موضوع: "اولین کهکشان حیدری"

اگر خلافت یک وظیفه الهی است چرا بعداز عثمان امیرالمومنین از قبول آن خودداری کردند که نوبت به اصرار رسید؟

یکى از شبهاتى که وهابى ها زیاد مطرح مى‌کنند این است که:

اگر خلافت و امامت یک وظیفه الهى و انتصابى بود؛ پس چرا بعد از عثمان امیرمؤمنان علیه السلام از قبول آن خوددارى مى‌کرد؟ تا این که نوبت به اصرار رسید و فرمود:

دعونی والتمسوا غیری … وأنا لکم وز`یراً خیراً لکم منی امیراً وان ترکتمونی فأنا کاحدکم وأسمعکم وأطوعکم

مرا رها کنید و به سراغ دیگرى بروید ،  وزیر و مشاور بودن من براى شما بهتر از آن است که امیر و زمامدار باشم؟

نهج البلاغه صبحی صالح، ج ۱، ص۱۳۶٫

اصل خطبه:
دَعُونِى وَالَْتمِسُوا غَیْرِى فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَأََلْوَانٌ لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَلَا تَثْبُتُ عَلَیْهِ الْعُقُولُ وَ إِنَّ الآفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ وَالَْمحَجَّهَ قَدْ تَنَکَّرَتْ. وَاعْلَمُوا أَنِّى إِنْ أَجَبْتُکُمْ رَکِبْتُ بِکُمْ مَا أَعْلَمُ وَلَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَعَتْبِ الْعَاتِبِ وَإِِنْ تَرَکْتُمُونِى فَأَنَا کَأَحَدِکُمْ ولَعَلِّى أَسْمَعُکُمْ وَأَطْوَعُکُمْ لِمَنْ وَلَّیْتُمُوهُ أَمْرَکُمْ وَأَنَا لَکُمْ وَزِیراً خَیْرٌ لَکُمْ مِنِّى أَمِیراً.

مرا رها کنید و به سراغ دیگرى بروید که ما به کارى روى آورده‏ایم که داراى رنگ‌هاى گوناگون است. دلها بر آن قرار نمى‏گیرد و عقابها پایدار نمى‏ماند. به راستى که همه جا را ابر فتنه پر کرده و راه راست ناشناخته مانده است.

بدانید اگر من درخواست شما را پذیرا باشم با شما آن گونه که خود مى‏دانم رفتار خواهم کرد و به حرف ملامت‌گرها و این و آن گوش نمى‏دهم. و اگر دست از من بردارید من همانند یکى از شما خواهم بود. و در میان کسانى که ولایت امور را بدو مى‏سپارید من شنواتر و فرمانبردارتر مى‏باشم. من اگر وزیر شما باشم بهتر است از آنکه امیر شما باشم.»‏

نهج البلاغه صبحی صالح، ج ۱، ص۱۳۶٫

ادامه »

امیرمؤمنان (ع) بیشترین همتش این بود که موانع راه کسب کمالات انسانى را از پیش پاى مردمان بردارد

بالاترین کمال آدمی چیست؟

بالاترین کمال آدمى آن است که به ادب حق، مؤدّب شود، کمالات انسانى در او ظهور یابد، فطرتِ کمال‏خواهِ او به کمالِ مطلوب برسد و تا آنجا که مى‏تواند، منشأ خیرات گردد. در تعریف ادب گفته‏اند:

الأَدَبُ کلُّ رِیاضَهٍ مَحْمُودَهٍ یَتَخَرَّجُ بهَا الإِنْسَانُ فى فَضِیلَهٍ مِنَ الفَضَائِلِ‏.[۱]

ادب، ورزیدن‏هاى ستوده‏] و دگرگون کردن حالت بد نَفْس به حالت نیک [است که انسان در پى آن، صاحب یکى از فضیلت‏ها] ى اخلاقى و نَفْسى [گردد.

اگر انسان به ادب کمالى و صفاتى انسانى متصف نشود، و کمالات انسانى در او

ظهورننماید و به لطافت وجودى دست نیابد، در صورت انسانى فاسق جلوه مى‏کند که از محتواى انسانى به‏دور است و از او جز تباه‏گرى، خشونت‏ورزى و خون‏ریزى، عملى برنمى‏خیزد.

عَدَمُ الأَدَب سَبَبُ کُلِّ شَرٍّ.[۲]

فقدان ادب سبب هر شر و بدى است.

