موضوع: "تفکرات فرهنگی"

چه کسی خدا را به وجود آورده؟ (قسمت آخر)

 

. حالا وقت آن است یکبار دیگر سوالات را تکرار کنیم؛

پرسش اول: چه کسی جهان را به وجود آورده است؟!
پاسخ: خدا
پرسش دوم: چه کسی خدا را به وجود آورده است؟!
پاسخ: خدا نیازی به بجود آورنده ندارد.
پرسش سوم: پس شما قبول دارید که چیزی میتواند وجود داشته باشد که نیاز به خالق ندارد؟
پاسخ: البته که قبول داریم، هم عقل به واجب الوجود و علت العلل گواهی می‌دهد و هم در وحی فرمود که او خالق است و نه مخلوق و هر چه غیر اوست، مخلوق است.
پرسش چهارم: شاید وجود بدون خالق دیگری نیز باشد؟
پاسخ: با “شاید"، نه هیچ برهانی اقامه می‌شود و نه هیچ شناختی حاصل می‌گردد!
بنابراین، “شاید"، یک اصل شناختی و عقلی نمی‌باشد، اما می‌تواند فقط یک سؤال باشد که به آن نیز عقل پاسخ متقن می‌دهد.

به حکم عقل، وجود اگر وجود داشته باشد، به خودش و نشانه‌هایش قابل شناخت است
و به خودش و نشانه‌ها و صفاتش نشان می‌دهد که آیا واجب الوجود، ازلی و ابدی هست یا ممکن الوجود و محتاج به غیر
لذا جایی برای “شاید"های خیالی نمی‌ماند.

چه کسی خدا را به وجود آورده؟ (قسمت دوم)

 

 علوم شناختی در عرصه‌ی مقولات عقلی که اصطلاحاً به آن فلسفه نیز گفته می‌شود، ابتدا هیچ کاری با مصادیق (خدا، ماده و …) ندارد، بلکه در مورد اصل “وجود بما هو وجود” و اقسام آن بحث می‌کند. به عنوان مثال می‌گوید:
بر اساس بدیهیاتِ اولیه ی عقل و نیز براهین، وجود یا واجب است یا ممکن یا علت العلل است، یا علت برای وجودی دیگر و یا معلول، حال خواه مصداق هر کدام خدا باشد و یا غیر خدا.
مباحث عقلی، برای هر کدام تعاریفی دارد که مستدل می‌باشد. سپس می‌توان برای هر تعریفی اسمی خاص را بیان داشت و یا هر مصداقی را در قالب یک یا چند تعریف قرار داد.
بنابراین، وقتی در شناخت و تعریف عقلی، وجود واجب الوجود، علت العلل و … شناخته شد و ثابت گردید، معلوم می‌شود که «وجود بدون به وجود آورنده»، همیشه مورد قبول بوده و ادعای جدیدی نمی‌باشد و گریزی از آن هم نیست.

پس از شناخت عقلی، نوبت به شناخت مصداق یا مصادیق می‌رسد. در این بخش نیز باید ادعا، عقلی، منطقی و علمی باشد، نه این که یک شعار برای سفسطه.
به عنوان مثال: نمی‌شود گفت: چون بالاخره و به ناگزیر عقل وجود بدون خالق و به وجود آورنده را قبول دارد، پس ما بگوییم: شاید آن مداد است؟! خیر، هر ماده‌ای با وجودش نشان می‌دهد که “واجب الوجود” نیست! با تغییر و از بین رفتن حالت اولش، نشان می‌دهد که ازلی نیست! و خلاصه با تمام وجودش، گواهی می‌دهد که “هستی و کمال محض” نیست و هستی عین ذات او نمی‌باشد، پس از نوع «ممکن الوجود»هاست و باید برای پیدایش آن، علت دیگری در کار باشد.

به مصداق حقیقی “واجب الوجود"، که باید هستی محض باشد، ما به فارسی می‌گوییم «خدا» در آلمانی به او “Gut ” و انگلیسی به او «God» گفته می‌شود.
اسمای ذاتی و یا صفاتی و فاعلی دیگری هم دارد که به آنها شناخته می‌شود، مانند: حیّ، علیم، حکیم، جمیل، جلیل، خالق، مالک، رازق، رب، محیی و ممیت و رحمان و رحیم و …
بنابراین، “اسم = نشانه"، همیشه پس از تعریف ویژگی‌های مصداق می‌باشد و مصداق نیز باید با حقیقت وجودی تطابق داشته باشد، وگرنه خطا رخ می‌دهد!
و البته همین خطاها سبب می‌شود که مردمان به سراغ “اله‌"های دروغین و اربابان کاذب بروند…

خودآگاهی در پیامهای گفتار و رفتار...

حوصله ندارم: یعنی میشه حوصله نداشت!

مامان بزرگ رو اذیت نکنی: یعنی میشه اذیت هم کرد!

