موضوع: "راهی به حریم کبریا"
از عشق ورزی پنهانی تا خشونتهای آشکار
جمعه 96/05/27
در ایران پدرها و مادرها مقابل فرزندشون همدیگر را نوازش نمی کنند و در آغوش نمی کشند و اینکار رو مقابل کودک زشت می دانند…
اما هنگام مشاجره رعایت فرزند را نمی کنند و مقابل او با هم مشاجره می کنند و فرزند چه بسا از داد و بیداد آنها به گریه می افتد! خوب در ایران کودکان از کجا مهرورزی بیاموزند؟
نوازش و مهرورزی در رسانه ها ممنوع است.
در مدرسه ممنوع است.
در خانواده ممنوع است.
پس ذهن کودک در ایران بیشتر از مهرورزی، خشونت را می آموزد.
جان لنون چه زیبا گفته: در جهانی زندگی میکنیم که باید پنهانی عشق ورزی کرد، در حالی که در روز روشن خشونت را تمرین میکنند.
آیا شفاعت که موجب بخشیده شدن بعضی از گناهکاران در قیامت میشود مخالف سنت پروردگاراست؟
پنجشنبه 96/05/26
پرسش: آیا شفاعت که موجب بخشیده شدن بعضی از گناهکاران در قیامت میشود مخالف سنت پروردگار مبنی بر عذاب گناهکاران و انتقام از آنان نیست؟ در حالی که بر اساس آیات قرآن سنتهای الهی قابل تغییر و تبدیل نیستند.
پاسخ: گر چه انتقام گرفتن از مجرمان، سنت خداست: إِنَّا مِنَ ٱلْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ (سجده ۲۲) و این مطلب نیز صحیح است که سنتهای خدا هیچگاه تبدیل و تغییر پیدا نمیکنند: فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ ٱللَّهِ تَبْدِيلاًۖ وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّتِ ٱللَّهِ تَحْوِيلاً (فاطر ۴۳)
ولی باید توجه داشت که خدای متعال تنها یک سنت ندارد بلکه سنتهای متعددی دارد و همان گونه که انتقام گرفتن از برخی از گناهکاران سنت الهی است، بخشیدن گناهانی به جز شرک و آمرزش برخی از گناهکاران نیز سنت خداست: إِنَّ ٱللَّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِۦ وَ يَغْفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَن يَشَآءُ (نساء ۴۸)
بنابراین شفاعت که شامل بعضی از گناهکاران میشود نیز خود سنتی الهی است که قابل تغییر و تبدیل نیست.
بنابراین خدای متعال دارای سنتهای گوناگونی است که هر یک از آنها دارای شرائط و جایگاه خاصی است و هر گاه شرائط هر یک از سنتهای خدا فراهم شود آن سنت قطعاً و بدون تبدیل و تغییر واقع خواهد شد؛ اما اینکه مثلاً چه گناهکارانی و در چه مرحلهای، از شفاعت برخوردار میشوند و شفاعت شامل چه گناهکارانی نمیشود، بر اساس حکمت و علم خداست که به تمام اعمال و نیات بندگان خود و به تمام شرائط سنتهای خویش آگاهی کامل دارد: (اسراء ۱۷)
زندگی دنیا شما را نفریبد با مثال
پنجشنبه 96/05/26
چوپانى به مقام وزارت رسید؛ هر روز بامداد برمیخاست و کلید بر مىداشت و درب خانه پیشین خود را باز مىکرد و ساعتى را در خانه چوپانى خود مىگذراند. سپس از آنجا بیرون مىآمد و به نزد امیر مىرفت.
شاه را خبر دادند که وزیر هر روز صبح به خلوتى مىرود و هیچ کس را از کار او آگاهى نیست. امیر را میل بر آن شد تا بداند که در آن خانه چیست. روزى ناگاه از پس وزیر بدان خانه درآمد. وزیر را دید که پوستین چوپانى بر تن کرده و عصاى چوپانان به دست گرفته و آواز چوپانى مىخواند. امیر گفت: «اى وزیر! این چیست که مىبینم؟»
وزیر گفت: «هر روز به اینجا مىآیم تا ابتداى خویش را فراموش نکنم و به غلط نیفتم، که هر که روزگار ضعف به یاد آرد، در وقت توانگرى، به غرور نغلتد.»
امیر، انگشترى خود از انگشت بیرون کرد و گفت: «بگیر و در انگشت کن؛ تاکنون وزیر بودى، اکنون امیرى!»
?پینوشت: در آیه ۵ سوره فاطر آمده است: «…فَلَا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا…»
?یعنی:«زندگیِ دنیا شما را نفریبد.»