امیرمؤمنان على (ع) بیشترین همتش بر این بود که موانع راه کسب کمالات انسانى را از پیش پاى مردمان بردارد و زمینه لازم براى رسیدن آنان به ادب کمالى را فراهم نماید؛ و این مسئله را از حقوق مردم مى‏دانست:

وَ لَکمْ عَلَى حَقٌّ، فَأَمَّا حَقُّکمْ عَلَى … تَعْلیمُکمْ کَیْلًا تَجْهَلُوا، وَ تَأْدِیبُکمْ کَیْمَا تَعْلَمُوا.[۳]

شما را بر من حقّى است. بر من است … که شما را تعلیم دهم تا نادان نمانید و آداب آموزم، تا بدانید.

على (ع) همگان را سفارش مى‏کند که بدین امر حیاتى قیام کنند و وجود خود را به ادب کمالى شعله‏ور سازند:

ذَکِّ قَلْبَکَ بالأَدَب کَمَا تُذَکِّى النَّارُ بالحَطَب‏.[۴]

قلب و وجود خود را با ادب شعله‏ور ساز و برافروز؛ چنان‏که آتش با هیزم شعله‏ور و برافروخته مى‏شود.

نهج‏البلاغه، آموزگار کمالات انسانى است. ازاین‏رو به مهم‏ترین شاخصه‏هاى ادب کمالى در آن پرداخته مى‏شود.


 

[۱] . الفیّومى، المصباح المنیر، ص ۹؛ العینى، عمده القارى( شرح صحیح البخارى)، ج ۲۴، ص ۲۳؛ حکیمى، ادبیات و تعهد در اسلام، ص ۳۹٫
[۲] . ابن أبى‏الحدید، شرح نهج‏البلاغه، ج ۲۰، ص ۲۵۸٫
[۳] . سید رضى، نهج‏البلاغه، خطبه ۳۴٫
[۴] . ابن أبى‏الحدید، شرح نهج‏البلاغه، ج ۲۰، ص ۲۷۱؛ المحمودى، نهج‏السعاده فى مستدرک نهج‏البلاغه، ج ۵، ص ۹، خطاب به محمد بن حنفیه؛ و« أَذْک» آمده است.
 

شرح حکمت 103نهج البلاغه(روزانه با نهج البلاغه)

فقال علیه السلام  یَخْشَعُ لَهُ الْقَلْبُ، وَتَذِلُّ بِهِ النَّفْسُ، وَیَقْتَدِی بِهِ الْمُؤْمِنُونَ. إِنَّ الدُّنْیَا وَالْآخِرَهَ عَدُوَّانِ مُتَفَاوِتَانِ، وَسَبِیلَانِ مُخْتَلِفَانِ؛ فَمَنْ أَحَبَّ الدُّنْیَا وَتَوَلَّاهَا أَبْغَضَ الْآخِرَهَ وَعَادَاهَا، وَهُمَا بِمَنْزِلَهِ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ، وَمَاشٍ بَیْنَهُمَا؛ کُلَّمَا قَرُبَ مِنْ وَاحِدٍ بَعُدَ مِنَ الْآخَرِ، وَهُمَا بَعْدُ ضَرَّتَانِ!
لباس کهنه و وصله‏دارى بر اندام آن حضرت دیده شد، کسى درباره آن سؤال کرد.

(که چرا امام علیه السلام با داشتن امکانات چنین لباسى را براى خود انتخاب کرده است).

قلب به سبب آن خاضع مى‏شود و نفس سرکش با آن رام مى‏گردد و مؤمنان به آن اقتدا مى‏کنند (و از آن سرمشق مى‏گیرند).

دنیا و آخرت دو دشمن متفاوت و دو راه مختلف‏اند، لذا کسى که دنیا را دوست بدارد و به آن عشق ورزد آخرت را دشمن مى‏دارد و با آن دشمنى مى‏کند. این دو به منزله مشرق و مغرب‏اند و انسان همچون کسى که در

میان این دو در حرکت است هر زمان به یکى نزدیک مى‏شود از دیگرى دور مى‏گردد و این دو همچون دو همسر یک مردند (که معمولا با هم رقابت شدید دارند).[۱]

شرح و تفسیر تضاد دنیاپرستى و علاقه به آخرت‏

امام علیه السلام این گفتار حکیمانه را زمانى فرمود که «لباس کهنه و وصله‏دارى بر اندام آن حضرت دیدند کسى درباره آن سؤال کرد (که چرا امام علیه السلام با داشتن امکانات چنین لباسى را براى خود انتخاب کرده است)  «قلب به سبب آن خاضع مى‏شود و نفس سرکش با آن رام مى‏گردد و مؤمنان به آن اقتدا مى‏کنند (و از آن سرمشق مى‏گیرند)»؛