این که راحت تره: یعنی باید کارهای راحت تر را انتخاب کرد!

آدم باید زرنگ باشه: یعنی برو حق بقیه را بگیر تا بشی زرنگ!

مرد که گریه نمیکنه، یعنی اگه ناراحت بودی وانمود کن که نیستی!

ابراز محبت لوس بازیه: یعنی هر حسی داشتی عکسش را ارائه کن تا بشی چوب خشک!

باید حقت را بگیری: اغلب یعنی هر صدایی یک مارش جنگ است و باید فقط مراقب این باشی که همه چیز حق توست و باید با فریاد و حمله بگیریش .

یا گفتن عبارتهایی که خدا و پیامبر (علیه و آله السلام) و رساله مراجع تایید نمیکنند: وظیفه زن خونه داری و بچه داریه. مرد باید فقط بره پول بیاره. زن که نباید وقتی مرد میاد خونه بیرون باشه. وقتی من میام باید غذا حاضر باشه.

(محبت و اخلاق و کمک به هم، این بلوغ عاطفی که دیگری را بیش از خودت دوست داشته باشی و تلاش کنی برایش هر کاری میتونی بکنی، با طفل طلبکار بودن و خدمتگزار بی جیره و مواجب فرض کردن دیگری چقدر فرق میکند.)

یا رفتارهای عملی ما مثل زیاد تلویزیون دیدن و عریض و طویل کردن این قوطی وقت تلف کن.

یا بدخلقی ها، زیاد خوابیدن، به همدیگر بی توجهی کردن و ساز خود را زدن.

 اتاق و آشپزخانه را به هم ریخته نگاه داشتن و یک روزی مرتب کردن.

دستور دادن: این را بده ، آن را ببر، باید آن را بخری، باید مسافرت فلان جا بیایی، باید این غذا را حتما بخوری.

ایراد گرفتن مداوم از دیگران، چرا نشستی، چرا نخوردی؟ چرا ننوشتی؟ چرا نخوابیدی؟ چقدر دیر اومدی، این چیه که خریدی؟

مرور مکرر خاطرات و نظر دادن مداوم در مورد کارهای دیگران: یعنی تلخ و سیاه کردن خیال خود و دعوت همیشگی از شیطان برای القاء توهمات و نتیجه گیری های نادرست ، نظر دادن های غیرلزوم، غیبت، منفی بافی، غرغرو شدن و سر بردن حوصله اطرافیان: حالا که اینطوری کرد، منم قهر میکنم، جوابشو میدم، نفرینش میکنم …. چقدر زشت و سیاه میشیم  خوبه آدم خودشو دوست داشته باشه  و نخواد مثل آدمای اینطوری باشه!

اگر هر که با حق است، حق با اوست (علی مع الحق و الحق مع علی)، حق مسئولیت و تکلیف هر کسی دربرابر خداست. حق من یعنی من اجازه چه کاری را دارم و اجازه چه کاری را ندارم. میشود برای رسیدن به خواسته لازمی از قبل زمینه سازی و دیگران را با موضوع همراه کرد و از بسیاری موضوعات ساده و کودکانه یا جهالتهای خردسالانه اهل دنیا عبور کرد و گذشت.

به جای اینکه یکبار بگوییم: بد بود، یا خوب بود، هر کس باید مراقب وظیفه خودش باشد. او بد کرد؟ من یاد بگیرم بدی نکنم. تلخ نباشم، شیرین و مهربان رفتار کنم. دیگران و نیازهایشان را درک کنم. به اثر پیامهای گفتار و رفتارم بر دیگران توجه کنم. حتی اگر دیگران رفتارشان خیلی هم بد باشد، من هر حرفی را نزنم، چون خدا هست و می بیند و به این زودی ها قرار است فرصت امتحان تمام شود و برویم. و اونطرف هیچکس نمیپرسد او چه کار کرد چون او هم حساب و جزای خودش را دارد. می پرسند تو چه کار کردی؟ شاید اونها همه اش فیلم بود فقط برای دیدن واکنش تو. غصه خوردی و از حرص و عصبانیت و غم مردی و همه چیز را برایش فدا کردی یا قوی تر و بهتر شدی و امتیاز جمع کردی؟

قرار نیست ما با همه موافق باشیم. قرار نیست همه مطابق نظر ما رفتار کنند. تا دنیا بوده همه چیز سرجای خودش نبوده و قدر یوسف های خدا را ندانسته اند. هنر این است که با وجود ناراستی های اطراف، بتوانیم راست و قوی و سالم و زیبا بمانیم و همسایه و همنشین یوسف و محمد (علیهم السلام) بشویم.

 آیا اینقدر خودآگاهی داریم که بفهمیم “من” چه میگویم و چه میکنم؟ و چه حسی دارم؟ و چرا؟

اگر خدا در دل بزرگ شود....

خدا

آفرین به تو و آفرین به مادر تو!!