چه کسی خدا را به وجود آورده؟ (قسمت آخر)
پنجشنبه 96/05/26
. حالا وقت آن است یکبار دیگر سوالات را تکرار کنیم؛
پرسش اول: چه کسی جهان را به وجود آورده است؟!
پاسخ: خدا
پرسش دوم: چه کسی خدا را به وجود آورده است؟!
پاسخ: خدا نیازی به بجود آورنده ندارد.
پرسش سوم: پس شما قبول دارید که چیزی میتواند وجود داشته باشد که نیاز به خالق ندارد؟
پاسخ: البته که قبول داریم، هم عقل به واجب الوجود و علت العلل گواهی میدهد و هم در وحی فرمود که او خالق است و نه مخلوق و هر چه غیر اوست، مخلوق است.
پرسش چهارم: شاید وجود بدون خالق دیگری نیز باشد؟
پاسخ: با “شاید"، نه هیچ برهانی اقامه میشود و نه هیچ شناختی حاصل میگردد!
بنابراین، “شاید"، یک اصل شناختی و عقلی نمیباشد، اما میتواند فقط یک سؤال باشد که به آن نیز عقل پاسخ متقن میدهد.
به حکم عقل، وجود اگر وجود داشته باشد، به خودش و نشانههایش قابل شناخت است
و به خودش و نشانهها و صفاتش نشان میدهد که آیا واجب الوجود، ازلی و ابدی هست یا ممکن الوجود و محتاج به غیر
لذا جایی برای “شاید"های خیالی نمیماند.
چه کسی خدا را به وجود آورده؟ (قسمت دوم)
پنجشنبه 96/05/26
علوم شناختی در عرصهی مقولات عقلی که اصطلاحاً به آن فلسفه نیز گفته میشود، ابتدا هیچ کاری با مصادیق (خدا، ماده و …) ندارد، بلکه در مورد اصل “وجود بما هو وجود” و اقسام آن بحث میکند. به عنوان مثال میگوید:
بر اساس بدیهیاتِ اولیه ی عقل و نیز براهین، وجود یا واجب است یا ممکن یا علت العلل است، یا علت برای وجودی دیگر و یا معلول، حال خواه مصداق هر کدام خدا باشد و یا غیر خدا.
مباحث عقلی، برای هر کدام تعاریفی دارد که مستدل میباشد. سپس میتوان برای هر تعریفی اسمی خاص را بیان داشت و یا هر مصداقی را در قالب یک یا چند تعریف قرار داد.
بنابراین، وقتی در شناخت و تعریف عقلی، وجود واجب الوجود، علت العلل و … شناخته شد و ثابت گردید، معلوم میشود که «وجود بدون به وجود آورنده»، همیشه مورد قبول بوده و ادعای جدیدی نمیباشد و گریزی از آن هم نیست.
پس از شناخت عقلی، نوبت به شناخت مصداق یا مصادیق میرسد. در این بخش نیز باید ادعا، عقلی، منطقی و علمی باشد، نه این که یک شعار برای سفسطه.
به عنوان مثال: نمیشود گفت: چون بالاخره و به ناگزیر عقل وجود بدون خالق و به وجود آورنده را قبول دارد، پس ما بگوییم: شاید آن مداد است؟! خیر، هر مادهای با وجودش نشان میدهد که “واجب الوجود” نیست! با تغییر و از بین رفتن حالت اولش، نشان میدهد که ازلی نیست! و خلاصه با تمام وجودش، گواهی میدهد که “هستی و کمال محض” نیست و هستی عین ذات او نمیباشد، پس از نوع «ممکن الوجود»هاست و باید برای پیدایش آن، علت دیگری در کار باشد.
به مصداق حقیقی “واجب الوجود"، که باید هستی محض باشد، ما به فارسی میگوییم «خدا» در آلمانی به او “Gut ” و انگلیسی به او «God» گفته میشود.
اسمای ذاتی و یا صفاتی و فاعلی دیگری هم دارد که به آنها شناخته میشود، مانند: حیّ، علیم، حکیم، جمیل، جلیل، خالق، مالک، رازق، رب، محیی و ممیت و رحمان و رحیم و …
بنابراین، “اسم = نشانه"، همیشه پس از تعریف ویژگیهای مصداق میباشد و مصداق نیز باید با حقیقت وجودی تطابق داشته باشد، وگرنه خطا رخ میدهد!
و البته همین خطاها سبب میشود که مردمان به سراغ “اله"های دروغین و اربابان کاذب بروند…