(وَرُئِیَ عَلَیْهِ إِزَارٌ خَلَقٌ مَرْقُوعٌ فَقِیلَ لَهُ فِی ذَلِکَ فَقَالَ: یَخْشَعُ لَهُ الْقَلْبُ، وَتَذِلُّ بِهِ النَّفْسُ، وَیَقْتَدِی بِهِ الْمُؤْمِنُونَ)

. مى‏دانیم در عصر خلفا دامنه فتوحات اسلامى به شرق و غرب و شمال و جنوب کشیده شد و کشورهاى مهمى همچون ایران و روم و مصر زیر پرچم اسلام قرار گرفتند و غنائم فراوان و اموال خراجى بسیارى نصیب مسلمین شد.

این امر آثار زیان‏بار فراوانى داشت؛ گروهى به مسابقه در ثروت روى آوردند، خانه‏هاى مجلل، لباس‏هاى گرانبها، سفره‏هاى رنگارنگ و مرکب‏هاى زیبا براى خود انتخاب نمودند و گروه عظیمى از مردم در دنیا و ارزش‏هاى مادى فرو رفتند و نظام ارزشى جامعه اسلامى- همان‏گونه که در کلام حکمت‏آمیز قبل به آن اشاره شد- دگرگون شد. در اینجا امام علیه السلام براى این‏که مسلمانان منحرف را به صراط مستقیم اسلام و سنت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله باز گرداند مظاهر زهد خویش را کاملًا آشکار ساخت که از جمله آن پوشیدن لباس‏هاى ساده و کم‏ارزش‏ ووصله‏دار بود و همین امر موجب شگفتى بینندگان گشت تا آنجا که به حضرت ایراد گرفتند؛ ولى امام علیه السلام پاسخى فرمود که درس بزرگى براى همگان بود، فرمود: هنگامى که این لباس را مى‏پوشم سه فایده مهم دارد:

نخست این‏که قلب و روح من در برابر آن خضوع مى‏کند و تکبر و خودبرتربینى که سرچشمه گناهان بزرگ است از من دور مى‏شود و دیگر این‏که نفس سرکش به سبب آن رام مى‏شود و وسوسه‏هاى آن که انسان را به راه‏هاى شیطانى مى‏کشاند فرو نشیند. و سوم این‏که مؤمنان به آن اقتدا مى‏کنند و از زندگانى پر زرق و برق و تجملاتى که انسان را از خدا غافل مى‏سازد دور مى‏شوند. هیچ کس از پوشیدن لباس‏هاى ساده و داشتن وسایل زندگى ساده احساس حقارت نمى‏کند.

آن‏گاه امام علیه السلام در ادامه این سخن به اصلى کلى درباره دنیا و آخرت اشاره مى‏کند که انتخاب نوع لباس گوشه‏اى از گوشه‏هاى آن است، مى‏فرماید: «دنیا و آخرت دو دشمن متفاوت و دو راه مختلف‏اند، لذا کسى که دنیا را دوست بدارد و به آن عشق بورزد آخرت را دشمن مى‏دارد و با آن عداوت دارد»؛

(إِنَّ الدُّنْیَا وَالْآخِرَهَ عَدُوَّانِ مُتَفَاوِتَانِ، وَسَبِیلَانِ مُخْتَلِفَانِ، فَمَنْ أَحَبَّ الدُّنْیَا وَ تَوَلَّاهَا أَبْغَضَ الْآخِرَهَ وَعَادَاهَا)

. منظور از دنیا در اینجا یکى از سه چیز و یا هر سه چیز است:

نخست این‏که منظور دنیایى است که از طریق حرام و اموال نامشروع و مقامات غاصبانه به دست آید که مسیر آن از مسیر آخرت قطعاً جداست.

دیگر این‏که منظور دنیایى است که هدف باشد نه وسیله براى آخرت، زیرا اگر دنیا هدف اصلى انسان شد، آخرت به فراموشى سپرده مى‏شود و دیگر هدف نهایى نخواهد بود؛ اما اگر به دنیا به گونه مزرعه یا پل و گذرگاه و خلاصه وسیله‏اى براى رسیدن به آخرت نگاه شود نه تنها دشمنى با آن ندارد، بلکه به‏ یقین آن را تقویت خواهد کرد، همان‏گونه که در روایات اسلامى آمده است.

