل و تشخیصى دارد؛ هنگامى که عقول و افکار به یکدیگر ضمیمه شوند بسیار قوىتر عمل مىکنند، مسیرها روشن، موانع برطرف و نزدیکترین راه به مقصد غالباً معلوم مىشود و از اینطریق پشتیبانى مهمى براى هر فردى حاصل مىگردد.
همانگونه که در نیروهاى جسمانى چنین است که نیروى یک فرد همچون ریسمان باریکى است که گسستن آن آسان است؛ ولى هنگامى که نیروها به یکدیگر ضمیمه شد و طناب محکمى از آن تشکیل گردید، به گفته شاعر: «چون به هم برتافتى اسفندیارش نگسلد». این حکم در نیروهاى فکرى نیز کاملًا جارى است.
بر این اساس یکى از صفات برجسته مؤمنان در قرآن مجید انجام امور با مشورت ذکر شده است و مىفرماید: «وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُمْ»[۲۰] حتى شخص پیغمبر صلى الله علیه و آله به مقتضاى «وَشَاوِرْهُمْ فِى الْأَمْرِ»[۲۱] مأمور به مشورت با مؤمنان بوده است.
در ذیل حکمت ۵۴ که امام علیه السلام فرموده بود:
«وَلا ظَهیرَ کَالْمُشاوَرَهِ»
شرح مبسوطى درباره اهمیت مشورت و آثار پربار آن و در جلد دوم، ضمن خطبه ۳۵ نیز بحثى تحت عنوان بهرهگیرى از آراى اهل نظر داشتیم.
در تفسیر نمونه نیز ذیل آیات فوق بحثهاى قابل ملاحظهاى آمده است.[۲۲] در پایان این گفتار حکیمانه و پربار که مشتمل بر هجده توصیه اخلاقى مهم بود ذکر این نکته لازم است که این سخنان گرچه در اینجا به صورت یکجا جمع شده ولى قسمتهایى از آن در احادیث مختلف با شأن ورودهاى گوناگون آمده است و بعید نیست بسیارى از آنها را امام علیه السلام به طور مکرّر به مناسبتهاى گوناگون بیان کرده باشد.
به یقین کافى است که انسان به همین یک گفتار حکیمانه در زندگى عمل کند تا خوشبخت و سعادتمند و پیروز در جنبههاى مادى و معنوى گردد.
[۱] . سند گفتار حکیمانه:
صاحب کتاب مصادر نهجالبلاغه درباره این گفتار حکیمانه مىگوید: این سخن مرکب از هیجده جمله از حکمتهاى مشهور امام علیه السلام است که اکثر آن به طور پراکنده در خطبه معروف به خطبه« وسیله» آمده؛ همان خطبهاى که قبل از نهجالبلاغه در روضه کافى و در تحف العقول و همچنین در خطبهاى که آن حضرت بعد از ده رو از رحلت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله بیان فرمود ذکر شده که در امالى صدوق آمده است و تمام این کتابها قبل از نهجالبلاغه تألیف یافته همانگونه که اکثر این جملههاى حکمتآمیز در کتاب دستور معالم الحکم( نوشته قاضى قضاعى) و به طور پراکنده در غررالحکم ذکر شده است.( مصادر نهجالبلاغه، ج ۴، ص ۱۰۵).
[۲] . کافى، ج ۱، ص ۲۸، ح ۳۳٫
[۳] . کافى، ج ۸، ص ۱۵۰، ح ۱۳۰٫
[۴] . بحارالانوار، ج ۷۵، ص ۹، ح ۶۵٫
[۵] . مستدرک الوسائل، ج ۱۲، ص ۲۰۱، ح ۴٫
[۶] . غررالحکم، ح ۵۰۸۱٫
[۷] . میزان الحکمه، ح ۲۲۲۳۶٫
[۸] . صف، آیه ۱۰-/ ۱۲٫
[۹] . نحل، آیه ۹۶٫
[۱۰] . بقره، آیه ۲۶۱٫
[۱۱] . کافى، ج ۱، ص ۶۸، ح ۱۰٫
[۱۲] . مجمع البحرین، ماده« ورع».
[۱۳] . کافى، ج ۲، ص ۱۲۸، ح ۲٫
[۱۴] . بحارالانوار، ج ۷۴، ص ۶۳، ح ۴ و کافى، ج ۸، ص ۲۰، خطبه الوسیله.
[۱۵] . کافى، ج ۲، ص ۱۰۶، ح ۴٫
[۱۶] . همان، ص ۱۰۷، ح ۷٫( در تحف العقول، ص ۳۶۹، به جاى عبارت« ذنوباً»،« ذنوب» آمده است که صحیحتر به نظر مىرسد).
[۱۷] . کافى، ج ۲، ص ۱۲۱، ح ۱٫
[۱۸] . مستدرکالوسائل، ج ۱۲، ص ۱۷۴، ح ۱۳۸۱۰٫
[۱۹] . کافى، ج ۲، ص ۱۱۲، ح ۵٫
[۲۰] . شورى، آیه ۳۸٫
[۲۱] . آل عمران، آیه ۱۵۹٫
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط فردوس تراب علی در 1396/06/10 ساعت 01:56:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |