موضوع: "روزانه با نهج البلاغه"
شرح خطبه 198(روزانه با نهج البلاغه)
پنجشنبه 96/05/19
۱۹۸ و قال علیهالسلام لَمَّا سَمِعَ قَوْلَ الْخَوَارِجِ: «لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّهِ»: کَلِمَهُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ.
امام علیه السلام هنگامى که این سخن خوارج را که مىگفتند «لا حکم الا لله»(حکم مخصوص خداست) شنید فرمود: «سخن حقى استکه معنى باطلى از آن اراده شده است».[۱]
شرح و تفسیر باطل در لباس حق
امام علیه السلام در این گفتار حکیمانهاش هنگامى که این سخن خوارج را که مىگفتند «لا حُکْمَ إلَّالِلَّهِ» (حکم مخصوص خداست) شنید فرمود: «سخن حقى است که معنى باطلى از آن اراده شده است»؛(لَمَّا سَمِعَ قَوْلَ الْخَوَارِجِ لَاحُکْمَ إِلَّا لِلَّهِ کَلِمَهُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ). اشاره به این که سخن حق است و برگرفته از آیات قرآن مجید؛ ولى خوارج معناى آن را تحریف مىکنند به گونهاى که سر از باطل بیرون مىآورند. پیش از اینکه این سخن را شرح بدهیم به سراغ روایتى مىرویم که قاضى نعمان مغربى در کتاب شرح الاخبار آورده است. او مىگوید: على علیه السلام از صفین باز گشته بود و در مسجد مشغول بیان خطبهاى بود که یک نفر از گوشه مسجد شعار «لا حُکْمَ إلَّا لِلَّهِ» را سر داد. امام علیه السلام سکوت کرد و پاسخى نداد. مقدارى گذشت نفر دومى همین شعار را از گوشه دیگر سر داد. باز امام علیه السلام اعتنایى نکرد. سرانجام جمعى (از خوارج که در مجلس حضور داشتند) با هم این شعار را سر دادند. امام علیه السلام فرمود: این سخن حقى است که اراده باطل از آن شده است. ما سه امتیاز به شما (خوارج) مىدهیم: شما را از شرکت در مساجد و نماز خواندن (با ما) باز نمىداریم و تا زمانى که (با ما) هم دست باشید سهم شما را از بیتالمال مىدهیم و اگر آغازگر جنگ نباشید ما آن را آغاز نخواهیم کرد، سپس فرمود:
«وَأشْهَدُ لَقَدْأخْبَرَنِى النَّبىُّ الصّادِقُ عَنِ الرُّوحِ الْأمینِ عَنْ رَبّ الْعالَمینَ أنَّهُ لا یَخْرُجُ عَلَیْنا مِنْکُمْ فِئَهٌ قَلَّتْ أوْ کَثُرَتْ إلّاجَعَلَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ حَتْفَها عَلى أیْدینا
؛ گواهى مىدهم به خدا سوگند پیامبر راستگو از فرشته وحى روح الامین به من خبر داد که گروهى از شما چه کم باشد چه زیاد بر ما خروج نمىکند مگر اینکه مرگشان به دست ما خواهد بود».[۲]
توضیح: همانطور که قبلًا اشاره شد، امام علیه السلام این کلام را بعد از جنگ صفین و پس از داستان حکمین ایراد فرمود. با اینکه داستان حکمیت بر امام علیه السلام تحمیل شد ولى جمعى که بعداً به عنوان خوارج نامیده شدند بر امام علیه السلام خرده گرفتند که چرا مسئله حکمیت را پذیرفته است با اینکه که قرآن مجید مىگوید: «حکم مخصوص خداست». این در حالى است جمله پیشگفته که در سه جاى از قرآن آمده با قرائنى که قبل و بعد از آن است هیچگونه ارتباطى به ادعاى خوارج ندارد.
قرآن در سوره «انعام» آیه ۵۷ خطاب به پیغمبر صلى الله علیه و آله مىگوید: «قُلْ إِنِّى عَلَى بَیِّنَهٍ مِنْ رَّبِّی وَکَذَّبْتُمْ بِهِ مَا عِندِى مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا للَّهِ یَقُصُّ الْحَقَّ وَهُوَ خَیْرُ الْفَاصِلِینَ»؛ بگو من دلیل روشنى از پروردگارم دارم ولى شما آن را تکذیب کردهاید. آنچه شما (از عذاب الهى) درباره آن شتاب مىکنید در اختیار من نیست حکم و فرمان تنها از آنِ خداست حق رااز باطل جدا مىکند و او بهترین جداکننده (حق از باطل) است».
در آیه ۴۰ از سوره «یوسف» نیز در پاسخ بتپرستان که اسمهاى بىمسمایى را بر بتها نهاده بودند مىفرماید: «ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْماءً سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَآباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ»؛ آنچه غیر از خدا مىپرستید، جز اسمهایى (بىمسمّا) که شما و پدرانتان آنها را (خدا) نامیدهاید، نیست؛ خداوند هیچ دلیلىبر آن نازل نکرده؛ حکم تنها از آن خداست؛ فرمان داده که غیر از او را نپرستید.
این است آیین ثابت و پایدار؛ ولى بیشتر مردم نمىدانند».
روشن است که حکم در این آیه اشاره به فرمان الهى در امر توحید و مبارزه با شرک و مانند آن است.
همچنین در آیه ۶۷ سوره «یوسف» از زبان یعقوب پیغمبر مىگوید: «وَقَالَ یَا بَنِىَّ لَاتَدْخُلُوا مِنْ بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَهٍ وَمَا أُغْنِى عَنکُمْ مِّنَ اللَّهِ مِنْ شَىْءٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا للَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَعَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ»؛ و (به هنگام حرکت، یعقوب) گفت: پسران من؛ همگى از یک در وارد نشوید؛ بلکه از درهاى مختلف وارد گردید (تا توجه مردم به سوى شما جلب نشود)؛ و (من با این دستور،) نمىتوانم تقدیر حتمى الهى را از شما دفع کنم! حکم و فرمان، تنها از آنِ خداست! بر او توکّل کردهام؛ و همه متوکّلان باید بر او توکّل کنند!».
حکم در این آیه نیز اشاره به این است که اگر من به سراغ عالم اسباب مىروم و به شما دستوراتى مىدهم تا گرفتار چشم زخم تا توطئه مخالفان نشوید، باید بدانید که مسبب الاسباب حقیقى خداست و باید به او توکل کنید.
قرآن مجید در مسئله اختلاف دو همسر با یکدیگر دستور مىدهد که حَکَمى از سوى مرد و حَکَمى از سوى زن انتخاب شود تا بنشینند و تصمیم عادلانهاى بگیرند و به اختلاف میان آنها پایان دهند.
اصولًا کار تمام قضات حَکَمیت براى رسیدن به دعاوى و فصل خصومت است آیا هیچ عاقلى مىگوید: خداوند باید در محکمه قضاوت بنشیند و براى فصل خصومت و رسیدن به دعاوى مردم حکم کند؟ و یا اینکه اگر اختلافى بین زن و شوهر پیدا شد، خداوند بیاید و تصمیم عادلانهاى درباره آنها بگیرد و یا اینکه امر حکومت بر مسلمانان را خدا بر عهده بگیرد؛ فرمانده جنگ و صلح او باشد، غنائم را او تقسیم کند؟
آرى باید این کارها به دست انسانهاى آگاه و عادلى صورت گیرد که در تمام موارد بر طبق احکام الهى و فرمان و دستورات او حکم کنند، بنابراین حکم به معناى حَکَمیت براى رفع اختلاف که خوارج مىپنداشتند هرگز در قرآن مجید به خدا نسبت داده نشده است و این مطلب به قدرى روشن است که نیاز به توضیح ندارد.
احکامى که در قرآن مجید آمده به صورت قوانین کلى است که به دست رسول اکرم صلى الله علیه و آله و اولىالامر براى اجرا داده شده است و در اختلافات به دست قضات و مأمورانى که از طرف آنها براى اجراى احکام برگزیده شدهاند. هیچ عاقلى نمىگوید خدا باید حد سرقت یا حد زنا را بر کسانى که مستحقاند اجرا کند. هیچ کس نمىگوید که در اختلاف حقوقى و خانوادگى که میان افرادى معین یا بین چند قبیله یا خانواده است، خداوند بیاید و قضاوت و فصل خصومت کند.
البته خداوند احکام کلى و قوانین جامعى مقرر فرموده که مدیران جامعه و مجریان احکام و قضات باید اعمال خود را بر آنها تطبیق دهند. این چیزى است که خوارج بر اثر ضعف عقل و حماقت و تعصب شدید نمىتوانستند آن را درک کنند.
امیرمؤمنان على علیه السلام در خطبه ۴۰، از اجراى احکام و مدیریت جامعه تعبیر به «إمره» (امیرى و فرمانروایى) مىکند و از این رو در ادامه همان خطبه مىفرماید:
«مردم نیازمند امیر و حاکمى هستند (که فرمان خدا را در میان آنها اجرا کند)» اشاره به اینکه مسئله حکمیت در این دایره قرار داشت نه در دایره قانونگذارى الهى. با توجه به اینکه لشکر معاویه قرآنها را بر سر نیزه کردند و در توطئهاى خطرناک گفتند ما هم مسلمانیم و قرآن در میان ما حکومت کند که چه کسى امیر در میان مسلمانان باشد و از آنجا که قرآن تعیین امیرى به صورت شخصى و معین به اعتقاد آنها نکرده بود گفتند: ما باید از هر طرف حَکَمى انتخاب کنیم تادر پرتو آیات قرآن بنشینند و یک نفر را به عنوان امیر مسلمانان انتخاب کنند و این امر بر على علیه السلام و یاران خاصش تحمیل شد. سپس اقلیت خوارج با آن مخالفت کردند که اصلا انتخاب حَکَم کار غلطى است و حَکَم خداست و شعار «لا حُکْمَ إلّالِلَّهِ» با این مفهوم انحرافى بعد از شکست مسئله حَکَمیت بالا گرفت، از این رو امیرمؤمنان على علیه السلام مىفرمود: شعار «لا حُکْمَ إلّالِلَّهِ» یک واقعیت و سخن حقى است که آنها معناى باطلى را از آن اراده کرده اند؛ حق است به این دلیل که توحید در قانونگذارى حکم مىگوید: تشریع قوانین و احکام تنها از سوى خداست و رسول اکرم صلى الله علیه و آله مبلغ و مجرى آن است و اما مفهوم باطلى که آنها از آن اراده مىکردند این است که حکومت و فرماندهى و اجراى احکام و مدیریت جامعه باید به وسیله خداوند صورت گیرد. غافل از اینکه هرگز خدا نمىآید فرمان جنگ و صلح یا تقسیم غنائم و یا نصب امراى بلاد را صادر کند و اگر منظور آنها این بوده که اصلًا نیازى به امیر و زمامدار در جامعه نیست و مردم خودشان احکام را باید عمل کنند همانگونه که در طول تاریخ گذشته و امروز افرادى طرفدار نفى حکومت بودند، سستى و بىپایگى این مسئله نه تنها کمتر از اول نیست بلکه بیشتر است، همانطور که حضرت در خطبه چهلم نیز اشارهاى به آن دارد که تمام جوامع بشرى در طول تاریخ حاکمى داشته؛ خواه ظالم خواه عادل و حتى وجود حاکم ظالم از نبودن آن که باعث حرج و مرج و به هم ریختن شیرازه تمام جامعه مىشود بهتر است؛ حاکم ظالم براى حفظ خود هم که باشد ناچار است اجمالًا نظم و امنیتى در جامعه ایجاد کند، قاضى براى حل خصومتها تعیین کند، زندان و بندى براى سارقان و مجرمان ترتیب دهد و حتى گاه خدمات اقتصادى فراوانى براى جلب توجه مردم و حفظ موقعیت خویش داشته باشد. اگر هیچ حکومتى نباشد جوامع بشرى پس از مدت کوتاهى نابود مىشوند.در جلد دوم همین کتاب ذیل خطبه ۴۰ بحثهاى مشروحى در این زمینه داشتیم و درباره بلاى تحریف حقایق و آثار زیانبار آن و همچنین ضرورت تشکیل حکومت، مطالب لازم را بیان کردیم.
[۱] .سند گفتار حکیمانه:
این جمله در طلیعه خطبه چهلم گذشت و خطیب رحمه الله در کتاب مصادر، منابع زیادى براى این کلام در آنجا و در محل کلام نقل کرده است؛ از جمله از شافعى امام معروف اهل تسنن در کتاب« أم» نقل مىکند که روایت شده است على بن ابىطالب( رضى الله عنه) هنگامى که خطبهاى مىخواند صدایى از گوشه مجلس برخواست و یکى گفت:« لا حُکْمَ إلّالِلّه عَزَّوَجَلَّ» آن حضرت فرمود:« کِلَمَهٌ حَقّ أُریدَ بِهَا الْباطِلُ» و نیز محمد بن جریر طبرى در کتاب تاریخ خود و ابوطالب مکى در قوت القلوب و ابن واضح در تاریخ خود و بلاذرى در انساب الاشراف که همه آنها قبل از سید رضى مىزیستند آن را نقل کردهاند. همچنین ابن درید در کتاب اشتقاق آن را آورده است.( مصادر نهجالبلاغه، ج ۱، ص ۴۴۰ و ج ۴، ص ۱۶۳).
[۲] . شرح الاخبار، ج ۲، ص ۹٫
شرح حکمت 197 نهج البلاغه
چهارشنبه 96/05/18
۱۹۷ و قال علیهالسلام إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ، فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکْمَهِ.
امام علیه السلام فرمود:این دلها همانند تنها، خسته و افسرده مىشوند. براى رفع ملالت و افسردگى آنها سخنان حکمتآمیز و زیبا و ظریف انتخاب کنید.[۱]
شرح و تفسیر راه تحصیل نشاط
همانگونه که در بیان سند این کلام حکمتآمیز ذکر شد پیش از این نیز با همین عبارت و تفاوت بسیار مختصرى در کلمات قصار گذشت و نکتههاى فراوانى در آنجا ذکر کردیم و در اینجا مىتوان نکات دیگرى بر آن افزود. امام علیه السلام در این گفتار حکیمانهاش راه به دست آوردن نشاط براى انجام کارهاى مهم زندگى را نشان داده مىفرماید: «این دلها همانند تنها، خسته و افسرده مىشوند. براى رفع ملالت و افسردگى آنها سخنان حکمتآمیز و زیبا و ظریف انتخاب کنید»؛
(إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ، فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکْمَهِ)
. این یک واقعیت است که روح و جسم هر دو بر اثر کارهاى مختلف خسته مىشوند. چرا؟ زیرا توان نیروى انسان محدود است و این محدودیت سبب خستگى جسم و جان مىگردد. اما خداى متعال که انسان را براى ادامه زندگى آفریده به وى قدرتى داده که مىتواند جوششى از درون ایجاد کند و این جوشش، نیرو و توان جدیدى براى کارهاى مجدد به او بدهد. براى اینکه این جوشش در زمان خستگى و ناتوانى شتاب گیرد باید از وسایل تفریح استفاده کرد. تفریحات مادى و انواع ورزشها، جسم را نیرو مىبخشد و تفریحات معنوى، لطیفهها، مزاحها، شعرهاى زیبا، داستانها نشاط آور و لطائف الحکم خستگى روح را مىزداید و به انسان براى عبادت و اطاعت پروردگار و مدیریتکارهاى زندگى و تحقیق و کشف مطالب علمى نیرو مىدهد.
از قدیم معمول بوده که در میان ساعات درس زنگ تفریح مىگذاشتند براى اینکه خستگى و ملالت را از دانشآموز و دانشجو بگیرند.
در روایات اسلامى آمده است که از آداب مستحب سفر، مزاح کردن است؛ مزاحى دور از افراط و آلودگى به گناه. مرحوم علامه طباطبایى بحر العلوم در اشعار فقهى خود مىگوید.
وَأکْثِرِ الْمِزاحَ فِى السَّفَرِ إذا
لَمْ یَسْخَطِ الرَّبَ وَلَمْ یَجْلِبْ أذَىً
در سفرها مزاح زیاد کن؛ مزاحى که سبب خشم خدا نشود و موجب آزار کسى نگردد.
این شعر برگرفته از حدیثى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله است که مىفرماید: «شش چیز است که نشانه شخصیت انسان است سه چیز در حضر و سه چیز در سفر و آن سه چیز در سفر را به این صورت بیان فرمود:
فَبَذْلُ الزّادِ وَحُسْنُ الْخُلْقِ وَالْمِزاحُ فِى غَیْرِ الْمَعاصی
؛ بخشیدن بخشى از زاد و توشه به دیگران و حسن خلق و مزاح کردن به صورتى که موجب عصیانى نشود».[۲]
این موضوع در مورد سفر تأکید شده زیرا سفرها غالباً آمیخته با خستگىهاى جسمى و روحى مخصوصاً در ایام گذشته است و این مزاحها مىتواند خستگى ملالت جسمى و روحى را برطرف سازد.
ناگفته پیداست که مزاح باید در حد اعتدال و خالى از افراط و بىبند و بارى و دور از اذیت و آزار دیگران و آنچه موجب خشم خداوند مىشود باشد.
«طرائف» همانگونه که سابقاً هم اشاره کردیم جمع «طریفه» به معناى هر چیز زیبا، دلانگیز و و شگفتىآور است و «حِکَم» جمع «حکمت» به معناى علم و دانش و مطالب آموزنده و به معناى عقل است، بنابراین «طرائف الحکم» بهمعناى نکتههاى لطیف و زیبا است خواه علمى باشد یا ادبى، در قالب شعر باشد یا به شکل نثر؛ ولى مىتوان آن را به قرینه روایات و به اصطلاح از باب تنقیح مناط به هر گونه مزاح و سخنانى نشاطانگیز هرچند جنبه علمى نداشته باشد تعمیم و تسرى داد.
در حدیثى مىخوانیم: که گاه یک مرد عرب بیابانى خدمت پیغمبر صلى الله علیه و آله مىرسید و هدیهاى براى آن حضرت مىآورد. سپس عرض مىکرد: «اى رسول خدا؟
أعْطِنا ثَمَنَ هَدِیَّتِنا
؛ قیمت این هدیه را لطف کنید» پیغمبر با شنیدن این سخن مىخندید و گاه هنگامى که غمگین مىشد مىفرمود:
«ما فَعَلَ الْأعْرابِىُ لَیْتَهُ أَتانا
؛ آن مرد اعرابى کجاست اى کاش سراغ ما مىآمد».[۳]
بار دیگر تأکید مىکنیم که نباید براى رفع خستگى آلوده گناه شد آنگونه که در دنیاى امروز معمول است که هرگونه سرگرمى سالم و ناسالم را براى رفع خستگى مىپسندند، بلکه باید تقوا و اعتدال را در آن رعایت کرد.
این سخن را با شعرى که ابن ابىالحدید در شرح این کلام حکمتآمیز مولا آورده پایان مىدهیم:
أفِدْ طَبْعَکَ الْمَکْدُودَ بِالْجِدّ راحهً
تَجَمُّ وَعَلّلْهُ بِشَىءٍ مِنَ الْمَزْحِ
وَلکِنْ إذا أعْطَیْتَهُ ذکَ فَلْیَکُنْ
بِمَقْدارِ ما یُعْطَى الطَّعامُ مِنَ الْمِلْحِ
طبع فرسوده و خسته خود را راحتى ببخش تا راحت پذیرد و به وسیله چیزى از مزاح آن را درمان کن.
ولى هنگامى که این فرصت را به طبع خود دادى باید به مقدار نمکى باشد که در طعام مىریزند. (که اگر بیش از حد باشد طعام را شور و غیر قابل استفاده مىکند).[۴]
[۱] . سند گفتار حکیمانه:
این گفتار حکیمانه از کلماتى است که در نهجالبلاغه تکرار شده و قبلًا در حکمت ۹۱ با تفاوت بسیار مختصرى گذشت و به بخشى از مصادر آن مانند روایت« جاحظ» در رساله نفى التشبیه و ابن عبد ربه در کتاب عقد الفرید اشاره کردیم. ولى مرحوم خطیب منابع دیگرى نیز براى این کلام حکمت آمیز در آنجا آورده که ما به علّت تلخیص ذکر نکردیم و در اینجا جبران مىکنیم؛ از جمله مرحوم کلینى در کافى همین معنا را با تفاوت مختصرى در الفاظ آورده است. اینها کسانى بودند که قبل از مرحوم سید رضى آن را نقل کرده بودند و بعد از سید رضى، قاضى قضاعى در دستور معالم الحکم و زمخشرى در ربیع الابرار با تفاوتى آورده است. محمد بن عبد الرحمان سخاوى نیز در کتاب الاعلان بالتوبیخ لمن ذم التاریخ و نویرى در نهایه الارب و فتال نیشابورى در روضه الواعظین نقل کردهاند.( مصادر نهجالبلاغه، ج ۴، ص ۸۷).
[۲] . بحارالانوار، ج ۷۳، ص ۱۱۳٫
[۳] . کافى، ج ۲، ص ۶۶۳٫
[۴] . شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید، ج ۱۹، ص ۱۶٫
حکمت 195 نهج البلاغه(روزانه با نهج البلاغه)
یکشنبه 96/05/15
۱و قال علیهالسلام هَذَا مَا بَخِلَ بِهِ الْبَاخِلُونَ.
وَرُوِیَ فِی خَبَرٍ آخَرَ أَنَّهُ قَالَ:هَذَا مَا کُنْتُمْ تَتَنَافَسُونَ فِیهِ بِالْأَمْسِ.
امام علیه السلام از کنار مزبلهاى گذشت، فرمود:
این همان است که بخیلان به آن بخل مىورزیدند.
و در روایت دیگرى چنین نقل شده که امام علیه السلام پس از مشاهده مزبله فرمود:
این همان چیزى است که دیروز شما بر سر تصاحب آن با هم رقابت داشتید.[۱]
شرح و تفسیر
امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه براى نهى انسانها از بخل به نکتهاى اشاره مىکند که دقت در آن مىتواند انسان را از بخل باز دارد و آن این است که «امام علیه السلام از کنار مزبلهاى عبور کرد و فرمود: «این همان است که بخیلان به آن بخل مىورزیدند»؛
(وَقَدْ مَرَّ بِقَذَرٍ عَلَى مَزْبَلَهٍ هَذَا مَا بَخِلَ بِهِ الْبَاخِلُونَ)
. در روایت دیگرى چنین نقل شده که امام علیه السلام پس از مشاهده مزبله فرمود: این همان چیزى است که دیروز شما بر سر تصاحب آن با هم رقابت داشتید»؛
(وَرُوِیَ فِی خَبَرٍ آخَرَ أَنَّهُ قَالَ هَذَا مَا کُنْتُمْ تَتَنَافَسُونَ فِیهِ بِالْأَمْسِ)
. انسان اگر به پایان امور بنگرد درباره آغاز آن تجدید نظر خواهد کرد؛ هنگامى که ببیند لذیذترین و پاکیزهترین غذاها بعد از وارد شدن در بدن و جذب موادى از آن، تفاله آن به شکل گندیدهاى در مىآید باور مىکند که آنچه را به آن بخل ورزیده بود اشتباه بود.
نیز هنگامى که انسان از کنار قبرستانى عبور کند که گاه هنوز بوى تعفن بعضى از اجساد از آن به مشام مىرسد و ببیند پایان کار کجاست، یقین پیدا مىکند که در زندگى مادى خود و روى آوردن به شهوات چقدر گرفتار خطا و اشتباه بوده است.
مرحوم شوشترى شعر فارسى جالبى در این زمینه نقل کرده مىگوید:
عارفى روزیى به راهى مىگذشت
واله و سرمست چون مى خوارگان
دید گورستان و مبرز[۲] روبرو
اینْش نعمت اینْش نعمت خوارگان
ابن ابىالحدید در شرح نهجالبلاغه خود حدیثى از رسول خدا صلى الله علیه و آله به این مضمون نقل کرده است که به «ضحاک بن سفیان کلابى» فرمود:
«أَلَسْتَ تُؤتی بِطَعامِکَ وَقَدْ قَزَحَ وَمَلَحَ ثُمَّ تَشْرِب عَلَیْهِ اللَّبَنَ وَالْماءَ
؛ آیا غذاى خود را جالب و گوارا نمىخورى سپس روى شیر آن یا آب مىنوشى» عرض کرد: آرى.
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «عاقبت آن به کجا مىرسد؟ او مؤدبانه در جواب گفت: اى رسول خدا! همانگونه که مىدانى. حضرت فرمود:
«إنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ ضَرَبَ مَثَلَ الدُّنْیا بِما یَصیرُ إلَیْهِ طَعامُ ابْنُ آدَمَ
؛ خداوند دنیا را به آنچه غذاى انسان سرانجام به آن منتهى مىشود تشبیه کرده است».
سپس مىافزاید: بعضى از مفسران آیه شریفه «فَلْیَنْظُرِ الْإِنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ»[۳] را اشاره به این موضوع «نیز» دانستهاند.[۴]
اولیاء الله براى تشریح حقارت دنیا از انواع بیانات و تعبیرات استفاده کردهاند.
مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار در حدیثى از امام صادق علیه السلام نقل مىکند که به یکى از یاران خود به نام «حفص بن غیاث» فرمود:
«ما منزله لدنیا بنفسى الا بمنزله المیته اذا اضطررت الیها اکلت منها
؛ دنیا در نزد من به منزله میته است که هنگامى که مضطر شوم از آن بهره مىگیرم». سپس افزود:
«یا حَفْصَ! إنَّ اللَّهَ تَبارَکَ وَتَعالى عَلِمَ مَا الْعِبادُ عامِلُونَ وَإلى ما هُمْ صائِرُونَ فَحَلِمَ عَنْهُمْ عَنْدَ أعْمالِهِمُ السَّیئَهِ … ثُمَّ تَلا قَوْلُهُ:
«تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَهُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَایُرِیدُونَ عُلُوّاً فِى الْأَرْضِ وَلَا فَسَاداً وَالْعَاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ»
وَجَعَلَ یَبْکی وَیَقُولُ: ذَهَبَ وَاللَّهِ الْامانِىُّ عِنْدَ هذِهِ الْآیَهِ
؛ خداوندتبارک و تعالى مىداند بندگان چه اعمالى انجام مىدهند و پایان کارشان به کجا مىرسد؛ اما هنگامى که گناهى انجام مىدهند حلم مىکند (و فوراً آنها را مجازات نمىنماید) سپس آیه شریفه ۸۳ سوره «قصص» را تلاوت فرمود: «آن سراى آخرت را (تنها) که براى کسانى قرار مىدهیم که اراده برترىجویى و در زمین و فساد را ندارند و عاقبت نیک براى پرهیزگاران است». آنگاه امام علیه السلام گریه کرد و فرمود: به خدا سوگند با وجود این آیه تمام آرزوها بر باد رفته است. (آرزوى نجات و رسیدن به بهشت برین آرزوى مشکلى است)».[۵]
در روایت معروف امام مجتبى علیه السلام خطاب به «جناده بن ابىامیه» در آخرین ساعات عمر مبارکش نیز آمده است که به او فرمود:
«أنْزِلِ الدُّنْیا بِمَنْزِلَهِ الْمَیْتَهِ خُذْ مِنْها ما یَکْفیکَ فَإنْ کانَ ذلِکَ حَلالًا کُنْتَ قَدْ زَهَّدْتَ فیها وَإنْ کانَ حَراماً لَمْ یَکُنْ فِیهِ وِزْرٌ فَأخَذْتَ کَما أخَذْتَ مِنَ الْمَیْتَهِ وَإنْ کانَ الْعِتابُ فَإنَّ الْعِتابَ یَسیرٌ
؛ دنیا را به منزله میته فرض کن و از آن به مقدار نیازت برگیر که اگر حلال باشد زهد پیشه کردهاى و اگر حرام باشد گناهى در آن نیست، زیرا به مقدار خوردن مردار برگرفتهاى و اگر عتابى (از سوى خداوند) در آن باشد عتاب آسان و اندکى است».[۶]
البته هدف از تمام این تعبیرات باز داشتن انسانها از دنیاپرستى و غرق شدن در لذات مادى و آلوده شدن به انواع محرمات و مسابقه دادن در جلب متاع دنیاست و گرنه مىدانیم تحصیل مال و ثروت به اندازهاى که انسان بىنیاز از دیگران شود و آبرومندانه زندگى کند از امورى است که اسلام بر آن تأکید نموده است.
[۱] . سند گفتار حکیمانه:
به گفته مرحوم خطیب در کتاب مصادر این گفته حکیمانه را بلاذرى در کتاب انساب الاشراف پیش از مرحوم سید رضى نقل کرده است. همچنین ابن شهر آشوب در کتاب مناقب و محمد بن قاسم( متوفاى ۹۴۰) در روض الاخیار آن را آوردهاند.( مصادر نهجالبلاغه، ج ۴، ص ۱۶۲).
[۲] .« مبرز» به معناى« مزبله» و محل جمع مدفوعات است.
[۳] . عبس، آیه ۲۴٫
[۴] . شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید، ج ۱۹، ص ۱۴٫
[۵] . بحارالانوار، ج ۷۵، ص ۱۹۳٫
[۶] . همان، ج ۴۴، ص ۱۳۹٫
شرح حکمت نهج البلاغه(روزانه با نهج البلاغه)
جمعه 96/05/13
و کان علیهالسلام یقول مَتَى أَشْفِیَ غَیْظِی إِذَا غَضِبْتُ؟ أَ حِینَ أَعْجِزُ عَنِ الِانْتِقَامِ فَیُقَالُ لِی: لَوْ صَبَرْتَ؟ أَمْ حِینَ أَقْدِرُ عَلَیْهِ فَیُقَالُ لِی: لَوْ عَفَوْتَ.
امام علیه السلام فرمود:من کى آتش خشمم را فرو نشانم آیا هنگامى که از انتقام ناتوانم که به من مىگویند:
اگر صبر کنى (تا توانا شوى) بهتر است یا هنگامى که قادر بر انتقامم که به من گفته مىشود: اگر عفو کنى بهتر است.[۱]
شرح و تفسیر از انتقام بپرهیز
امام علیه السلام در این گفتار حکیمانهاش به ترک انتقام و در پیش گرفتن روش صبر و عفو دعوت مىکند و مىفرماید: «من کى آتش خشمم را فرو نشانم آیا هنگامى که از انتقام ناتوانم که به من مىگویند: اگر صبر کنى (تا توانا شوى) بهتر است یا هنگامى که قادر بر انتقامم که به من گفته مىشود: اگر عفو کنى بهتر است»؛
(مَتَى أَشْفِی غَیْظِی إِذَا غَضِبْتُ؟ أَحِینَ أَعْجِزُ عَنِ الِانْتِقَامِ فَیُقَالُ لِی لَوْ صَبَرْتَ؟ أَمْ حِینَ أَقْدِرُ عَلَیْهِ فَیُقَالُ لِی: لَوْ عَفَوْتَ)
. این یک واقعیت است که انسان خشمگین در برابر ظلم و ستمى که بر او مىرود دو حالت دارد: گاه مىخواهد انتقام بگیرد؛ اما توان آن را ندارد و چه بسا به پرخاشگرى و گفتن سخنان درشت و تهدید شخص ظالم بر خیزد و گاه با او گلاویز شود؛ اما هنگامى که ناتوانى خود را مىبیند عقبنشینى مىکند. در این هنگام همه به او مىگویند: اگر مىخواهى انتقام بگیرى بگذار توانایى پیدا کنى و اینگونه که مایه رسوایى و آبروریزى است به میدان دشمنت مرو، بنابراین در چنین حالتى مردم، او را به صبر و شکیبایى دعوت مىکنند؛ اما اگر توان بر انتقام داشته باشد و طرف مقابل در برابر ضعیف و ناتوان گردد همین که دست به انتقام بلند مىکند مردم به او مىگویند: شایسته است عفو کنى که زکات قدرت عفو است.
به این ترتیب در هیچ حال، انتقامجویى عاقلانه و صحیح نیست.
امام علیه السلام با این تعبیر لطیف مىخواهد مردم را به ترک انتقام فراخواند همان چیزى که آتشهایى بر مىفروزد و گاه سرچشمه جنگهاى خونین و گسترده و دامنهدار مىشود.
خود امام علیه السلام نمونه کاملى از این معنا بود:
در داستان جنگ جمل هنگامى که بر دشمنان پیروز شد فرمان عفو آنها را صادر کرد و عایشه را که از گردانندگان اصلى این جنگ بود با احترام به مدینه باز گرداند.
داستان عفو امام علیه السلام از «عمرو بن عاص» هنگامى که در میدان صفین در چنگ او گرفتار شده بود و براى نجات خویشتن خود را برهنه و عریان ساخت معروف است.
از آن معروفتر داستان توصیههاى او درباره قاتل خویش «عبدالرحمان ملجم مرادى» که به فرزندان خود سفارش کرد آب و غذا و وسیله استراحت این زندانى را فراهم کنند و فرمود: اگر زنده بمانم خود مىدانم با او چگونه رفتار کنم و اگر شما هم عفو کنید بهتر است و اگر (مصلحت عموم مردم ایجاب کرد که) لازم بدانید او قصاص شود تنها را با یک ضربه وى را قصاص کنید همانگونه که او یک ضربه بر من وارد کرد.
