موضوع: "راهی به حریم کبریا"

اگر خلافت یک وظیفه الهی است چرا بعداز عثمان امیرالمومنین از قبول آن خودداری کردند که نوبت به اصرار رسید؟
شنبه 96/05/28
یکى از شبهاتى که وهابى ها زیاد مطرح مىکنند این است که:
اگر خلافت و امامت یک وظیفه الهى و انتصابى بود؛ پس چرا بعد از عثمان امیرمؤمنان علیه السلام از قبول آن خوددارى مىکرد؟ تا این که نوبت به اصرار رسید و فرمود:
دعونی والتمسوا غیری … وأنا لکم وز`یراً خیراً لکم منی امیراً وان ترکتمونی فأنا کاحدکم وأسمعکم وأطوعکم
مرا رها کنید و به سراغ دیگرى بروید ، وزیر و مشاور بودن من براى شما بهتر از آن است که امیر و زمامدار باشم؟
نهج البلاغه صبحی صالح، ج ۱، ص۱۳۶٫
اصل خطبه:
دَعُونِى وَالَْتمِسُوا غَیْرِى فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَأََلْوَانٌ لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَلَا تَثْبُتُ عَلَیْهِ الْعُقُولُ وَ إِنَّ الآفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ وَالَْمحَجَّهَ قَدْ تَنَکَّرَتْ. وَاعْلَمُوا أَنِّى إِنْ أَجَبْتُکُمْ رَکِبْتُ بِکُمْ مَا أَعْلَمُ وَلَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَعَتْبِ الْعَاتِبِ وَإِِنْ تَرَکْتُمُونِى فَأَنَا کَأَحَدِکُمْ ولَعَلِّى أَسْمَعُکُمْ وَأَطْوَعُکُمْ لِمَنْ وَلَّیْتُمُوهُ أَمْرَکُمْ وَأَنَا لَکُمْ وَزِیراً خَیْرٌ لَکُمْ مِنِّى أَمِیراً.
مرا رها کنید و به سراغ دیگرى بروید که ما به کارى روى آوردهایم که داراى رنگهاى گوناگون است. دلها بر آن قرار نمىگیرد و عقابها پایدار نمىماند. به راستى که همه جا را ابر فتنه پر کرده و راه راست ناشناخته مانده است.
بدانید اگر من درخواست شما را پذیرا باشم با شما آن گونه که خود مىدانم رفتار خواهم کرد و به حرف ملامتگرها و این و آن گوش نمىدهم. و اگر دست از من بردارید من همانند یکى از شما خواهم بود. و در میان کسانى که ولایت امور را بدو مىسپارید من شنواتر و فرمانبردارتر مىباشم. من اگر وزیر شما باشم بهتر است از آنکه امیر شما باشم.»
نهج البلاغه صبحی صالح، ج ۱، ص۱۳۶٫
ادامه »
امیرمؤمنان (ع) بیشترین همتش این بود که موانع راه کسب کمالات انسانى را از پیش پاى مردمان بردارد
شنبه 96/05/28
بالاترین کمال آدمی چیست؟
بالاترین کمال آدمى آن است که به ادب حق، مؤدّب شود، کمالات انسانى در او ظهور یابد، فطرتِ کمالخواهِ او به کمالِ مطلوب برسد و تا آنجا که مىتواند، منشأ خیرات گردد. در تعریف ادب گفتهاند:
الأَدَبُ کلُّ رِیاضَهٍ مَحْمُودَهٍ یَتَخَرَّجُ بهَا الإِنْسَانُ فى فَضِیلَهٍ مِنَ الفَضَائِلِ.[۱]
ادب، ورزیدنهاى ستوده] و دگرگون کردن حالت بد نَفْس به حالت نیک [است که انسان در پى آن، صاحب یکى از فضیلتها] ى اخلاقى و نَفْسى [گردد.
اگر انسان به ادب کمالى و صفاتى انسانى متصف نشود، و کمالات انسانى در او
ظهورننماید و به لطافت وجودى دست نیابد، در صورت انسانى فاسق جلوه مىکند که از محتواى انسانى بهدور است و از او جز تباهگرى، خشونتورزى و خونریزى، عملى برنمىخیزد.
عَدَمُ الأَدَب سَبَبُ کُلِّ شَرٍّ.[۲]
فقدان ادب سبب هر شر و بدى است.
