شرح خطبه 198(روزانه با نهج البلاغه)
۱۹۸ و قال علیهالسلام لَمَّا سَمِعَ قَوْلَ الْخَوَارِجِ: «لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّهِ»: کَلِمَهُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ.
امام علیه السلام هنگامى که این سخن خوارج را که مىگفتند «لا حکم الا لله»(حکم مخصوص خداست) شنید فرمود: «سخن حقى استکه معنى باطلى از آن اراده شده است».[۱]
شرح و تفسیر باطل در لباس حق
امام علیه السلام در این گفتار حکیمانهاش هنگامى که این سخن خوارج را که مىگفتند «لا حُکْمَ إلَّالِلَّهِ» (حکم مخصوص خداست) شنید فرمود: «سخن حقى است که معنى باطلى از آن اراده شده است»؛(لَمَّا سَمِعَ قَوْلَ الْخَوَارِجِ لَاحُکْمَ إِلَّا لِلَّهِ کَلِمَهُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ). اشاره به این که سخن حق است و برگرفته از آیات قرآن مجید؛ ولى خوارج معناى آن را تحریف مىکنند به گونهاى که سر از باطل بیرون مىآورند. پیش از اینکه این سخن را شرح بدهیم به سراغ روایتى مىرویم که قاضى نعمان مغربى در کتاب شرح الاخبار آورده است. او مىگوید: على علیه السلام از صفین باز گشته بود و در مسجد مشغول بیان خطبهاى بود که یک نفر از گوشه مسجد شعار «لا حُکْمَ إلَّا لِلَّهِ» را سر داد. امام علیه السلام سکوت کرد و پاسخى نداد. مقدارى گذشت نفر دومى همین شعار را از گوشه دیگر سر داد. باز امام علیه السلام اعتنایى نکرد. سرانجام جمعى (از خوارج که در مجلس حضور داشتند) با هم این شعار را سر دادند. امام علیه السلام فرمود: این سخن حقى است که اراده باطل از آن شده است. ما سه امتیاز به شما (خوارج) مىدهیم: شما را از شرکت در مساجد و نماز خواندن (با ما) باز نمىداریم و تا زمانى که (با ما) هم دست باشید سهم شما را از بیتالمال مىدهیم و اگر آغازگر جنگ نباشید ما آن را آغاز نخواهیم کرد، سپس فرمود:
«وَأشْهَدُ لَقَدْأخْبَرَنِى النَّبىُّ الصّادِقُ عَنِ الرُّوحِ الْأمینِ عَنْ رَبّ الْعالَمینَ أنَّهُ لا یَخْرُجُ عَلَیْنا مِنْکُمْ فِئَهٌ قَلَّتْ أوْ کَثُرَتْ إلّاجَعَلَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ حَتْفَها عَلى أیْدینا
؛ گواهى مىدهم به خدا سوگند پیامبر راستگو از فرشته وحى روح الامین به من خبر داد که گروهى از شما چه کم باشد چه زیاد بر ما خروج نمىکند مگر اینکه مرگشان به دست ما خواهد بود».[۲]
توضیح: همانطور که قبلًا اشاره شد، امام علیه السلام این کلام را بعد از جنگ صفین و پس از داستان حکمین ایراد فرمود. با اینکه داستان حکمیت بر امام علیه السلام تحمیل شد ولى جمعى که بعداً به عنوان خوارج نامیده شدند بر امام علیه السلام خرده گرفتند که چرا مسئله حکمیت را پذیرفته است با اینکه که قرآن مجید مىگوید: «حکم مخصوص خداست». این در حالى است جمله پیشگفته که در سه جاى از قرآن آمده با قرائنى که قبل و بعد از آن است هیچگونه ارتباطى به ادعاى خوارج ندارد.
قرآن در سوره «انعام» آیه ۵۷ خطاب به پیغمبر صلى الله علیه و آله مىگوید: «قُلْ إِنِّى عَلَى بَیِّنَهٍ مِنْ رَّبِّی وَکَذَّبْتُمْ بِهِ مَا عِندِى مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا للَّهِ یَقُصُّ الْحَقَّ وَهُوَ خَیْرُ الْفَاصِلِینَ»؛ بگو من دلیل روشنى از پروردگارم دارم ولى شما آن را تکذیب کردهاید. آنچه شما (از عذاب الهى) درباره آن شتاب مىکنید در اختیار من نیست حکم و فرمان تنها از آنِ خداست حق رااز باطل جدا مىکند و او بهترین جداکننده (حق از باطل) است».