امیرمؤمنان على علیه السلام این درس را از استادش پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله آموخته بود که نمونه روشن آن عفو عمومى حضرت در داستان فتح مکه است، در حالى که آنها قاتلان اصحاب و یاران پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله بودند و در سیزده سال که حضرت در مکه بود ظلم و جنایت فراوانى در حقش روا داشتند و در سالیانى که در مدینه بود آتش جنگهایى بر ضدش برافروختند؛ ولى حضرت با یک فرمان عمومى، همه را را عفو کرد و حتى «وحشى» قاتل معروف عمویش «حمزه» را که جنایتىبسیار وحشتناک انجام داده بود بعد از پذیرش اسلام بخشید و هنگامى که به مدینه آمد و خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله رسید و اسلام را ظاهراً پذیرفت حضرت او را عفو کرد ولى فرمود: در اینجا نمان، زیرا دیدن تو خاطره شهادت عمویم حمزه را در نظرم زنده مىکند. «وحشى» از آنجا به شام رفت و در آنجا ماند.[۲]
قرآن مجید یکى از صفات بهشتیان و پرهیزگاران را کظم غیظ (فرو خوردن خشم) و سپس عفو و گذشت مىشمارد و مىفرماید: «وَسارِعُوا إِلى مَغْفِرَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَجَنَّهٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقینَ* الَّذینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْکاظِمینَ الْغَیْظَ وَالْعافینَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ»؛ و شتاب کنید براى رسیدن به آمرزش پروردگارتان؛ و بهشتى که وسعت آن، آسمانها و زمین است؛ و براى پرهیزگاران آماده شده است. (همان) کسانى که در توانگرى و تنگدستى، انفاق مىکنند؛ و خشم خود را فرو مىبرند؛ و از خطاى مردم درمىگذرند؛ و خدا نیکوکاران را دوست دارد».[۳]
مسئله عفو و گذشت در اسلام به قدرى اهمیت دارد که علاوه بر آیات فراوانى از قرآن، در روایات معصومان نیز بازتاب گستردهاى دارد؛ از جمله در حدیثى از رسول اکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم:«إذا کانَ یَوْمُ الْقِیامَهِ نادى مُنادٍ: مَنْ کانَ أجْرُهُ عَلَى اللَّهِ فَلْیَدْخُلِ الْجَنَّهَ
؛ کسى که پاداش او بر خداست وارد بهشت شود»«فَیُقالُ:مَنْ ذَا الَّذی أجْرُهُ عَلَى اللَّهِ؛ گفته مىشود چه کسى است که پاداش او بر خداست»
«فَیُقالُ الْعافُونَ عَنِ النّاسَ فَیَدْخُلُونَ الْجَنَّهَ بِغَیْرِ حِسابٍ؛ گفته مىشود کسانى که مردم را عفو کردهاند و آنها بدون حساب وارد بهشت مىشوند».[۴]
در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على علیه السلام مىخوانیم:«الْعَفْوُ تاجُ الْمَکارِمِ؛ عفوو گذشت تاج فضائل اخلاقى است».[۵]
البته عفو و گذشت در مورد کسانى است که از عفو سوء استفاده نکنند و بر جنایات خود نیفزایند، همانگونه که در حدیثى از امیرمؤمنان علیه السلام آمده است:
«الْعَفْوُ عَنِ الْمُقِرّ لا عَنِ الْمُصِرّ
؛ عفو درباره کسى است که اقرار به گناه خود کند (و پشیمان باشد) نه از کسى که اصرار مىورزد».[۶]
وَقَدْ مَرَّ بِقَذَرٍ عَلَى مَزْبَلَهٍ:
[۱] . سند گفتار حکیمانه:
در کتاب مصادر نهجالبلاغه، این گفتار حکیمانه از کتاب سراج الملوک طرطوشى با تفاوتى نقل شده و در آن کتاب ذکرى از نام گوینده آن نشده است و در غرر الحکم عین تعبیرى که در نهجالبلاغه ذکر شده آمده است.( البته مىدانیم غررالحکم غالباً منابعى غیر از نهجالبلاغه در اختیار داشته است).( مصادر نهجالبلاغه، ج ۴، ص ۱۶۲).
[۲] . استیعاب، ج ۴، ص ۱۵۶۴ شرح حال« وحشى بن حرب».
[۳] . آل عمران، آیات ۱۳۳ و ۱۳۴٫
[۴] . مجمع البیان، ج ۱۰، ص ۳۷۹، ذیل آیه ۴۰ سوره شورى.
[۵] . شرح غررالحکم، ح ۵۲۰٫
[۶] . بحارالانوار، ج ۷۵٫
تفسیر شیرین حکمت 193 نهج البلاغه
پنجشنبه 96/05/12
۱۹۳ و قال علیهالسلام إِنَّ لِلْقُلُوبِ شَهْوَهً وَإِقْبَالًا وَإِدْبَاراً، فَأْتُوهَا مِنْ قِبَلِ شَهْوَتِهَا وَإِقْبَالِهَا فَإِنَّ الْقَلْبَ إِذَا أُکْرِهَ عَمِیَ.
امام علیه السلام فرمود:براى دلهاى (آدمیان) علاقه و اقبال و (گاه) تنفر و ادبار است. هنگامى که مىخواهید کارى انجام دهید از سوى علاقه و اشتیاق وارد شوید،زیرا اگر قلب را مجبور به کارى کنند نابینا مىشود.[۱]
شرح و تفسیر با نشاط کارها را آغاز کنید
امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به یک نکته اساسى روانشناسى اشاره کرده مىفرماید: «براى دلهاى (آدمیان) علاقه و اقبال و (گاه) تنفر و ادبار است هنگامى که مىخواهید کارى انجام دهید از سوى علاقه و اشتیاق وارد شوید، زیرا اگر قلب را مجبور به کارى کنند نابینا مىشود»؛
(إِنَّ لِلْقُلُوبِ شَهْوَهً وَإِقْبَالًا وَإِدْبَاراً، فَأْتُوهَا مِنْ قِبَلِ شَهْوَتِهَا وَإِقْبَالِهَا، فَإِنَّ الْقَلْبَ إِذَا أُکْرِهَ عَمِیَ)
. منظور از «قلب» و «قلوب» در این عبارت، عقل و فکر انسان است که حالات مختلفى دارد؛ گاهى در حال نشاط و علاقه به انجام دادن کارى و زمانى در حال تنفر و بىمیلى و بىعلاقگى است. هر گاه در حال نشاط؛ مثلًا نشاط بر عبادات، به سراغ عبادت مىرویم و مىتوانیم با حضور قلب عبادت را به نحو کامل احسن به پایان ببریم؛ اما در حالى که تمایلات درونى موافق نیست کار به زحمت انجام مىشود و ایجاد خستگى و ناراحتى مىکند.