امیرمؤمنان على (ع) بیشترین همتش بر این بود که موانع راه کسب کمالات انسانى را از پیش پاى مردمان بردارد و زمینه لازم براى رسیدن آنان به ادب کمالى را فراهم نماید؛ و این مسئله را از حقوق مردم مىدانست:
وَ لَکمْ عَلَى حَقٌّ، فَأَمَّا حَقُّکمْ عَلَى … تَعْلیمُکمْ کَیْلًا تَجْهَلُوا، وَ تَأْدِیبُکمْ کَیْمَا تَعْلَمُوا.[۳]
شما را بر من حقّى است. بر من است … که شما را تعلیم دهم تا نادان نمانید و آداب آموزم، تا بدانید.
على (ع) همگان را سفارش مىکند که بدین امر حیاتى قیام کنند و وجود خود را به ادب کمالى شعلهور سازند:
ذَکِّ قَلْبَکَ بالأَدَب کَمَا تُذَکِّى النَّارُ بالحَطَب.[۴]
قلب و وجود خود را با ادب شعلهور ساز و برافروز؛ چنانکه آتش با هیزم شعلهور و برافروخته مىشود.
نهجالبلاغه، آموزگار کمالات انسانى است. ازاینرو به مهمترین شاخصههاى ادب کمالى در آن پرداخته مىشود.
[۱] . الفیّومى، المصباح المنیر، ص ۹؛ العینى، عمده القارى( شرح صحیح البخارى)، ج ۲۴، ص ۲۳؛ حکیمى، ادبیات و تعهد در اسلام، ص ۳۹٫
[۲] . ابن أبىالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج ۲۰، ص ۲۵۸٫
[۳] . سید رضى، نهجالبلاغه، خطبه ۳۴٫
[۴] . ابن أبىالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج ۲۰، ص ۲۷۱؛ المحمودى، نهجالسعاده فى مستدرک نهجالبلاغه، ج ۵، ص ۹، خطاب به محمد بن حنفیه؛ و« أَذْک» آمده است.

شرح حکمت 103نهج البلاغه(روزانه با نهج البلاغه)
شنبه 96/05/28
فقال علیه السلام یَخْشَعُ لَهُ الْقَلْبُ، وَتَذِلُّ بِهِ النَّفْسُ، وَیَقْتَدِی بِهِ الْمُؤْمِنُونَ. إِنَّ الدُّنْیَا وَالْآخِرَهَ عَدُوَّانِ مُتَفَاوِتَانِ، وَسَبِیلَانِ مُخْتَلِفَانِ؛ فَمَنْ أَحَبَّ الدُّنْیَا وَتَوَلَّاهَا أَبْغَضَ الْآخِرَهَ وَعَادَاهَا، وَهُمَا بِمَنْزِلَهِ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ، وَمَاشٍ بَیْنَهُمَا؛ کُلَّمَا قَرُبَ مِنْ وَاحِدٍ بَعُدَ مِنَ الْآخَرِ، وَهُمَا بَعْدُ ضَرَّتَانِ!
لباس کهنه و وصلهدارى بر اندام آن حضرت دیده شد، کسى درباره آن سؤال کرد.
(که چرا امام علیه السلام با داشتن امکانات چنین لباسى را براى خود انتخاب کرده است).
قلب به سبب آن خاضع مىشود و نفس سرکش با آن رام مىگردد و مؤمنان به آن اقتدا مىکنند (و از آن سرمشق مىگیرند).
دنیا و آخرت دو دشمن متفاوت و دو راه مختلفاند، لذا کسى که دنیا را دوست بدارد و به آن عشق ورزد آخرت را دشمن مىدارد و با آن دشمنى مىکند. این دو به منزله مشرق و مغرباند و انسان همچون کسى که در
میان این دو در حرکت است هر زمان به یکى نزدیک مىشود از دیگرى دور مىگردد و این دو همچون دو همسر یک مردند (که معمولا با هم رقابت شدید دارند).[۱]
شرح و تفسیر تضاد دنیاپرستى و علاقه به آخرت
امام علیه السلام این گفتار حکیمانه را زمانى فرمود که «لباس کهنه و وصلهدارى بر اندام آن حضرت دیدند کسى درباره آن سؤال کرد (که چرا امام علیه السلام با داشتن امکانات چنین لباسى را براى خود انتخاب کرده است) «قلب به سبب آن خاضع مىشود و نفس سرکش با آن رام مىگردد و مؤمنان به آن اقتدا مىکنند (و از آن سرمشق مىگیرند)»؛
(وَرُئِیَ عَلَیْهِ إِزَارٌ خَلَقٌ مَرْقُوعٌ فَقِیلَ لَهُ فِی ذَلِکَ فَقَالَ: یَخْشَعُ لَهُ الْقَلْبُ، وَتَذِلُّ بِهِ النَّفْسُ، وَیَقْتَدِی بِهِ الْمُؤْمِنُونَ)
. مىدانیم در عصر خلفا دامنه فتوحات اسلامى به شرق و غرب و شمال و جنوب کشیده شد و کشورهاى مهمى همچون ایران و روم و مصر زیر پرچم اسلام قرار گرفتند و غنائم فراوان و اموال خراجى بسیارى نصیب مسلمین شد.