سوم این‏که منظور دنیاى پر زرق و برق و تجملاتى است که وقتى انسان در آن غرق شد، هرچند از طریق حلال به دست آمده باشد آخرت به دست فراموشى سپرده خواهد شد؛ هر روز در فکر زینت تازه و تجملات بیشتر و خانه‏ها و لباس‏ها و مرکب‏هاى پر زرق و برق‏تر است و چنین کسى هرچند دنبال حرام هم نباشد هم خدا را فراموش مى‏کند و هم معاد را.

تعبیر به «عَدُوّان» و «سَبیلانِ» در واقع شبیه به تنزل از چیزى به چیز دیگر است، زیرا نخست مى‏فرماید: دو دشمن‏اند که یکدیگر را تخریب مى‏کنند سپس مى‏فرماید: حد اقل دو مسیر مختلف‏اند که به دو مقصد منتهى مى‏شوند؛ خواه عداوتى با هم داشته باشند یا نه.

آنچه در جمله «فَمَنْ أحَبَّ الدُّنْیا» آمده در واقع به منزله نتیجه‏گیرى از سخنان گذشته است.

در پایان امام علیه السلام دو تشبیه جالب و به تعبیر دیگر دو مثال واضح براى دنیا و آخرت بیان مى‏کند و مى‏فرماید: «این دو به منزله مشرق و مغرب‏اند و انسان همچون کسى است که در میان این دو در حرکت است هر زمان به یکى نزدیک مى‏شود از دیگرى دور مى‏گردد و این دو همچون دو همسر یک مردند (که معمولًا با هم رقابت شدید دارند)»؛

(وَهُمَا بِمَنْزِلَهِ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ، وَمَاشٍ بَیْنَهُمَا؛ کُلَّمَا قَرُبَ مِنْ وَاحِدٍ بَعُدَ مِنَ الْآخَرِ، وَهُمَا بَعْدُ ضَرَّتَانِ)

. گفتنى است دو مثالى را که امام علیه السلام بیان فرموده نسبت به دو تعبیرى که درباره دنیا در عبارت بالا آمد (عَدُوّان و سَبیلانِ) به اصطلاح از قبیل لف و نشر مشوش است؛ تعبیر به «ضَرَّتانِ» (دو هوو) مثالى است براى «عَدُوّان مُتَفاوِتان» و تعبیر به «مشرق و مغرب» مثالى است براى «سَبیلانِ مُخْتَلِفان».

این احتمال نیز هست که تعبیر به «مشرق و مغرب» نسبت به دنیا و آخرت نیز از قبیل لف و نشر مشوش باشد؛ مشرق که خاستگاه نور آفتاب است به منزله آخرت و مغرب که رو به سوى ظلمت مى‏رود اشاره به دنیاست.

آرى اگر دنیا از حرام فراهم شود، یا هدف نهایى انسان باشد و یا انسان در تجملات و زر و زیورهاى آن غرق شود هرگز به آخرت نمى‏پردازد، بلکه روز به روز از سعادت جاویدان دورتر مى‏گردد.

روایات دیگرى که از رسول خدا یا ائمه معصومین علیهم السلام رسیده است نیز این سخن را تایید مى‏کند؛ از جمله در حدیثى که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از رسول اللَّه صلى الله علیه و آله نقل کرده مى‏خوانیم:

«إِنَّ فِی طَلَبِ الدُّنْیَا إِضْرَاراً بِالْآخِرَهِ وَفِی طَلَبِ الْآخِرَهِ إِضْرَاراً بِالدُّنْیَا فَأَضِرُّوا بِالدُّنْیَا فَإِنَّهَا أَحَقُّ بِالْإِضْرَارِ؛

طلب دنیا به آخرت انسان زیان مى‏رساند و طلب آخرت به دنیا ضرر مى‏زند، بنابراین ضرر دنیا را بپذیرید که سزاوارتر به زیان است».[۲]

در حدیث دیگرى که از حضرت مسیح در کتب اسلامى نقل شده مى‏خوانیم:

«لَا یَسْتَقِیمُ حُبُّ الدُّنْیَا وَالْآخِرَهِ فِی قَلْبِ مُؤْمِنٍ کَمَا لَایَسْتَقِیمُ الْمَاءُ وَالنَّارُ فِی إِنَاءٍ وَاحِدٍ؛

محبت دنیا و آخرت در قلب فرد با ایمان جمع نمى‏شود همان‏گونه که آب و آتش در یک ظرف جمع نمى‏گردند».[۳]

ناگفته پیداست که تمام این روایات ناظر به کسى است که دنیا را هدف خود قرار داده و بدون در نظر گرفتن حلال و حرام و حق و ناحق پیوسته به دنبال آن مى‏دود؛ اما کسى که دنیا را از طریق حلال مى‏خواهد و وسیله نیل به آخرت قرار مى‏دهد نه تنها مذموم نیست، بلکه در روایات از چنین کسى ستایش نیز شده است.

