موضوع: "روزانه با نهج البلاغه"

تشخیص راه در کلام امیرالمومنین(ع)

کم من اءکله منعت اءکلات . ح /۱۷۱

ترجمه :بسا که یک خوردن چیزى ، تو را از خوردن بسیارى از خوردنیهاى دیگر، محروم مى کند.

شرح :گاهى کسى را مى بینیم که سر سفره ، به غذائى میرسد که با وضع مزاجى آن روز او سازگار نیست و نباید از آن بخورد. اما او نمیتواند از هوس ‍ خوردن جلوگیرى کند، و از آن غذائى ناسازگار میخورد، و چند ساعت بعد، به بستر بیمارى مى افتد. یا گاهى ، کسى دیگرى را مى بینیم ، که ناراحتى مزاجى ندارد، ولى در خوردن غذا، چنان افراط و زیاده روى میکند که بیمار مى شود.
در هر حال ، اینگونه افراد، بخاطر آن که نتوانسته اند شکم خود را نگاه دارند چنان بیمار و نزار میشود، که تا مدتها از خوردن بسیارى از غذاها و میوه ها و خوراکى ها محروم میشوند. و ته دستور پزشک با چند روز، جز غذائى ساده ، نمیتوانند به چیز دیگرى لب بزنند.
در حالیکه اگر آن یکى ناپرهیزى نمیکرد، و این یکى به افراط و زیاده روى نمى پرداخت هر دو، در روزهاى بعد نیز میتوانستند از هر نوع خوراکى استفاده کنند، و ناچار از تحمل چند روز پرهیز و محرومیت نمى شدند.
این سخن امام علیه السلام ، به ما مى آورد که : در هر کارى ، باید به عاقبت آن هم بیندیشیم و صلاح خود را تشخیص دهیم . یعنى اگر دیدیم ، در کارى ، با یکبار استفاده کردن ، چندین استفاده بعدى را از دست میدهیم ، باید از انجام آن کار خوددارى کنیم .

شرح حکمت۱۲۲ نهج البلاغه(روزانه با نهج البلاغه)

فقال علیه السلام  کَأَنَّ الْمَوْتَ فِیهَا عَلَى‏ غَیْرِنَا کُتِبَ، وَکَأَنَّ الْحَقَّ فِیهَا عَلَى‏ غَیْرِنَا وَجَبَ، وَکَأَنَّ الَّذِی نَرَى‏ مِنَ الْأَمْوَاتِ سَفْرٌ عَمَّا قَلِیلٍ إِلَیْنَا رَاجِعُونَ! نُبَوِّئُهُمْ أَجْدَاثَهُمْ، وَنَأْکُلُ تُرَاثَهُمْ، کَأَنَّا مُخَلَّدُونَ بَعْدَهُمْ، ثُمَّ قَدْ نَسِینَا کُلَّ وَاعِظٍ وَوَاعِظَهٍ، وَرُمِینَا بِکُلِّ فَادِحٍ وَجَائِحَهٍ!
امام علیه السلام در تشییع جنازه‏اى شرکت داشت، صداى خنده بلند کسى را شنید،

پس گویى مرگ در دنیا بر غیر ما نوشته شده و گویى حق آن بر غیر ما واجب گشته و گویى این مردگانى را که مى‏بینیم مسافرانى هستند که به زودى به سوى ما باز مى‏گردند. ما آنها را در قبرشان جاى مى‏دهیم و میراثشان را مى‏خوریم (و چنان غافل و بى‏خبریم که) گویى بعد از آنها ما جاودانه مى‏مانیم به‏علاوه ما هر واعظ و اندرز دهنده‏اى را فراموش کرده‏ایم در حالى که هدف حوادث‏و آفات نابودکننده قرار گرفتیم (با این حال چه جاى غفلت و فراموشى و خنده و بى‏خبرى است؟!).[۱]

شرح و تفسیر خنده احمقانه‏

امام علیه السلام این سخن حکیمانه و تکان دهنده و بیدارگر را زمانى فرمود که در تشییع جنازه یکى از مؤمنان شرکت داشت، صداى خنده بلند کسى را شنید و فرمود: «گویى مرگ در دنیا بر غیر ما نوشته شده و گویى حق در آن بر غیر ما واجب گشته و گویى این مردگانى را که مى‏بینیم مسافرانى هستند که به زودى به سوى ما باز مى‏گردند»؛ (وَتَبِعَ جِنَازَهً فَسَمِعَ رَجُلًا یَضْحَکُ فَقَالَ علیه السلام‏

: کَأَنَّ الْمَوْتَ فِیهَا عَلَى‏ غَیْرِنَا کُتِبَ، وَکَأَنَّ الْحَقَّ فِیهَا عَلَى‏ غَیْرِنَا وَجَبَ، وَکَأَنَّ الَّذِی نَرَى‏ مِنَ الْأَمْوَاتِ سَفْرٌ عَمَّا قَلِیلٍ إِلَیْنَا رَاجِعُونَ!)

. به یقین خندیدن کسى در تشییع جنازه آن هم با صداى بلند که به گوش مولا على علیه السلام برسد نشانه نهایت غفلت و بى‏خبرى از سرنوشت خویش و مسئولیت‏هایى است که در این جهان دارد. به همین دلیل این بزرگ معلم اخلاق و بیدار کننده غافلان و بى‏خبران با سه تشبیه به آن شخص و امثال او هشدار دارد:

تشبیه اول: کار تو مثل این است که گمان مى‏کنى مرگ مال دیگران است و تو حیات جاویدان دارى. روزى جنازه تو را نیز بر مى‏دارند و تشییع کنندگان تو را به سوى آرامگاه ابدى‏ات مى‏برند. آیا دوست دارى آن روز دوستانت در تشییع جنازه تو بخندند؟

دوم: آیا «حق»- به معناى وظایف واجب و مسئولیت‏هاى الهى و وجدانى- مخصوص دیگران است و تو مستثنا هستى و یا این‏که تمام حقوق واجبه را ادا کرده‏اى و الان خوشحالى و مى‏خندى؟

سوم: آیا گمان مى‏برى تشییع جنازه مانند بدرقه مسافرانى است که به زودى به سوى تو باز مى‏گردند؟ گرچه چند روزى رنج فراق را تحمل مى‏کنى ولى به هنگام بازگشت شادى زائد الوصفى جاى آن را پر مى‏کند؟ در حالى که سفر مرگ، سفرى است که هرگز بازگشتى در آن نبوده و نخواهد بود و رنج فراق و جدایى از عزیزان از دست رفته جاویدان است. با این حال چه جاى خندیدن است.

سپس امام علیه السلام در ادامه این بحث به تعبیرات تکان دهنده دیگرى پرداخته و مى‏فرماید: «ما آنها را در قبرشان جاى مى‏دهیم و میراث آنها را مى‏خوریم (و چنان غافل و بى‏خبریم که) گویى بعد از آنها جاودانه مى‏مانیم»؛

(نُبَوِّئُهُمْ أَجْدَاثَهُمْ، وَنَأْکُلُ تُرَاثَهُمْ، کَأَنَّا مُخَلَّدُونَ بَعْدَهُمْ)

. غافل از این‏که فردا نیز دیگران ما را در قبرهایمان جاى مى‏دهند و میراثمان را در میان خود تقسیم مى‏کنند و این روند همچنان ادامه مى‏یابد و هر کسى چند روزى نوبت اوست و به گفته شاعر:

هر که آمد عمارتى نو ساخت‏
 
رفت و منزل به دیگرى پرداخت‏
 
 
 
هنگامى که در مجلس یادبود و به اصطلاح فاتحه براى یکى از دوستان یا عزیزانمان شرکت مى‏کنیم باید در همان حال به این فکر باشیم که روزى هم چنین مجلسى براى ما مى‏گیرند و دوستان و بستگان ما در آن به فاتحه‏خوانى براى ما مشغول مى‏شوند، بنابراین از هم اکنون باید به فکر آن روز باشیم نه این‏که خنده مستانه سر دهیم و همه این واقعیت‏ها را به دست فراموشى بسپاریم.

افراد غافل و بى‏خبرى هستند که چون نام مرگ برده مى‏شود فورا مى‏گویند:

بس کنید. خدا چنان روزى را نیاورد. و یا چون از کنار قبرستان رد مى‏شوند روى‏خود را بر مى‏گردانند! فارغ از این‏که اگر ما از مرگ غافل شویم او از ما غافل نمى‏شود و به گفته امام علیه السلام:

«وَکَیْفَ غَفْلَتُکُمْ عَمّا لَیْسَ یُغْفِلُکُمْ، وَطَمَعُکُمْ فِیمَنْ لَیْسَ یُمْهِلُکُمْ‏

؛ چگونه غافل مى‏شوید از چیزى که هرگز از شما غافل نمى‏شود و چگونه طمع دارید در چیزى که هیچ گاه به شما مهلت نمى‏دهد».[۲]

سلیمان پیغمبر بزرگ خدا با آن همه قدرتى که داشت به هنگام پایان عمر فرشته مرگ لحظه‏اى به او مهلت نداد که از حال ایستاده بنشیند و در همان جا روح او را گرفت و با خود برد و جسم بى‏جان بعد از آنکه موریانه عصایى را که بر آن تکیه کرده بود خورد، به زمین افتاد با این حال ما چه انتظارى داریم.

در پایان این کلام حکمت‏آمیز، امام علیه السلام براى بیدار ساختن آن شخص غافل که در تشییع جنازه بلند مى‏خندید و کسانى که همچون او فکر مى‏کنند فرمود: «بعد از اینها ما هر واعظ و اندرز دهنده‏اى را فراموش کردیم در حالى که هدف مسائل سنگین و آفات نابود کننده قرار گرفتیم (با این حال چه جاى غفلت و فراموشى است؟)»؛

(ثُمَّ قَدْ نَسِینَا کُلَّ وَاعِظٍ وَوَاعِظَهٍ، وَرُمِینَا بِکُلِّ فَادِحٍ وَجَائِحَهٍ!). تعبیر به‏«وَاعِظٍ وَوَاعِظَهٍ»

براى تعمیم و گسترش است، زیرا بعضى از حوادث مانند موت از آن به عنوان واعظ تعبیر مى‏شود و بعضى مانند آفت‏ها و بلیه‏ها به عنوان واعظه از آن تعبیر مى‏کنیم. آرى همه آنها به روشنى ما را اندرز مى‏دهند که بیدار باشید و به پایان زندگى خود و وظائفى بیندیشند که در برابر آن دارید. به خصوص این‏که معلوم نیست فردا چه کسى از ما باشد و چه کسى نباشد.

واژه «فادح» در اصل به معناى شى‏ء سنگین است سپس به هر حادثه‏اى که بر جسم و جان انسان سنگینى کند اطلاق شده است.

واژه «جائحه» به معناى امور نابود کننده است، لذا این دو نسبت به یکدیگر از قبیل اقل و اکثر هستند.

آشکارترین واعظ همان حادثه مرگ است که هر روز براى دوست و آشنایى رخ مى‏دهد. مخصوصاً در زمان ما، صفحه حوادث جراید و تسلیت‏ها همه روز پر است از خبر فوت گروهى که دیروز در میان ما مى‏زیستند و امروز به دیار مردگان رفته‏اند.

امام امیرمؤمنان على علیه السلام در نهج‏البلاغه مى‏فرماید:

«فَکَفى‏ واعِظاً بِمَوْتى‏ عایَنْتُمُوهُمْ، حُمِلُوا الى‏ قُبُورِهِمْ غَیْرَ راکِبِینَ‏

؛ این واعظ براى شما کافى است که همه روز مردگانى را مى‏نگرید که آن‏ها را به سوى گورهایشان مى‏برند بى‏آنکه خودشان بخواهند».[۳]

در روایات متعددى این تعبیر از پیشوایان معصوم علیهم السلام نقل شده است:

«کَفى‏ بِالْمَوْتِ واعِظاً؛ براى وعظ و اندرزِ انسان‏ها مرگ کافى است».[۴]

[۱] . سند گفتار حکیمانه:

صاحب کتاب مصادر منابع این کلام حکمت‏آمیز و کلامى که بعد از آن مى‏آید را با هم آورده است و مى‏گوید: این دو گفتار حکیمانه گاهى به پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نسبت داده شده و گاه به امیرمؤمنان على علیه السلام. از کسانى که این دو را از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله روایت کرده‏اند ابوطالب مکى در کتاب قوت القلوب و یعقوبى در تاریخ خود و کلینى در روضه کافى و کراجکى در کنز الفوائد و ابونعیم اصفهانى در حلیه الاولیاء و ذهبى در میزان الاعتدال است و از کسانى که آن را از امیرمؤمنان على علیه السلام نقل کرده‏اند اضافه بر مرحوم سیّد رضى، على بن ابراهیم در کتاب تفسیرش و فتال نیشابورى در روضه الواعظین هستند.( مصادر نهج‏البلاغه، ج ۴، ص ۱۱۰-/ ۱۱۲).

[۲] . نهج‏البلاغه، خطبه ۱۸۸٫

[۳] . نهج‏البلاغه، خطبه ۱۸۸٫

[۴] . ر. ک: بحارالانوار، ج ۶۸، ص ۲۶۴ و ۳۲۵٫

شرح حکمت 121نهج البلاغه(روزانه با نهج البلاغه)

و قال علیه السلام  شَتَّانَ مَا بَیْنَ عَمَلَیْنِ عَمَلٍ تَذْهَبُ لَذَّتُهُ وَتَبْقَى‏ تَبِعَتُهُ وَعَمَلٍ تَذْهَبُ مَؤُونَتُهُ وَیَبْقَى‏ أَجْرُهُ.
چقدر این دو عمل با هم متفاوتند: عملى که لذتش مى‏رود و عواقب سوء آن باقى مى‏ماند و عملى که زحمتش مى‏رود و اجر و پاداشش باقى است.[۱]

شرح و تفسیر فرق میان این دو کار

امام علیه السلام در این کلام نورانى اشاره به تفاوت اعمال خیرى که مورد رضاى خداست و لذات و هوسرانى‏هاى ناپایدار دنیا کرده مى‏فرماید: «این دو عمل چقدر با هم متفاوتند: عملى که لذتش مى‏رود و عواقب سوء آن باقى مى‏ماند و عملى که زحمتش مى‏رود و اجر و پاداشش باقى است»؛

(شَتَّانَ مَا بَیْنَ عَمَلَیْنِ عَمَلٍ تَذْهَبُ لَذَّتُهُ وَتَبْقَى‏ تَبِعَتُهُ وَعَمَلٍ تَذْهَبُ مَؤُونَتُهُ وَیَبْقَى‏ أَجْرُهُ)

. در میان کارهاى نیک و بد و اعمال حسنه و سیئه- با این‏که هر کدام جنبه مثبت و منفى دارند- این تفاوت آشکار دیده مى‏شود؛ اعمال گناه‏آلود داراى لذتى موقتى و ناپایدار است که به زودى زایل مى‏گردد ولى عواقب بد آن هم در دنیا و هم در آخرت دامان انسان را مى‏گیرد. مثلًا انسانى براى برخوردارى از لذتى آنى به شراب پناه مى‏برد. ممکن است این ماده مخدر ساعتى او را از غم و اندوه تهى کند و در نشئه‏اى لذت‏بخش فرو برد؛ اما به زودى پایان مى‏یابد و آثار سوء آن در تمام اعضاى بدن او تدریجاً ظاهر مى‏شود و در آخرت نیز از شراب طهور بهشتى و نوشیدن آب کوثر محروم مى‏گردد.

ولى به عکس، انسانى که به سراغ بندگى خدا مى‏رود و در میدان جهاد با نفس و جهاد با دشمن حاضر مى‏شود، هر چند با مشکلاتى روبرو مى‏گردد؛ اما این مشکلات تدریحا از بین مى‏رود و اجر و پاداش دنیوى و اخروى آن باقى‏

مى‏ماند. این همان چیزى است که قرآن به آن اشاره کرده مى‏فرماید: «مَا عِنْدَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ»؛ آنچه نزد شماست از میان مى‏رود، و آنچه نزد خداست باقى مى‏ماند».[۲]

هوس‏رانى و شهوت‏رانى همچون کف‏هاى روى آب است که‏ «فَیَذْهَبُ جُفَاءً»؛ سرانجام کف‏ها به بیرون پرتاب مى‏شوند»[۳] و اعمال نیک همچون آب زلال که به مصداق‏ «وَأَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِى الْأَرْضِ»؛ ولى آنچه به مردم سود مى‏رساند (/ آب یا فلزّ خاص) در زمین مى‏ماند»[۴] باقى و برقرار خواهد بود.

در خطبه ۱۷۶ نیز این جمله را خواندیم که امام از رسول خدا صلى الله علیه و آله نقل مى‏کند:

«إنَّ الْجَنَّهَ حُفَّتْ بِالْمَکارِهِ وَإِنَّ النّارَ حُفَّتْ بِالشَّهَواتِ‏

؛ بهشت در میان ناراحتى‏ها احاطه شده و دوزخ در میان شهوات».

وَتَبِعَ جِنَازَهً فَسَمِعَ رَجُلًا یَضْحَکُ،

[۱] . سند گفتار حکیمانه:

این گفتار حکمت‏آمیز در ربیع الابرار زمخشرى همانند نهج‏البلاغه آمده ولى در غررالحکم با تفاوت روشنى ذکر شده که نشان مى‏دهد از منبع دیگرى جز نهج‏البلاغه گرفته است.( مصادر نهج‏البلاغه، ج ۴، ص ۱۰۹).

[۲] . نحل، آیه ۹۶٫

[۳] . رعد، آیه ۱۷٫

[۴] . رعد، آیه ۱۷٫
 

شرح حکم 120نهج البلاغه(روزانه با نهج البلاغه)

 فقال علیه السلام  أَمَّا بَنُو مَخْزُومٍ فَرَیْحَانَهُ قُرَیْشٍ، نُحِبُّ حَدِیثَ رِجَالِهِمْ، وَالنِّکَاحَ فِی نِسَائِهِمْ. وَأَمَّا بَنُو عَبْدِ شَمْسٍ فَأَبْعَدُهَا رَأْیاً، وَأَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا. وَأَمَّا نَحْنُ فَأَبْذَلُ لِمَا فِی أَیْدِینَا، وَأَسْمَحُ عِنْدَ الْمَوْتِ بِنُفُوسِنَا، هُمْ أَکْثَرُ وَأَمْکَرُ وَأَنْکَرُ، وَنَحْنُ أَفْصَحُ وَأَنْصَحُ وَأَصْبَحُ.
از امام علیه السلام در مورد قریش سؤال شد.

اما بنى‏مخزوم، گل‏هاى قبیله قریشند که ما دوست داریم با مردانشان هم سخن شویم و با زنانشان ازدواج کنیم، اما طایفه بنى عبد شمس، از همه بداندیش‏تر و بخیل‏ترند، اما ما (طایفه بنى‏هاشم) از همه آنها به آنچه در دست داریم بخشنده‏تریم و به هنگام بذل جان از همه سخاوتمندتر؛

جمعیت آنها بیشتر و مکرشان فزون‏تر و زشت‏ترند و ما فصیح‏تر و دلسوزتر و زیباتریم.[۱]

شرح و تفسیر ویژگى‏هاى قبایل قریش‏

این کلام حکیمانه در پاسخ کسى بیان شد که از امام علیه السلام درباره ویژگى‏هاى قبایل قریش سؤال کرد امام علیه السلام نیز به سه قبیله معروف آنها ( «بنو مخزوم»، «بنو عبد شمس» و «بنو هاشم») اشاره کرد و ویژگى‏هاى روحى و جسمى آنها را بر شمرد و در واقع به عنوان یک روان‏شناس ماهر در عبارات کوتاهى سجایاى آنها را بررسى کرد»؛

(وَ سُئِلَ علیه السلام عَنْ قُرَیْشٍ)

. نخست در پاسخ این سؤال- سؤال درباره طایفه قریش- از قبیله «بنى‏مخزوم» سخن مى‏گوید و مى‏فرماید: «اما بنى مخزوم گل‏هاى قبیله قریش‏اند که ما دوست داریم با مردانشان هم سخن شویم و با زنانشان ازدواج کنیم»؛

(فَقَالَ أَمَّا بَنُو مَخْزُومٍ فَرَیْحَانَهُ قُرَیْشٍ، نُحِبُّ حَدِیثَ رِجَالِهِمْ، وَالنِّکَاحَ فِی نِسَائِهِمْ)

. «مخزوم» جد این قبیله فرزند «یقظه بن مره» بود. و این طایفه به پاکیزگى و برخورد خوب و حسن معاشرت معروف بودند. امام علیه السلام نیز همین اوصافشان را ستود نه اوصاف معنوى و اخلاقى دیگر را و مى‏دانیم که «ابو جهل» معروف، «ولید» و دودمان «مغیره» از دشمنان سرسخت اسلام از این قبیله بودند که شأن نزول بعضى از آیات قرآن مسائل مربوط به آنها را تشکیل مى‏دهد؛ از جمله در شأن نزول آیات‏ «ذَرْنِى وَمَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً* وَجَعَلْتُ لَهُ مَالًا مَّمْدُوداً …»[۲] گفته‏اندکه این آیات درباره «ولید بن مغیره» ى معروف است که تصمیم داشت با قرآن معارضه کند. و آیه شریفه‏ «ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ»[۳] درباره «ابو جهل» نازل شده که مذمت شدیدى در این آیات از هر دو به چشم مى‏خورد.

سپس امام علیه السلام به سراغ معرفى طایفه «بنى عبد شمس» مى‏رود که «ابو سفیان»، «معاویه» و «بنى‏امیه» از این قبیله‏اند، مى‏فرماید: «اما طائفه بنى عبد شمس از همه بداندیش‏تر و بخیل‏ترند»؛

(وَأَمَّا بَنُو عَبْدِ شَمْسٍ فَأَبْعَدُهَا رَأْیاً، وَأَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا)

. جمله‏«أَبْعَدُهَا رَأْیاً»

و«أَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا»

گاه به شکل مدح تفسیر شده به این گونه که آنها داراى افکارى عمیق و دورنگرند و نسبت به آنچه در اختیار دارند شجاعانه دفاع مى‏کنند و گاه به صورت دو وصف مذموم تفسیر شده و جمله‏«أَبْعَدُهَا رَأْیاً»یعنى دورترین قبایل قریش از حقند و«أَبْعَدُهَا رَأْیاً»و«أَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا»

به این معنا تفسیر شده که آنها بخیل‏ترین افرادند نسبت به چیزهایى که در اختیار دارند. با توجه به شواهد و قراین تاریخى و وجود افرادى همچون «ابو سفیان»، «معاویه» و «بنى‏امیه» در میان آنها، تفسیر دوم مناسب‏تر به نظر مى‏رسد و جمله «امکر» و «انکر» که بعدا خواهد آمد نیز شاهد این مدعاست.

آن‏گاه امام علیه السلام از بنى هاشم یاد کرده، مى‏فرماید: «اما ما (طایفه بنى‏هاشم) از همه آنها به آنچه در دست داریم بخشنده‏تر و به هنگام بذل جان از همه سخاوتمندتریم، جمعیت آنها بیشتر و مکرشان فزون‏تر و زشت‏ترند و ما فصیح‏تر و دلسوزتر و زیباتریم»؛

(وَأَمَّا نَحْنُ فَأَبْذَلُ لِمَا فِی أَیْدِینَا، وَأَسْمَحُ عِنْدَ الْمَوْتِ بِنُفُوسِنَا، وَهُمْ أَکْثَرُ وَأَمْکَرُ وَأَنْکَرُ، وَنَحْنُ أَفْصَحُ وَأَنْصَحُ وَأَصْبَحُ)

. فصاحت بنى‏هاشم نمونه بارز آن در پیغمبر اکرم و امیرمؤمنان علیهما السلام و خطبه‏هاى نهج‏البلاغه و نامه‏ها و کلمات قصار آن کاملًا نمودار است. دعاى‏

 

عرفه امام حسین علیه السلام و دعاهاى صحیفه سجادیه نیز نمونه‏هاى دیگرى از این فصاحت بى‏بدیل است.

خیرخواهى آنها درباره اسلام تا آنجا بود که تا پاى جان ایستادند و همه چیز را براى حفظ اسلام در صحنه‏هایى همچون کربلا و غیر آن فدا کردند. زیبایى صورت آنها در تواریخ کاملًا منعکس است. بذل و بخشش آنان در زندگى امیر مؤمنان که هزار برده را با دسترنج خود آزاد کرد و در رکوع نماز انگشتر گران‏قیمتى را به سائل داد و آیه در مدح او نازل شد و در زندگى بانوى اسلام فاطمه زهرا علیها السلام که پیراهن شب زفافش را به سائل تقدیم کرد و در زندگى امام حسن علیه السلام که در طول عمر خود چند بار تمام اموالش را میان خود و نیازمندان تنصیف نمود و همچنین در زندگى امام صادق علیه السلام که بخشى از اموال خود را به دست یکى از شیعیان سپرده بود تا اگر اختلافى در میان شیعیان در باره مسائل مالى ببیند مبلغ مورد اختلاف را از اموال او بپردازد و میان آنها صلح و صفا برقرار سازد معروف است.

کوتاه سخن این‏که تاریخ اسلام که به دست دوست و دشمن نوشته شده شاهد گویاى سخنان فشرده و پرمعنایى است که امام علیه السلام در این کلام حکمت‏آمیز خود بیان فرموده است.

در اینجا این سؤال مطرح مى‏شود که چگونه امام علیه السلام قبیله‏اى را به طور عموم زیر سؤال مى‏برد و آنها را آشکارا مذمت و نکوهش مى‏کند در حالى که از نظر شرع اسلام چنین کارى مناسب به نظر نمى‏رسد.

پاسخ این سؤال روشن است. اولًا این‏گونه حکم‏هاى عام ناظر به عموم نیست، بلکه ناظر به غالب افراد است. مثلًا وقتى مى‏گوییم: جوانان جسور و سرکش‏اند مفهومش این نیست که همه بدون استثنا چنین‏اند و یا این سخن که پیران پخته و پرتجربه‏اند دلیل وجود این صفت در تمام افراد کهن‏سال نیست.

ثانیاً ابراز صفات مخفى و پنهان اشکال دارد اما صفات آشکار که افراد نمونه‏هاى آن را در این قبایل آشکارا دیده بودند، بیان آن بى‏اشکال است؛ مثلا در طایفه بنى عبد شمس چهره‏هایى همچون «ابو سفیان» و فرزندانش و همچون همسر آلوده و زشت‏کارش «هند» را مى‏دیدند.

سؤال دیگر اینکه در عصر جاهلیت، عرب به افراد قبیله خود افتخار مى‏کردند و حتى کثرت جمعیت خود را به رخ دیگرى مى‏کشیدند؛ ولى با ظهور اسلام این تفاخر به انساب جاهلى از میان رفت. چگونه امیر مؤمنان على علیه السلام در اینجا ویژگى‏هاى قبایل قریش و برترى بنى‏هاشم را بیان مى‏کند؟

پاسخ آن است که عرب جاهلى بر ارزش‏هاى اخلاقى تکیه نمى‏کرد، بلکه روى تعداد و کثرت و پاره‏اى از صفات زشت مانند غارت‏گر بودن تکیه داشت و اصولًا دفاع از قبیله، دفاعى بى‏چون و چرا و بى قید و شرط و تعصب‏آمیز بود نه براى ارزش‏هاى اخلاقى آنها. امام علیه السلام نیز در اینجا تکیه بر ویژگى‏هاى اخلاقى مى‏کند.

***

بارالها! تو را سپاس مى‏گوییم که توفیق رحمت فرمودى دوازدهمین جلد شرح نهج‏البلاغه مولاى متقیان امیرمؤمنان على علیه السلام را مقارن ایام غدیر به پایان رساندیم و از غدیر پرفیض کلمات حکیمانه آن حضرت خود و دیگران را سیراب کردیم.

خداوندا! توفیق عمل به این سخنان نورانى را نیز مرحمت فرما و عنایت خود را کامل بگردان. آمین یا رب العالمین‏

[۱] . سند گفتار حکیمانه:

این کلام شریف را زمخشرى در ربیع الابرار همانند روایت مرحوم سیّد رضى آورده است ولى در محجه البیضاء فیض کاشانى با تفاوت روشنى ذکر شده بى آنکه مدرک آن را بیان کند و از این تفاوت اجمالًا معلوم مى‏شود که از منبع دیگرى آن را گرفته است. ابن عبد ربه در عقد الفرید نیز آن را با تفاوتى ذکر کرده و همچنین ابن بکار در موفقیات و این هر دو پیش از سیّد رضى مى‏زیستند و به هر حال این کلام حکمت‏آمیز هم در کتب پیش از مرحوم رضى و هم در کتب بعد از آن آمده است.( مصادر نهج‏البلاغه، ج ۴، ص ۱۰۹).

[۲] . مدثر، آیه ۱۱ و ۱۲٫

[۳] . دخان، آیه ۴۹٫
 

شرح حکمت 116نهج البلاغه(روزانه با نهج البلاغه)

 و قال علیه السلام  کَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِالْإِحْسَانِ إِلَیْهِ، وَمَغْرُورٍ بِالسَّتْرِ عَلَیْهِ، وَمَفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِیهِ! وَمَا ابْتَلَى اللَّهُ أَحَداً بِمِثْلِ الْإِمْلَاءِ لَهُ.
چه بسیارند کسانى که به سبب نعمتى که به آنها داده شده در غفلت فرو مى‏روند و به سبب پرده‏پوشى خدا بر آنها مغرور مى‏گردند و بر اثر تعریف و تمجید از آنان فریب مى‏خورند و خداوند هیچ کس را به چیزى مانند مهلت دادن (و ادامه نعمت‏ها و ترک عقوبت) آزمایش نکرده است.[۱]

شرح و تفسیر هشدار به چهار چیز

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه و هشدار دهنده به چهار نکته مهم اشاره مى‏کند که بر محور چهار واژه معنادار: «مستدرج»، «مغرور»، «مفتون» و «املاء» دور مى‏زند. مى‏فرماید: «چه بسیارند کسانى که به وسیله نعمتى که به آنها داده شده غافل مى‏شوند و به سبب پرده‏پوشى خدا بر آنها مغرور مى‏گردند و بر اثر تعریف و تمجید از آنان فریب مى‏خورند و خداوند هیچ کس را به چیزى مانند مهلت دادن (و ادامه نعمت‏ها و ترک عقوبت) آزمایش نکرده است»؛

(کَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِالْإِحْسَانِ إِلَیْهِ، وَمَغْرُورٍ بِالسَّتْرِ عَلَیْهِ، وَمَفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِیهِ! وَمَا ابْتَلَى اللَّهُ أَحَداً بِمِثْلِ الْإِمْلَاءِ لَهُ)

. «مستدرج» از ریشه «استدراج» به معناى چیزى را تدریجاً به سمت و سویى بردن آمده است. در قرآن مجید این تعبیر در دو آیه (۱۸۲ سوره «اعراف»، و ۴۴ سوره «قلم») ذکر شده و مفهوم آن در هر دو مورد یکى است و آن این‏که کسى را مرحله به مرحله بدون این‏که خود متوجه شود در دام مجازات گرفتار کنند درست مثل این‏که کسى از بیراهه به سوى پرتگاه مى‏رود اما نه تنها او را از این کار نهى نکنیم بلکه به دلیل آنکه مستحق مجازات و کیفر است او را نیز تشویق کنیم. ناگهان به لب پرتگاه مى‏رسد و خود را در دام مجازات مى‏بیند، وحشت مى‏کند و راه بازگشت در برابر خود نمى‏بیند و از همان جا مى‏لغزد و در پرتگاه‏ سقوط مى‏کند. خدا به افرادى که طغیان را به اوج خود مى‏رسانند نیکى مى‏کند، نعمت مى‏بخشد، مقام مى‏دهد و ناگهان در میان ناز و نعمت گرفتار مجازاتشان مى‏سازد، مجازاتى که در آن حالت بسیار دردناک است.

در آیه ۴۴ سوره «انعام» مى‏خوانیم: « «فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ أَبْوَابَ کُلِّ شَىْ‏ءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَهً فَإِذَا هُمْ مُّبْلِسُونَ»؛ هنگامى که آنچه را به آن‏ها تذکر داده شده فراموش کردند ما درهاى همه‏گونه نعمت را بر آنها گشودیم تا زمانى که (کاملًا) به آنچه به آنها داده شده بود خوشحال شدند.

ناگهان آنها را به عذاب گرفتار ساختیم و یکباره نومید شدند».[۲]

دومین جمله اشاره به کسانى است که مورد آزمون الهى از طریق پرده‏پوشى خداوند نسبت به گناهان آنها قرار مى‏گیرند. خدا، ستار العیوب است و تا آن‏جا که ممکن باشد بر گناهان بندگانش پرده مى‏افکند تا بیدار شوند و توبه کنند و به راه حق باز گردند ولى گروهى به عکس، مغرور مى‏شوند و از این ستر الهى فریب مى‏خورند و بر شدت و کثرت گناه مى‏افزایند. با توجه به این‏که «چون که از حد بگذرد رسوا کند» سرانجام پرده‏ها بالا مى‏رود و آنها رسواى خاص و عام مى‏شوند.

جمله سوم اشاره به یکى دیگر از راه‏هاى نفوذ شیطان و هواى نفس در انسان است؛ گاه مردم از روى حسن ظن و گاه از طریق تملق و چاپلوسى به مدح و ثناى افرادى مى‏پردازند؛ ولى گاه آنها که از حال خود باخبرند و وضع خود را با آنچه به صورت مدح و تمجید گفته مى‏شود کاملًا متفاوت مى‏بینند بیدار شده و سعى مى‏کنند خود را با حسن ظن مردم موافق کنند، گاهى با این سخنان، فریب مى‏خورند و خود را مقرب درگاه الهى و در اوج فضیلت و اخلاق مى‏پندارند، درحالى که در دام شیطان و هواى نفس گرفتارند.

چهارمین جمله اشاره به حال کسانى است که خداوندِ حلیم و غفور آنها را از طریق بخشیدن نعمت و گسترش روزى و مانند آن مى‏آزماید شاید به پاس نعمت‏هاى الهى بیدار شوند و باز گردند؛ این گسترش نعمت‏ها سبب غفلت و بى‏خبریشان شده و همچنان راه خطا را با شتاب ادامه مى‏دهند، ناگهان خدا آنها را گرفته و مجازات مى‏کند؛ مجازاتى که بسیار دردناک است، زیرا در میان نعمت‏هاى الهى غوطه‏ور و سرگرم لذاتند که در یک لحظه همه چیز دگرگون مى‏شود و همچون «قارون» که با داشتن آن همه امکانات در اوج غرور و غفلت قرار داشت، گرفتار عذاب ناگهانى الهى شده و در یک لحظه همه چیز خود را از دست مى‏دهند.

قرآن مجید در شرح حال قوم «سبا» و سرگذشت آنها به همین معنا اشاره کرده است؛ خدا آنها را مشمول انواع نعمت‏ها قرار داد، سرزمینى پر از نعمت و خدایى آمرزنده داشتند «بَلْدَهٌ طَیِّبَهٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ»[۳] اما هواى نفس و شیطان کار خود را کرد و آنها را به ناسپاسى و طغیان واداشت. ناگهان سد عظیمِ «مأرب» بر اثر نفوذ آب و جانوران در آن شکست و سیلاب عظیمى به راه افتاد و باغ‏ها و زراعت‏ها و کاخ‏ها را در هم کوبید و در هم برد و تنها زمینى بایر و ویران به جاى ماند به گونه‏اى که باقى مانده جمعیت مجبور شدند از آن سرزمین کوچ کنند.

قرآن مجید درباره این گروه مى‏فرماید: « «وَلَا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ خَیْرٌ لّاَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إِثْماً وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ»؛ کافران هرگز گمان نکنند مهلتى که به آنان مى‏دهیم به نفع آنها است تنها به این سبب به آنها مهلت مى‏دهیم که (اگر بیدار نمى‏شوند) بر گناهان خود بیفزایند و (سرانجام) براى آنها عذابى خوار کننده است».[۴]

در این آیه شریفه نیز از واژه «املاء» (همچون کلام حکیمانه بالا) استفاده شده که به معناى «کمک دادن» و گاه به معناى «مهلت دادن» است که آن نیز نوعى کمک به شمار مى‏آید؛ ولى معمولا در قرآن مجید به مهلت دادنى اطلاق شده که مقدمه عذاب دردناک است.

[۱] . سند گفتار حکیمانه:

نویسنده مصادر مى‏گوید: این کلام حکمت‏آمیز پیش از نهج‏البلاغه در کتاب تحف العقول و روضه کافى و تاریخ یعقوبى و تذکره سبط بن جوزى آمده است.( مصادر نهج‏البلاغه، ج ۴، ص ۱۰۷).

در ضمن، این گفتار حکیمانه تحت حکمت شماره ۲۶۰ نیز عیناً تکرار شده و در حکمت ۴۶۲ نیز سومین جمله آن« رب مفتون بحسن القول فیه» به طور مکرر آمده است.

[۲] . براى توضیح بیشتر درمورد عذاب« استدراج» مى‏توانید به تفسیر نمونه، جلد ۵، صفحه ۲۹۸ ذیل آیه ۴۴ سوره« انعام» مراجعه کنید.

[۳] . سبأ، آیه ۱۵٫

[۴] . آل عمران، آیه ۱۷۸٫

1 3 4