این امر آثار زیانبار فراوانى داشت؛ گروهى به مسابقه در ثروت روى آوردند، خانههاى مجلل، لباسهاى گرانبها، سفرههاى رنگارنگ و مرکبهاى زیبا براى خود انتخاب نمودند و گروه عظیمى از مردم در دنیا و ارزشهاى مادى فرو رفتند و نظام ارزشى جامعه اسلامى- همانگونه که در کلام حکمتآمیز قبل به آن اشاره شد- دگرگون شد. در اینجا امام علیه السلام براى اینکه مسلمانان منحرف را به صراط مستقیم اسلام و سنت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله باز گرداند مظاهر زهد خویش را کاملًا آشکار ساخت که از جمله آن پوشیدن لباسهاى ساده و کمارزش ووصلهدار بود و همین امر موجب شگفتى بینندگان گشت تا آنجا که به حضرت ایراد گرفتند؛ ولى امام علیه السلام پاسخى فرمود که درس بزرگى براى همگان بود، فرمود: هنگامى که این لباس را مىپوشم سه فایده مهم دارد:
نخست اینکه قلب و روح من در برابر آن خضوع مىکند و تکبر و خودبرتربینى که سرچشمه گناهان بزرگ است از من دور مىشود و دیگر اینکه نفس سرکش به سبب آن رام مىشود و وسوسههاى آن که انسان را به راههاى شیطانى مىکشاند فرو نشیند. و سوم اینکه مؤمنان به آن اقتدا مىکنند و از زندگانى پر زرق و برق و تجملاتى که انسان را از خدا غافل مىسازد دور مىشوند. هیچ کس از پوشیدن لباسهاى ساده و داشتن وسایل زندگى ساده احساس حقارت نمىکند.
آنگاه امام علیه السلام در ادامه این سخن به اصلى کلى درباره دنیا و آخرت اشاره مىکند که انتخاب نوع لباس گوشهاى از گوشههاى آن است، مىفرماید: «دنیا و آخرت دو دشمن متفاوت و دو راه مختلفاند، لذا کسى که دنیا را دوست بدارد و به آن عشق بورزد آخرت را دشمن مىدارد و با آن عداوت دارد»؛
(إِنَّ الدُّنْیَا وَالْآخِرَهَ عَدُوَّانِ مُتَفَاوِتَانِ، وَسَبِیلَانِ مُخْتَلِفَانِ، فَمَنْ أَحَبَّ الدُّنْیَا وَ تَوَلَّاهَا أَبْغَضَ الْآخِرَهَ وَعَادَاهَا)
. منظور از دنیا در اینجا یکى از سه چیز و یا هر سه چیز است:
نخست اینکه منظور دنیایى است که از طریق حرام و اموال نامشروع و مقامات غاصبانه به دست آید که مسیر آن از مسیر آخرت قطعاً جداست.
دیگر اینکه منظور دنیایى است که هدف باشد نه وسیله براى آخرت، زیرا اگر دنیا هدف اصلى انسان شد، آخرت به فراموشى سپرده مىشود و دیگر هدف نهایى نخواهد بود؛ اما اگر به دنیا به گونه مزرعه یا پل و گذرگاه و خلاصه وسیلهاى براى رسیدن به آخرت نگاه شود نه تنها دشمنى با آن ندارد، بلکه به یقین آن را تقویت خواهد کرد، همانگونه که در روایات اسلامى آمده است.
سوم اینکه منظور دنیاى پر زرق و برق و تجملاتى است که وقتى انسان در آن غرق شد، هرچند از طریق حلال به دست آمده باشد آخرت به دست فراموشى سپرده خواهد شد؛ هر روز در فکر زینت تازه و تجملات بیشتر و خانهها و لباسها و مرکبهاى پر زرق و برقتر است و چنین کسى هرچند دنبال حرام هم نباشد هم خدا را فراموش مىکند و هم معاد را.
تعبیر به «عَدُوّان» و «سَبیلانِ» در واقع شبیه به تنزل از چیزى به چیز دیگر است، زیرا نخست مىفرماید: دو دشمناند که یکدیگر را تخریب مىکنند سپس مىفرماید: حد اقل دو مسیر مختلفاند که به دو مقصد منتهى مىشوند؛ خواه عداوتى با هم داشته باشند یا نه.
آنچه در جمله «فَمَنْ أحَبَّ الدُّنْیا» آمده در واقع به منزله نتیجهگیرى از سخنان گذشته است.
در پایان امام علیه السلام دو تشبیه جالب و به تعبیر دیگر دو مثال واضح براى دنیا و آخرت بیان مىکند و مىفرماید: «این دو به منزله مشرق و مغرباند و انسان همچون کسى است که در میان این دو در حرکت است هر زمان به یکى نزدیک مىشود از دیگرى دور مىگردد و این دو همچون دو همسر یک مردند (که معمولًا با هم رقابت شدید دارند)»؛
(وَهُمَا بِمَنْزِلَهِ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ، وَمَاشٍ بَیْنَهُمَا؛ کُلَّمَا قَرُبَ مِنْ وَاحِدٍ بَعُدَ مِنَ الْآخَرِ، وَهُمَا بَعْدُ ضَرَّتَانِ)
. گفتنى است دو مثالى را که امام علیه السلام بیان فرموده نسبت به دو تعبیرى که درباره دنیا در عبارت بالا آمد (عَدُوّان و سَبیلانِ) به اصطلاح از قبیل لف و نشر مشوش است؛ تعبیر به «ضَرَّتانِ» (دو هوو) مثالى است براى «عَدُوّان مُتَفاوِتان» و تعبیر به «مشرق و مغرب» مثالى است براى «سَبیلانِ مُخْتَلِفان».
این احتمال نیز هست که تعبیر به «مشرق و مغرب» نسبت به دنیا و آخرت نیز از قبیل لف و نشر مشوش باشد؛ مشرق که خاستگاه نور آفتاب است به منزله آخرت و مغرب که رو به سوى ظلمت مىرود اشاره به دنیاست.
آرى اگر دنیا از حرام فراهم شود، یا هدف نهایى انسان باشد و یا انسان در تجملات و زر و زیورهاى آن غرق شود هرگز به آخرت نمىپردازد، بلکه روز به روز از سعادت جاویدان دورتر مىگردد.
روایات دیگرى که از رسول خدا یا ائمه معصومین علیهم السلام رسیده است نیز این سخن را تایید مىکند؛ از جمله در حدیثى که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از رسول اللَّه صلى الله علیه و آله نقل کرده مىخوانیم:
«إِنَّ فِی طَلَبِ الدُّنْیَا إِضْرَاراً بِالْآخِرَهِ وَفِی طَلَبِ الْآخِرَهِ إِضْرَاراً بِالدُّنْیَا فَأَضِرُّوا بِالدُّنْیَا فَإِنَّهَا أَحَقُّ بِالْإِضْرَارِ؛
طلب دنیا به آخرت انسان زیان مىرساند و طلب آخرت به دنیا ضرر مىزند، بنابراین ضرر دنیا را بپذیرید که سزاوارتر به زیان است».[۲]
در حدیث دیگرى که از حضرت مسیح در کتب اسلامى نقل شده مىخوانیم:
«لَا یَسْتَقِیمُ حُبُّ الدُّنْیَا وَالْآخِرَهِ فِی قَلْبِ مُؤْمِنٍ کَمَا لَایَسْتَقِیمُ الْمَاءُ وَالنَّارُ فِی إِنَاءٍ وَاحِدٍ؛
محبت دنیا و آخرت در قلب فرد با ایمان جمع نمىشود همانگونه که آب و آتش در یک ظرف جمع نمىگردند».[۳]
ناگفته پیداست که تمام این روایات ناظر به کسى است که دنیا را هدف خود قرار داده و بدون در نظر گرفتن حلال و حرام و حق و ناحق پیوسته به دنبال آن مىدود؛ اما کسى که دنیا را از طریق حلال مىخواهد و وسیله نیل به آخرت قرار مىدهد نه تنها مذموم نیست، بلکه در روایات از چنین کسى ستایش نیز شده است.
از این رو در حدیثى از امیر مؤمنان علیه السلام مىخوانیم که فرمود:
«إنْ جَعَلْتَ دینَکَ تَبَعاً لِدُنْیاکَ أهْلَکْتَ دینَکَ وَدُنْیاکَ وَکُنْتَ فِی الْآخِرَهِ مِنَ الْخاسِرینَ؛
اگر دین خود را تابع دنیاى خود قرار دهى، دین دنیایت را تباه کرده و در آخرت از زیانکاران خواهى بود و اگر دنیاى خود را تابع دینت قرار دهى هم دینت را به دست آوردهاى و هم دنیایت را و در آخرت از رستگاران هستى».[۴]
وَعَنْ نَوْفٍ الْبَکَالِیِّ، قَالَ: رَأَیْتُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام ذَاتَ لَیْلَهٍ، وَقَدْ خَرَجَ مِنْ فِرَاشِهِ، فَنَظَرَ فِی النُّجُومِ فَقَالَ لِی: یَا نَوْفُ، أَرَاقِدٌ أَنْتَ أَمْ رَامِقٌ؟ فَقُلْتُ: بَلْ رَامِقٌ.
[۱] . سند گفتار حکیمانه:
مطابق نقل مصادر نهجالبلاغه این سخن حکمتآمیز را قبل از سیّد رضى مرحوم ابن شعبه بحرانى در تحف العقول و ابن سعد در طبقات آورده است و با مختصر تفاوتى در کتاب حلیه الاولیاء و مطالب السؤول و سراج الملوک و غرر الخصائص و روض الاخیار آمده است.( مصادر نهجالبلاغه، ج ۴، ص ۹۵).
[۲] . بحارالانوار، ج ۷۰، ص ۶۱، ح ۳۰٫
[۳] . همان، ج ۱۴، ص ۳۲۷، ح ۵۰٫
[۴] . غررالحکم، ح ۲۲۲۰٫

اگر کسی خودش را حمد و ستایش کند، قافیه را باخته...
شنبه 96/05/28
«حامدين کساني هستند که وقتي نعمتها را ميبينند به حمد خودشان منتهي نميشوند که خودشان را حمد و ستايش کنند و بگويند:
من عجب آدم خوبي هستم که چهل سال است زيارت عاشورا ميخوانم!
عجب آدم خوبي هستم که سي سال نماز اول وقتم در حرم امام رضا(ع) صف اول ترک نشده است!
من هستم که روزه گرفتهام!
من هستم که انفاق في سبيل الله ميکنم!
من هستم که جهاد ميکنم و جبهه رفتهام!
من هستم که شهيد در راه خدا دادهام!…
اينها موجب ميشود که انسان از ثواب عبادت محروم بشود. اگر کسي اين طور شد قافيه را باخته. چون اين همه عبادت براي اين بود که آدم از خودش عبور کند و خدا را ببيند؛ حالا سي سال نماز شب را اگر به خودش برگرداند و در عبادت خدا هم خودش را ببيند و بگويد من آدم خوبي هستم و خودش را ستايش کند، اين يعني عبادت انسان منتهي به نفسپرستي بشود. نفسپرستي لطيف _ که آدم از آن غافل است و خيلي هم پنهاني است _ همين است که انسان در کارهاي خوب، خودش را ببيند.»
?استادسیدمحمّدمهدی میرباقری، ۹۲

تکنیک های صدا در سخنرانی_2:
شنبه 96/05/28
ابزار قدرتمند مکث: تمام زیبایی موسیقی، در سکوت بین نت های آن نهفته است.
در پایان جملات یا نکات به طور منظم مکث کنید تا شنوندگان صحبت شما را درک کنند.
نکته طلایی مکث: افراد نمی توانند بدون تخلیه ذهنی، بیش از سه جمله را پیاپی درک کنند
وقتی مکث می کنید مجددا تمرکز پیدا می کنند
مکث طلایی: اگر می خواهید نکته خاصی در ذهن آنها ثبت شود بلافاصله قبل و یا پس از آن نکته مکث کنید.
مکث تاکیدی: برای تاکید بر موضوعی خاص سعی کنید سوالی از افراد بپرسید و منتظر جواب باشید، سپس با مکثی عمدی، با اشاره به همه جواب را بگویید. دوباره چند ثانیه مکث کنید تا جمله در ذهنشان نفوذ کند و سپس جمله بعدی را بگویید.
مکث پایانی: وقتی جمله یا نقل قولی که همه با آن آشنا هستند را می خواهید بیان کنید. قسمتی از جمله را بگویید و مکث کنید تا ادامه آنرا بقیه بگویند، سپس جمله را تکرار کنید تا کاملا متوجه مطلب شوند.
آهنگ صدا: برای تاکید بر نکته ای خاص، با صدای بلندتر، رساتر و با انرژی و تاکید بیشتر بر واژگان خاص صحبت کنید.