از این رو در حدیثى از امیر مؤمنان علیه السلام مى‏خوانیم که فرمود:

«إنْ جَعَلْتَ دینَکَ‏ تَبَعاً لِدُنْیاکَ أهْلَکْتَ دینَکَ وَدُنْیاکَ وَکُنْتَ فِی الْآخِرَهِ مِنَ الْخاسِرینَ؛

اگر دین خود را تابع دنیاى خود قرار دهى، دین دنیایت را تباه کرده و در آخرت از زیان‏کاران خواهى بود و اگر دنیاى خود را تابع دینت قرار دهى هم دینت را به دست آورده‏اى و هم دنیایت را و در آخرت از رستگاران هستى».[۴]

وَعَنْ نَوْفٍ الْبَکَالِیِّ، قَالَ: رَأَیْتُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام ذَاتَ لَیْلَهٍ، وَقَدْ خَرَجَ مِنْ فِرَاشِهِ، فَنَظَرَ فِی النُّجُومِ فَقَالَ لِی: یَا نَوْفُ، أَرَاقِدٌ أَنْتَ أَمْ رَامِقٌ؟ فَقُلْتُ: بَلْ رَامِقٌ.

[۱] . سند گفتار حکیمانه:

مطابق نقل مصادر نهج‏البلاغه این سخن حکمت‏آمیز را قبل از سیّد رضى مرحوم ابن شعبه بحرانى در تحف العقول و ابن سعد در طبقات آورده است و با مختصر تفاوتى در کتاب حلیه الاولیاء و مطالب السؤول و سراج الملوک و غرر الخصائص و روض الاخیار آمده است.( مصادر نهج‏البلاغه، ج ۴، ص ۹۵).

[۲] . بحارالانوار، ج ۷۰، ص ۶۱، ح ۳۰٫

[۳] . همان، ج ۱۴، ص ۳۲۷، ح ۵۰٫

[۴] . غررالحکم، ح ۲۲۲۰٫
 

شرح حکمت 102 نهج البلاغه(روزانه با نهج البلاغه)

و قال علیه السلام  یَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لَایُقَرَّبُ فِیهِ إِلَّا الْمَاحِلُ، وَلَا یُظَرَّفُ فِیهِ إِلَّا الْفَاجِرُ، وَلَا یُضَعَّفُ فِیهِ إِلَّا الْمُنْصِفُ، یَعُدُّونَ الصَّدَقَهَ فِیهِ غُرْماً، وَصِلَهَ الرَّحِمِ مَنّاً، وَالْعِبَادَهَ اسْتِطَالَهً عَلَى النَّاسِ! فَعِنْدَ ذَلِکَ یَکُونُ السُّلْطَانُ بِمَشُورَهِ النِّسَاءِ، وَإِمَارَهِ الصِّبْیَانِ، وَتَدْبِیرِ الْخِصْیَانِ!.
 

زمانى بر مردم فرا مى‏رسد که تنها حیله‏گرانِ سخن‏چین، مقرّبند و تنها فاجرانِ بدکار، ظریف ولطیف شمرده مى‏شوند وافراد با انصاف، ضعیف وناتوان محسوب خواهند شد. در آن زمان کمک به نیازمندان خسارت و ضرر، و صله رحم (که حق مسلم خویشاوندان است) منت، و عبادت (که وظیفه هر انسانى در پیشگاه خداست) وسیله برترى‏جویى بر مردم خواهد بود. در آن زمان حکومت به مشورت زنان و فرمانروایى کودکان و تدبیر خواجه‏هاست.[۱]

شرح و تفسیر پیش‏گویى عجیب‏

این کلام حکمت‏آمیز و پرمحتوا یکى از خبرهاى غیبى است که امام علیه السلام از زمان‏هاى آینده بیان مى‏کند و هشدارى است به اصحاب و یاران و پیروانش.

امام علیه السلام زمانى را پیش‏بینى مى‏کند که سه گروه پست و بى‏ارزش، باارزش و سه کار نیک و گرانبها، زشت و بد شمرده مى‏شوند و سه گروه نالایق زمام حکومت را به دست مى‏گیرند.

نخست مى‏فرماید: «زمانى بر مردم فرا مى‏رسد که تنها حیله‏گرانِ سخن‏چین، مقرب مى‏شوند و تنها فاجرانِ بدکار ظریف و لطیف شمرده مى‏شوند و افراد با انصاف، ضعیف و ناتوان محسوب خواهند شد»؛

(یَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لَا یُقَرَّبُ فِیهِ إِلَّا الْمَاحِلُ، وَلَا یُظَرَّفُ فِیهِ إِلَّا الْفَاجِرُ، وَلَا یُضَعَّفُ فِیهِ إِلَّا الْمُنْصِفُ)

. اشاره به این‏که در آن زمان نظام ارزشى اسلام و احکام الهى و کتاب و سنت وارونه مى‏شود، افراد زشت سیرت و گنه‏کار و فاسد بر سر کار مى‏آیند و نیکان را از صحنه اجتماع به عقب مى‏رانند. در چنین شرایطى منکر معروف و معروف منکر مى‏گردد.

تعبیر به‏«ماحِل»از ماده‏«مَحْل»(بر وزن جهل) به معناى مکر و حیله و در اصل به معناى خشک و بى‏حاصل بودن زمین است. افراد حیله‏گر و سخن‏چین و مکّار را به همین سبب ماحل گفته‏اند.

«فاجِر»اشاره به افراد بى‏بند و بارى است که هرچه بر زبانشان آمد مى‏گویند

و از شوخى‏هاى رکیک و زشت ابا ندارند و آن را نوعى شوخ‏طبعى و ظرافت و لطافت مى‏شمرند.

«مُنْصِف»کسى است که حق مردم را به خوبى ادا مى‏کند؛ ولى در محیط زشت‏کاران چنین کسى را آدمى ضعیف و ناتوان و بى دست و پا شمرده مى‏شود؛ ولى در نظر آنها افرادى که اموال و ثروت فراوانى از راه حرام و غصب حقوق مردم گردآورى مى‏کنند، آدم‏هاى زرنگ و لایقى هستند.

سپس مى‏افزاید: « (سه کار بسیار خوب، بد شمرده مى‏شود) در آن زمان کمک به نیازمندان خسارت و ضرر، و صله رحم (که حق مسلم خویشاوندان است) منّت، و عبادت (که وظیفه هر انسانى در پیشگاه خداست) وسیله برترى‏جویى بر مردم خواهد بود»؛

(یَعُدُّونَ الصَّدَقَهَ فِیهِ غُرْماً، وَصِلَهَ الرَّحِمِ مَنّاً، وَالْعِبَادَهَ اسْتِطَالَهً عَلَى النَّاسِ)

. آرى در زمانى که ایمان و اخلاق از جامعه برچیده شود، مردم دلیلى نمى‏بینند که به نیازمندان کمک کنند و طبق محاسبه‏هاى ظاهرى مى‏گویند: فلان مقدار به فلان نیازمند دادیم و به همان اندازه از سرمایه ما کم شد و این خسارت است و نیز هنگامى که به دیدار بستگان خود مى‏روند آن را دِین شرعى و اخلاقى و انسانى به شمار نمى‏آورند، بلکه گویى نعمت بزرگى به آنان داده‏اند و بر آنان منت مى‏نهند و هنگامى که وظیفه عبادى خود را انجام مى‏دهند به جاى این‏که خضوع و تواضعشان بیشتر شود خود را از دیگران برتر و بلند مقام‏تر مى‏شمرند.

کوتاه سخن این‏که از اعمال به ظاهر نیک خود نتیجه‏هاى وارونه مى‏گیرند.

جمله امام علیه السلام «یَعُدُّونَ الصَّدَقَهَ فیهِ غُرْماً» شبیه چیزى است که در قرآن مجید آمده است که درباره عرب جاهلى مى‏فرماید: «وَمِنَ الْأعْرابِ مَنْ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ مَغْرَماً»؛ بعضى از عرب‏هاى بادیه نشین (که از تعالیم اسلام دورند) آنچه را در راه خدا انفاق مى‏کند غرامت و خسران براى خود مى‏پندارد».[۲]

و جمله‏«صِلَهُ الرَّحِمِ مِنّاً»شبیه چیزى است که در آیه ۱۷ سوره «حجرات» آمده است: « «یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لَّا تَمُنُّوا عَلَىَّ إِسْلَامَکُمْ بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَدَاکُمْ لِلْإِیمَانِ إِنْ کُنتُمْ صَادِقِینَ»؛ آنها بر تو منت مى‏نهند که اسلام آوردند بگو اسلام آوردن خود را بر من منت ننهید خداوند بر شما منت مى‏نهد که شما را به سوى ایمان هدایت کرده است اگر (در ادعاى ایمان) صادق هستید».

روشن است ایمان آوردن به پیامبر الهى وظیفه، بلکه برنامه سعادت و تکامل و افتخار است. این چیزى نیست که سبب منت بر پیامبر گردد. همچنین صله رحم همان‏گونه که اشاره کردیم وظیفه دینى و انسانى است که هر کس موفق به آن شود باید خدا را شکر گوید و مفتخر باشد نه این‏که وسیله منّت گردد.

همچنین عبادت مکتب عالى تربیت انسان است و باید وسیله تواضع و خضوع انسان در پیشگاه خدا گردد نه این‏که وسیله برترى جویى بر مردم شود.

آن‏گاه امام علیه السلام در ادامه این سخن به سه عامل فساد در چنین جامعه‏اى اشاره مى‏کند که سرچشمه آن اعمال نادرست است، مى‏فرماید: «در آن زمان حکومت به مشورت زنان و فرمانروایى کودکان و تدبیر خواجه‏ها خواهد بود»؛

(فَعِنْدَ ذَلِکَ یَکُونُ السُّلْطَانُ بِمَشُورَهِ النِّسَاءِ، وَإِمَارَهِ الصِّبْیَانِ، وَتَدْبِیرِ الْخِصْیَانِ)

. بى شک، زنان در اسلام در بسیارى از حقوق با مردان برابرند، بلکه گاهى از آنان پیشى مى‏گیرند؛ ولى با توجه به ساختمان عاطفى آنها اداره بعضى از امور از توان آنها خارج است. به همین دلیل در تمام دنیا حتى در زمان ما که شعار مساوات زن و مرد در غرب همه جا را پر کرده ابتکار تمام حکومت‏ها و پست‏هاى مهم سیاسى و اقتصادى و جنگى- جز در موارد بسیار معدودى- در دست مردان است چرا که آنها آمادگى بیشترى براى این کار دارند. حال اگر حکومت با مشورت زنان باشد مشکلات غیر قابل انکارى به وجود خواهد آمد.

در بعضى از نسخه‏ها و حتى نسخه مرحوم سیّد رضى در خصائص الائمه‏ به‏ جاى نساء «إماء» آمده است که اشاره به کنیزانى است که در دربار خلفا بودند و مورد علاقه شدید آنها قرار داشتند. آنها نیز از این علاقه استفاده کرده و در مسائل حکومت دخالت مى‏کردند و حتى افرادى که مى‏خواستند در امور حکومت تأثیر بگذارند گاهى از طریق آنها در خلیفه یا پادشاه نفوذ مى‏کردند.

بعضى از روان‏شناسان امروز معتقدند زنان در مسائل جزیى دقیق‏تر از مردان‏اند؛ ولى در تصمیم‏هاى کلان مشکل دارند و به همین دلیل امر حکومت که نیاز به کلان نگرى دارد براى آنها مشکل است.

منظور از «اماره الصبیان» (حکومت کودکان) ممکن است مفهوم ظاهرى آن باشد که در طول تاریخ بارها کودکان کم سن و سالى به حکومت رسیده‏اند و امر حکومت به دست مادر یا بستگان نزدیک آنها انجام مى‏گرفت و یا معناى کنایى آن مراد باشد؛ یعنى کسانى که افکار بچه‏گانه دارند و دورنگر نیستند و افکار عمیق ندارند.

نیز «تدبیر الخصیان» (تدبیر خواجه‏ها) ممکن است همان معناى ظاهرى آن مراد باشد که در بعضى از دوران‏هاى تاریخى وجود داشته و خلفا یا پادشاهان حرمسراى گسترده‏اى داشتند و مردانى را بر آنها مى‏گماردند که خواجه باشند تا بتوانند بر آنها اعتماد کنند. آنان با کمک همسران پرنفوذ شاهان و خلفا منویات خود را در حکومت اجرا مى‏کردند و کسانى که در حاشیه بودند از نفوذشان استفاده مى‏کردند و به این ترتیب نظام جامعه در مسیرهاى غلط و در طریق منافع اشخاص خاصى قرار مى‏گرفت.

این احتمال نیز وجود دارد که منظور معناى کنایى آن باشد، زیرا خواجه‏ها به علت از دست دادن مردانگى ظاهرى خود بسیارى از صفات مردان را نیز از دست مى‏دادند و تدبیر آنها تدبیر ضعیفى مى‏شد تا آنجا که بعضى گفته‏اند: در میان خواجگان در طول تاریخ کمتر نابغه‏اى پیدا شده است.

نکته ارزش‏هاى واقعى‏

همه انسان‏ها طالب اشیاى گرانبها و مقامات عالى و شخصیت و احترامند ولى ارزش‏ها را چه کسى تعریف یا تعیین مى‏کند؟ پاسخ آنکه کسانى که زمام حکومت یا رشته فکرى مردم را در دست دارند، یعنى امرا و علما ارزش‏ها را تعیین مى‏کنند. حال اگر آنها از مسیر منحرف شوند و به جاى ارزش‏هاى واقعى ارزش‏هاى کاذبى را عرضه بدارند، نظام ارزشى جامعه دگرگون مى‏شود و مردم ارزش‏هاى واقعى را رها کرده، به دنبال ارزش‏هاى کاذب مى‏روند.

مثلا در دوران جاهلیت که ارزش انسان‏ها را ثروت و فزونى فرزندانشان تعیین مى‏کرد هنگامى که قرآن بر مردى نازل شد تهى دست و فاقد پشتیبان‏هاى انسانى، تعجب کردند و گفتند:

«لَوْلا نُزِّلَ هذا الْقُرْآنُ عَلى‏ رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظیمٌ؛

چرا این قرآن بر یکى از ثروتمندان با شخصیت مکه و طائف نازل نشده است‏[۳] یا فرعون هنگامى که موسى را در لباس چوپانى دید تعجب کرده گفت:

« «فَلَوْلَا أُلْقِىَ عَلَیْهِ أَسْوِرَهٌ مِّنْ ذَهَبٍ»؛ چرا موسى دستبندهاى طلا ندارد».[۴]

بر این اساس مهم‏ترین کارى که پیغمبر اسلام صلى الله علیه و آله انجام داد همان انقلاب ارزشى بود؛ ثروت را تحقیر کرد و تقوا را نشانه ارزش انسانى شمرد و شعار «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ» جاى شعارهاى جاهلى را گرفت و همین امر همه چیز را منقلب و دگرگون ساخت و انسان‏ها را از بیراهه‏ها به مسیرهاى واقعى هدایت فرمود.

وَرُئِیَ عَلَیْهِ إِزَارٌ خَلَقٌ مَرْقُوعٌ فَقِیلَ لَهُ فِی ذَلِکَ.

[۱] . سند گفتار حکیمانه:

مطابق نقل مصادر نهج‏البلاغه، از جمله کسانى که پیش از مرحوم سیّد رضى این کلام حکمت‏آمیز را در کتب خود آورده‏اند، مبرد در کتاب کامل( با تفاوت مختصرى) و یعقوبى در تاریخ خود و مرحوم کلینى در روضه کافى هستند و بعد از سیّد رضى، راغب آن را در محاضرات الادباء با تغییراتى ذکر کرده و همچنین آمدى در غررالحکم و ابن طلحه شافعى در مطالب السؤول نیز با تفاوتى که نشان مى‏دهد از غیر نهج‏البلاغه گرفته‏اند آورده است.( مصادر نهج‏البلاغه، ج ۴، ص ۹۵).

[۲] . توبه، آیه ۹۸٫

[۳] . زخرف، آیه ۳۱٫

[۴] . زخرف، آیه ۵۳٫

اسرار اعداد کوچک تر از یک!

تا حالا دقت کردید :
اعدادکوچک تراز یک ، خواص عجیبی دارند .
شاید بتوان آن ها رابا انسان های بخیل و حقیر در زندگی مقایسه کرد .

مثلا عدد (0.2) !!!
وقتی در آن ها ضرب می شوی یا می خواهی با آن ها مشارکت کنی، تو را نیز کوچک می کنند.
3×0.2=0.6

وقتی می خواهی با آن ها تقسیم شوی یا مشکلاتت را با آن ها تقسیم کنی و بازگو کنی، مشکلاتت بزرگ تر می شوند.
3÷0.2=15
وقتی با آن ها جمع می شوی و در کنار آن ها هستی مقدار زیادی به تو اضافه نمی شود و چیزی به تو نمی آموزند.
3+0.2=3.2
و اگر آن ها را از زندگی کم کنی ،چیز زیادی از دست نداده ای !!!
3-0.2=2.8

⛔️هشدار
کوچک تر از یک نباشیم ……
و کوچکتر از یک ها را در زندگیمان راه ندهیم …..


مولاامیرالمومنین علی علیه السلام می فرمایند:

آن کس که طمع را شعار خود گرداند ,
خویشتن را خرد و کوچک نمایاند

و هرکس که راز سختی خویش بر هر کسی گشاید ,
خوار و حقیر گردد

و آن که زبانش را بر خودفرمانروا ساخت,
خود را از بها بینداخت.

نهج‌البلاغه, حکمت ۲