ازاینرو در حکمت ۳۱۲ این جمله آمده است که مىفرماید:«إنّ لِلْقُلُوبِ إقْبالًا وَإدْباراً؛ فَإذا أقْبَلَتْ فَاحْمِلُوها عَلَى النَّوافِلِ، وَإذا أدْبَرَتْ فَاقْتَصِرُوا بِها عَلَى الْفَرائِضِ
؛ دلها گاهى پرنشاط و زمانى بىنشاط است؛ آنگاه که نشاط دارند آنها را بر انجام دادن مستحبات (علاوه بر واجبات) بگمارید و هنگامى که بىنشاطاند تنها به انجام دادن واجبات قناعت نمایید».
همین مضمون در کتاب شریف کافى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل شده[۲] و با تعبیر مشروحترى در کلام امام على بن موسى الرضا علیه السلام دیده مىشود؛ آنجا که فرمود:
«إِنَّ لِلْقُلُوبِ إقْبالًا وَإدْباراً وَنِشاطاً وَفُتُوراً فَإذا أقْبَلَتْ بَصُرَتْ وَفَهِمَتْ وَإذا أدْبَرَتْ کَلَّتْ وَمَلَّتْ فَخُذُوها عِنْدَ إقْبالِها وَنِشاطِها وَاتْرُکُوها عِنْدَ إدْبارِها وَفُتُورِها
؛ دلها اقبال و ادبار و نشاط و سستى دارند. هنگامى که اقبال کند (و پرنشاط باشد) حقایق را به خوبى مىبیند و مىفهمد و هنگامى که ادبار کند، ناتوان و ملول مىگردد، بنابراین در هنگام ادبار و نشاط به سراغ آن بروید و در هنگام ادبار و فتور آن را رها سازید».[۳]
حقیقت این است که روح آدمى نیز مانند جسم او حالات مختلف دارد؛ گاه انسان از نظر جسمى خسته و ناتوان است؛ در این هنگام اگر کارى به او واگذارند به یقین به صورت کامل انجام نخواهد گرفت؛ یا خطا و اشتباه مىکند یا ناقص به جا مىآورد؛ اما هنگامى که جسم انسان داراى نشاط و قدرت و نیرو است، هر کارى را به خوبى انجام مىدهد. روح انسان نیز همینگونه است و به تعبیر بعضى از عرفا گاه در حالت قبض است و گاه بسط؛ در حالت قبض باید فشارى به خود نیاورد؛ اما در حالت بسط انسان باید با شتاب به سراغ اهداف سازنده برود.
مطالعه در حال نشاط لذتبخش و عمیق و پرفایده و در حال ملالت و ادبار خستگىآور و بسیار سطحى و گاه آمیخته با انواع اشتباهات است.
به همین دلیل در همه جاى دنیا براى بهرهورى بیشتر از کار کارگران و کارمندان، سعى مىکنند عوامل نشاط را براى آنها فراهم آورند و مرخصىها، جایزهها و تزیین محل کار و اطراف آن و استفاده از درختان سرسبز و باغچههاى پرگل همه براى ایجاد نشاط است. البته آنها از وسایل نامشروعى مانند انواعموسیقى نیز براى این کار استفاده مىکنند.
در شریعت اسلامى نیز براى ایجاد نشاط، مخصوصاً در مورد عبادات، عوامل مختلفى دیده مىشود. وضو گرفتن پیش از نماز به یقین نشاطآور است.
مضمضه و استنشاق آب در دهان و بینى افزون بر نظافت، ایجاد نشاط مىکند.
دستور داده شده قرآن و اذان با صداى زیبا و صوت حسن خوانده شود تا نشاطآور باشد. جمعه و جماعت ایجاد نشاط در عبادت مىکند و از همه مهمتر فصاحت و بلاغت قرآن خود عامل مهمى براى نشاط در قرائت قرآن است که تا اعماق قلب انسان نفوذ مىکند. همچنین وعدههاى حقیقى براى مطیعان و نیکوکاران و مجاهدان و شهیدان به نعمتهاى بسیار لذتبخش بهشتى نشاطآور است.
بسیارى از غذاها که در قرآن مجید به آنها اشاره شده نیز غذاهاى نشاطآور است. خواب شب که به آن توصیه شده رفع ملال مىکند و نشاط مىآورد.
این موضوع از آیات و روایات به کتب فقهى ما نیز نفوذ کرده و بعضى از فقها تصریح کردهاند که نوافل را به هنگام عذر مىتوان ترک کرد و یکى از عذرها را غم و اندوه شمردند. مرحوم نراقى در کتاب مستند مىگوید: منظورشان این نیست که در این حال استحباب ندارد، چرا که اگر در آن حال نیز به جا آورده شود اجماع بر صحت و ثواب آن است بلکه منظور این است که در مورد چنین اشخاصى تأکید بر نافله نمىشود سپس به روایت بالا که از کتاب کافى نقل کردیم اشاره مىکند.[۴]
[۱] . سند گفتار حکیمانه:
جاحظ که قبل از سید رضى مىزیسته است بخش آخر این کتاب نورانى را در کتاب خود به نام المائه المختاره و مبرد در کامل آورده است و تمام آن را آمدى در غرر الحکم با تفاوت مختصرى ذکر کرده است.( مصادر نهجالبلاغه، ج ۴، ص ۱۶۱).
[۲] . کافى، ج ۳، ص ۴۵۴٫
[۳] . مستدرک، ج ۳، ص ۵۵٫
[۴] . مستند الشیعه، ج ۵، ص ۴۲۸٫