در آیه ۴۰ از سوره «یوسف» نیز در پاسخ بتپرستان که اسمهاى بىمسمایى را بر بتها نهاده بودند مىفرماید: «ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْماءً سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَآباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ»؛ آنچه غیر از خدا مىپرستید، جز اسمهایى (بىمسمّا) که شما و پدرانتان آنها را (خدا) نامیدهاید، نیست؛ خداوند هیچ دلیلىبر آن نازل نکرده؛ حکم تنها از آن خداست؛ فرمان داده که غیر از او را نپرستید.
این است آیین ثابت و پایدار؛ ولى بیشتر مردم نمىدانند».
روشن است که حکم در این آیه اشاره به فرمان الهى در امر توحید و مبارزه با شرک و مانند آن است.
همچنین در آیه ۶۷ سوره «یوسف» از زبان یعقوب پیغمبر مىگوید: «وَقَالَ یَا بَنِىَّ لَاتَدْخُلُوا مِنْ بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَهٍ وَمَا أُغْنِى عَنکُمْ مِّنَ اللَّهِ مِنْ شَىْءٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا للَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَعَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ»؛ و (به هنگام حرکت، یعقوب) گفت: پسران من؛ همگى از یک در وارد نشوید؛ بلکه از درهاى مختلف وارد گردید (تا توجه مردم به سوى شما جلب نشود)؛ و (من با این دستور،) نمىتوانم تقدیر حتمى الهى را از شما دفع کنم! حکم و فرمان، تنها از آنِ خداست! بر او توکّل کردهام؛ و همه متوکّلان باید بر او توکّل کنند!».
حکم در این آیه نیز اشاره به این است که اگر من به سراغ عالم اسباب مىروم و به شما دستوراتى مىدهم تا گرفتار چشم زخم تا توطئه مخالفان نشوید، باید بدانید که مسبب الاسباب حقیقى خداست و باید به او توکل کنید.
قرآن مجید در مسئله اختلاف دو همسر با یکدیگر دستور مىدهد که حَکَمى از سوى مرد و حَکَمى از سوى زن انتخاب شود تا بنشینند و تصمیم عادلانهاى بگیرند و به اختلاف میان آنها پایان دهند.
اصولًا کار تمام قضات حَکَمیت براى رسیدن به دعاوى و فصل خصومت است آیا هیچ عاقلى مىگوید: خداوند باید در محکمه قضاوت بنشیند و براى فصل خصومت و رسیدن به دعاوى مردم حکم کند؟ و یا اینکه اگر اختلافى بین زن و شوهر پیدا شد، خداوند بیاید و تصمیم عادلانهاى درباره آنها بگیرد و یا اینکه امر حکومت بر مسلمانان را خدا بر عهده بگیرد؛ فرمانده جنگ و صلح او باشد، غنائم را او تقسیم کند؟
آرى باید این کارها به دست انسانهاى آگاه و عادلى صورت گیرد که در تمام موارد بر طبق احکام الهى و فرمان و دستورات او حکم کنند، بنابراین حکم به معناى حَکَمیت براى رفع اختلاف که خوارج مىپنداشتند هرگز در قرآن مجید به خدا نسبت داده نشده است و این مطلب به قدرى روشن است که نیاز به توضیح ندارد.
احکامى که در قرآن مجید آمده به صورت قوانین کلى است که به دست رسول اکرم صلى الله علیه و آله و اولىالامر براى اجرا داده شده است و در اختلافات به دست قضات و مأمورانى که از طرف آنها براى اجراى احکام برگزیده شدهاند. هیچ عاقلى نمىگوید خدا باید حد سرقت یا حد زنا را بر کسانى که مستحقاند اجرا کند. هیچ کس نمىگوید که در اختلاف حقوقى و خانوادگى که میان افرادى معین یا بین چند قبیله یا خانواده است، خداوند بیاید و قضاوت و فصل خصومت کند.
البته خداوند احکام کلى و قوانین جامعى مقرر فرموده که مدیران جامعه و مجریان احکام و قضات باید اعمال خود را بر آنها تطبیق دهند. این چیزى است که خوارج بر اثر ضعف عقل و حماقت و تعصب شدید نمىتوانستند آن را درک کنند.
امیرمؤمنان على علیه السلام در خطبه ۴۰، از اجراى احکام و مدیریت جامعه تعبیر به «إمره» (امیرى و فرمانروایى) مىکند و از این رو در ادامه همان خطبه مىفرماید:
«مردم نیازمند امیر و حاکمى هستند (که فرمان خدا را در میان آنها اجرا کند)» اشاره به اینکه مسئله حکمیت در این دایره قرار داشت نه در دایره قانونگذارى الهى. با توجه به اینکه لشکر معاویه قرآنها را بر سر نیزه کردند و در توطئهاى خطرناک گفتند ما هم مسلمانیم و قرآن در میان ما حکومت کند که چه کسى امیر در میان مسلمانان باشد و از آنجا که قرآن تعیین امیرى به صورت شخصى و معین به اعتقاد آنها نکرده بود گفتند: ما باید از هر طرف حَکَمى انتخاب کنیم تادر پرتو آیات قرآن بنشینند و یک نفر را به عنوان امیر مسلمانان انتخاب کنند و این امر بر على علیه السلام و یاران خاصش تحمیل شد. سپس اقلیت خوارج با آن مخالفت کردند که اصلا انتخاب حَکَم کار غلطى است و حَکَم خداست و شعار «لا حُکْمَ إلّالِلَّهِ» با این مفهوم انحرافى بعد از شکست مسئله حَکَمیت بالا گرفت، از این رو امیرمؤمنان على علیه السلام مىفرمود: شعار «لا حُکْمَ إلّالِلَّهِ» یک واقعیت و سخن حقى است که آنها معناى باطلى را از آن اراده کرده اند؛ حق است به این دلیل که توحید در قانونگذارى حکم مىگوید: تشریع قوانین و احکام تنها از سوى خداست و رسول اکرم صلى الله علیه و آله مبلغ و مجرى آن است و اما مفهوم باطلى که آنها از آن اراده مىکردند این است که حکومت و فرماندهى و اجراى احکام و مدیریت جامعه باید به وسیله خداوند صورت گیرد. غافل از اینکه هرگز خدا نمىآید فرمان جنگ و صلح یا تقسیم غنائم و یا نصب امراى بلاد را صادر کند و اگر منظور آنها این بوده که اصلًا نیازى به امیر و زمامدار در جامعه نیست و مردم خودشان احکام را باید عمل کنند همانگونه که در طول تاریخ گذشته و امروز افرادى طرفدار نفى حکومت بودند، سستى و بىپایگى این مسئله نه تنها کمتر از اول نیست بلکه بیشتر است، همانطور که حضرت در خطبه چهلم نیز اشارهاى به آن دارد که تمام جوامع بشرى در طول تاریخ حاکمى داشته؛ خواه ظالم خواه عادل و حتى وجود حاکم ظالم از نبودن آن که باعث حرج و مرج و به هم ریختن شیرازه تمام جامعه مىشود بهتر است؛ حاکم ظالم براى حفظ خود هم که باشد ناچار است اجمالًا نظم و امنیتى در جامعه ایجاد کند، قاضى براى حل خصومتها تعیین کند، زندان و بندى براى سارقان و مجرمان ترتیب دهد و حتى گاه خدمات اقتصادى فراوانى براى جلب توجه مردم و حفظ موقعیت خویش داشته باشد. اگر هیچ حکومتى نباشد جوامع بشرى پس از مدت کوتاهى نابود مىشوند.در جلد دوم همین کتاب ذیل خطبه ۴۰ بحثهاى مشروحى در این زمینه داشتیم و درباره بلاى تحریف حقایق و آثار زیانبار آن و همچنین ضرورت تشکیل حکومت، مطالب لازم را بیان کردیم.
[۱] .سند گفتار حکیمانه:
این جمله در طلیعه خطبه چهلم گذشت و خطیب رحمه الله در کتاب مصادر، منابع زیادى براى این کلام در آنجا و در محل کلام نقل کرده است؛ از جمله از شافعى امام معروف اهل تسنن در کتاب« أم» نقل مىکند که روایت شده است على بن ابىطالب( رضى الله عنه) هنگامى که خطبهاى مىخواند صدایى از گوشه مجلس برخواست و یکى گفت:« لا حُکْمَ إلّالِلّه عَزَّوَجَلَّ» آن حضرت فرمود:« کِلَمَهٌ حَقّ أُریدَ بِهَا الْباطِلُ» و نیز محمد بن جریر طبرى در کتاب تاریخ خود و ابوطالب مکى در قوت القلوب و ابن واضح در تاریخ خود و بلاذرى در انساب الاشراف که همه آنها قبل از سید رضى مىزیستند آن را نقل کردهاند. همچنین ابن درید در کتاب اشتقاق آن را آورده است.( مصادر نهجالبلاغه، ج ۱، ص ۴۴۰ و ج ۴، ص ۱۶۳).
[۲] . شرح الاخبار، ج ۲، ص ۹٫
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط فردوس تراب علی در 1396/05/19 ساعت 04:24:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |