موضوع: "روزانه با نهج البلاغه"
تشخیص راه در کلام امیرالمومنین(ع)
شنبه 96/12/19
کم من اءکله منعت اءکلات . ح /۱۷۱
ترجمه :بسا که یک خوردن چیزى ، تو را از خوردن بسیارى از خوردنیهاى دیگر، محروم مى کند.
شرح :گاهى کسى را مى بینیم که سر سفره ، به غذائى میرسد که با وضع مزاجى آن روز او سازگار نیست و نباید از آن بخورد. اما او نمیتواند از هوس خوردن جلوگیرى کند، و از آن غذائى ناسازگار میخورد، و چند ساعت بعد، به بستر بیمارى مى افتد. یا گاهى ، کسى دیگرى را مى بینیم ، که ناراحتى مزاجى ندارد، ولى در خوردن غذا، چنان افراط و زیاده روى میکند که بیمار مى شود.
در هر حال ، اینگونه افراد، بخاطر آن که نتوانسته اند شکم خود را نگاه دارند چنان بیمار و نزار میشود، که تا مدتها از خوردن بسیارى از غذاها و میوه ها و خوراکى ها محروم میشوند. و ته دستور پزشک با چند روز، جز غذائى ساده ، نمیتوانند به چیز دیگرى لب بزنند.
در حالیکه اگر آن یکى ناپرهیزى نمیکرد، و این یکى به افراط و زیاده روى نمى پرداخت هر دو، در روزهاى بعد نیز میتوانستند از هر نوع خوراکى استفاده کنند، و ناچار از تحمل چند روز پرهیز و محرومیت نمى شدند.
این سخن امام علیه السلام ، به ما مى آورد که : در هر کارى ، باید به عاقبت آن هم بیندیشیم و صلاح خود را تشخیص دهیم . یعنى اگر دیدیم ، در کارى ، با یکبار استفاده کردن ، چندین استفاده بعدى را از دست میدهیم ، باید از انجام آن کار خوددارى کنیم .
شرح حکمت۱۲۲ نهج البلاغه(روزانه با نهج البلاغه)
شنبه 96/06/25
فقال علیه السلام کَأَنَّ الْمَوْتَ فِیهَا عَلَى غَیْرِنَا کُتِبَ، وَکَأَنَّ الْحَقَّ فِیهَا عَلَى غَیْرِنَا وَجَبَ، وَکَأَنَّ الَّذِی نَرَى مِنَ الْأَمْوَاتِ سَفْرٌ عَمَّا قَلِیلٍ إِلَیْنَا رَاجِعُونَ! نُبَوِّئُهُمْ أَجْدَاثَهُمْ، وَنَأْکُلُ تُرَاثَهُمْ، کَأَنَّا مُخَلَّدُونَ بَعْدَهُمْ، ثُمَّ قَدْ نَسِینَا کُلَّ وَاعِظٍ وَوَاعِظَهٍ، وَرُمِینَا بِکُلِّ فَادِحٍ وَجَائِحَهٍ!
امام علیه السلام در تشییع جنازهاى شرکت داشت، صداى خنده بلند کسى را شنید،
پس گویى مرگ در دنیا بر غیر ما نوشته شده و گویى حق آن بر غیر ما واجب گشته و گویى این مردگانى را که مىبینیم مسافرانى هستند که به زودى به سوى ما باز مىگردند. ما آنها را در قبرشان جاى مىدهیم و میراثشان را مىخوریم (و چنان غافل و بىخبریم که) گویى بعد از آنها ما جاودانه مىمانیم بهعلاوه ما هر واعظ و اندرز دهندهاى را فراموش کردهایم در حالى که هدف حوادثو آفات نابودکننده قرار گرفتیم (با این حال چه جاى غفلت و فراموشى و خنده و بىخبرى است؟!).[۱]
شرح و تفسیر خنده احمقانه
امام علیه السلام این سخن حکیمانه و تکان دهنده و بیدارگر را زمانى فرمود که در تشییع جنازه یکى از مؤمنان شرکت داشت، صداى خنده بلند کسى را شنید و فرمود: «گویى مرگ در دنیا بر غیر ما نوشته شده و گویى حق در آن بر غیر ما واجب گشته و گویى این مردگانى را که مىبینیم مسافرانى هستند که به زودى به سوى ما باز مىگردند»؛ (وَتَبِعَ جِنَازَهً فَسَمِعَ رَجُلًا یَضْحَکُ فَقَالَ علیه السلام
: کَأَنَّ الْمَوْتَ فِیهَا عَلَى غَیْرِنَا کُتِبَ، وَکَأَنَّ الْحَقَّ فِیهَا عَلَى غَیْرِنَا وَجَبَ، وَکَأَنَّ الَّذِی نَرَى مِنَ الْأَمْوَاتِ سَفْرٌ عَمَّا قَلِیلٍ إِلَیْنَا رَاجِعُونَ!)
. به یقین خندیدن کسى در تشییع جنازه آن هم با صداى بلند که به گوش مولا على علیه السلام برسد نشانه نهایت غفلت و بىخبرى از سرنوشت خویش و مسئولیتهایى است که در این جهان دارد. به همین دلیل این بزرگ معلم اخلاق و بیدار کننده غافلان و بىخبران با سه تشبیه به آن شخص و امثال او هشدار دارد:
تشبیه اول: کار تو مثل این است که گمان مىکنى مرگ مال دیگران است و تو حیات جاویدان دارى. روزى جنازه تو را نیز بر مىدارند و تشییع کنندگان تو را به سوى آرامگاه ابدىات مىبرند. آیا دوست دارى آن روز دوستانت در تشییع جنازه تو بخندند؟
دوم: آیا «حق»- به معناى وظایف واجب و مسئولیتهاى الهى و وجدانى- مخصوص دیگران است و تو مستثنا هستى و یا اینکه تمام حقوق واجبه را ادا کردهاى و الان خوشحالى و مىخندى؟
سوم: آیا گمان مىبرى تشییع جنازه مانند بدرقه مسافرانى است که به زودى به سوى تو باز مىگردند؟ گرچه چند روزى رنج فراق را تحمل مىکنى ولى به هنگام بازگشت شادى زائد الوصفى جاى آن را پر مىکند؟ در حالى که سفر مرگ، سفرى است که هرگز بازگشتى در آن نبوده و نخواهد بود و رنج فراق و جدایى از عزیزان از دست رفته جاویدان است. با این حال چه جاى خندیدن است.
سپس امام علیه السلام در ادامه این بحث به تعبیرات تکان دهنده دیگرى پرداخته و مىفرماید: «ما آنها را در قبرشان جاى مىدهیم و میراث آنها را مىخوریم (و چنان غافل و بىخبریم که) گویى بعد از آنها جاودانه مىمانیم»؛
(نُبَوِّئُهُمْ أَجْدَاثَهُمْ، وَنَأْکُلُ تُرَاثَهُمْ، کَأَنَّا مُخَلَّدُونَ بَعْدَهُمْ)
. غافل از اینکه فردا نیز دیگران ما را در قبرهایمان جاى مىدهند و میراثمان را در میان خود تقسیم مىکنند و این روند همچنان ادامه مىیابد و هر کسى چند روزى نوبت اوست و به گفته شاعر:
هر که آمد عمارتى نو ساخت
رفت و منزل به دیگرى پرداخت
هنگامى که در مجلس یادبود و به اصطلاح فاتحه براى یکى از دوستان یا عزیزانمان شرکت مىکنیم باید در همان حال به این فکر باشیم که روزى هم چنین مجلسى براى ما مىگیرند و دوستان و بستگان ما در آن به فاتحهخوانى براى ما مشغول مىشوند، بنابراین از هم اکنون باید به فکر آن روز باشیم نه اینکه خنده مستانه سر دهیم و همه این واقعیتها را به دست فراموشى بسپاریم.
افراد غافل و بىخبرى هستند که چون نام مرگ برده مىشود فورا مىگویند:
بس کنید. خدا چنان روزى را نیاورد. و یا چون از کنار قبرستان رد مىشوند روىخود را بر مىگردانند! فارغ از اینکه اگر ما از مرگ غافل شویم او از ما غافل نمىشود و به گفته امام علیه السلام:
«وَکَیْفَ غَفْلَتُکُمْ عَمّا لَیْسَ یُغْفِلُکُمْ، وَطَمَعُکُمْ فِیمَنْ لَیْسَ یُمْهِلُکُمْ
؛ چگونه غافل مىشوید از چیزى که هرگز از شما غافل نمىشود و چگونه طمع دارید در چیزى که هیچ گاه به شما مهلت نمىدهد».[۲]
سلیمان پیغمبر بزرگ خدا با آن همه قدرتى که داشت به هنگام پایان عمر فرشته مرگ لحظهاى به او مهلت نداد که از حال ایستاده بنشیند و در همان جا روح او را گرفت و با خود برد و جسم بىجان بعد از آنکه موریانه عصایى را که بر آن تکیه کرده بود خورد، به زمین افتاد با این حال ما چه انتظارى داریم.
در پایان این کلام حکمتآمیز، امام علیه السلام براى بیدار ساختن آن شخص غافل که در تشییع جنازه بلند مىخندید و کسانى که همچون او فکر مىکنند فرمود: «بعد از اینها ما هر واعظ و اندرز دهندهاى را فراموش کردیم در حالى که هدف مسائل سنگین و آفات نابود کننده قرار گرفتیم (با این حال چه جاى غفلت و فراموشى است؟)»؛
(ثُمَّ قَدْ نَسِینَا کُلَّ وَاعِظٍ وَوَاعِظَهٍ، وَرُمِینَا بِکُلِّ فَادِحٍ وَجَائِحَهٍ!). تعبیر به«وَاعِظٍ وَوَاعِظَهٍ»
براى تعمیم و گسترش است، زیرا بعضى از حوادث مانند موت از آن به عنوان واعظ تعبیر مىشود و بعضى مانند آفتها و بلیهها به عنوان واعظه از آن تعبیر مىکنیم. آرى همه آنها به روشنى ما را اندرز مىدهند که بیدار باشید و به پایان زندگى خود و وظائفى بیندیشند که در برابر آن دارید. به خصوص اینکه معلوم نیست فردا چه کسى از ما باشد و چه کسى نباشد.
واژه «فادح» در اصل به معناى شىء سنگین است سپس به هر حادثهاى که بر جسم و جان انسان سنگینى کند اطلاق شده است.
واژه «جائحه» به معناى امور نابود کننده است، لذا این دو نسبت به یکدیگر از قبیل اقل و اکثر هستند.
آشکارترین واعظ همان حادثه مرگ است که هر روز براى دوست و آشنایى رخ مىدهد. مخصوصاً در زمان ما، صفحه حوادث جراید و تسلیتها همه روز پر است از خبر فوت گروهى که دیروز در میان ما مىزیستند و امروز به دیار مردگان رفتهاند.
امام امیرمؤمنان على علیه السلام در نهجالبلاغه مىفرماید:
«فَکَفى واعِظاً بِمَوْتى عایَنْتُمُوهُمْ، حُمِلُوا الى قُبُورِهِمْ غَیْرَ راکِبِینَ
؛ این واعظ براى شما کافى است که همه روز مردگانى را مىنگرید که آنها را به سوى گورهایشان مىبرند بىآنکه خودشان بخواهند».[۳]
در روایات متعددى این تعبیر از پیشوایان معصوم علیهم السلام نقل شده است:
«کَفى بِالْمَوْتِ واعِظاً؛ براى وعظ و اندرزِ انسانها مرگ کافى است».[۴]
[۱] . سند گفتار حکیمانه:
صاحب کتاب مصادر منابع این کلام حکمتآمیز و کلامى که بعد از آن مىآید را با هم آورده است و مىگوید: این دو گفتار حکیمانه گاهى به پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نسبت داده شده و گاه به امیرمؤمنان على علیه السلام. از کسانى که این دو را از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله روایت کردهاند ابوطالب مکى در کتاب قوت القلوب و یعقوبى در تاریخ خود و کلینى در روضه کافى و کراجکى در کنز الفوائد و ابونعیم اصفهانى در حلیه الاولیاء و ذهبى در میزان الاعتدال است و از کسانى که آن را از امیرمؤمنان على علیه السلام نقل کردهاند اضافه بر مرحوم سیّد رضى، على بن ابراهیم در کتاب تفسیرش و فتال نیشابورى در روضه الواعظین هستند.( مصادر نهجالبلاغه، ج ۴، ص ۱۱۰-/ ۱۱۲).
[۲] . نهجالبلاغه، خطبه ۱۸۸٫
[۳] . نهجالبلاغه، خطبه ۱۸۸٫
[۴] . ر. ک: بحارالانوار، ج ۶۸، ص ۲۶۴ و ۳۲۵٫
شرح حکمت 121نهج البلاغه(روزانه با نهج البلاغه)
چهارشنبه 96/06/22
و قال علیه السلام شَتَّانَ مَا بَیْنَ عَمَلَیْنِ عَمَلٍ تَذْهَبُ لَذَّتُهُ وَتَبْقَى تَبِعَتُهُ وَعَمَلٍ تَذْهَبُ مَؤُونَتُهُ وَیَبْقَى أَجْرُهُ.
چقدر این دو عمل با هم متفاوتند: عملى که لذتش مىرود و عواقب سوء آن باقى مىماند و عملى که زحمتش مىرود و اجر و پاداشش باقى است.[۱]
شرح و تفسیر فرق میان این دو کار
امام علیه السلام در این کلام نورانى اشاره به تفاوت اعمال خیرى که مورد رضاى خداست و لذات و هوسرانىهاى ناپایدار دنیا کرده مىفرماید: «این دو عمل چقدر با هم متفاوتند: عملى که لذتش مىرود و عواقب سوء آن باقى مىماند و عملى که زحمتش مىرود و اجر و پاداشش باقى است»؛
(شَتَّانَ مَا بَیْنَ عَمَلَیْنِ عَمَلٍ تَذْهَبُ لَذَّتُهُ وَتَبْقَى تَبِعَتُهُ وَعَمَلٍ تَذْهَبُ مَؤُونَتُهُ وَیَبْقَى أَجْرُهُ)
. در میان کارهاى نیک و بد و اعمال حسنه و سیئه- با اینکه هر کدام جنبه مثبت و منفى دارند- این تفاوت آشکار دیده مىشود؛ اعمال گناهآلود داراى لذتى موقتى و ناپایدار است که به زودى زایل مىگردد ولى عواقب بد آن هم در دنیا و هم در آخرت دامان انسان را مىگیرد. مثلًا انسانى براى برخوردارى از لذتى آنى به شراب پناه مىبرد. ممکن است این ماده مخدر ساعتى او را از غم و اندوه تهى کند و در نشئهاى لذتبخش فرو برد؛ اما به زودى پایان مىیابد و آثار سوء آن در تمام اعضاى بدن او تدریجاً ظاهر مىشود و در آخرت نیز از شراب طهور بهشتى و نوشیدن آب کوثر محروم مىگردد.
ولى به عکس، انسانى که به سراغ بندگى خدا مىرود و در میدان جهاد با نفس و جهاد با دشمن حاضر مىشود، هر چند با مشکلاتى روبرو مىگردد؛ اما این مشکلات تدریحا از بین مىرود و اجر و پاداش دنیوى و اخروى آن باقى
مىماند. این همان چیزى است که قرآن به آن اشاره کرده مىفرماید: «مَا عِنْدَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ»؛ آنچه نزد شماست از میان مىرود، و آنچه نزد خداست باقى مىماند».[۲]
هوسرانى و شهوترانى همچون کفهاى روى آب است که «فَیَذْهَبُ جُفَاءً»؛ سرانجام کفها به بیرون پرتاب مىشوند»[۳] و اعمال نیک همچون آب زلال که به مصداق «وَأَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِى الْأَرْضِ»؛ ولى آنچه به مردم سود مىرساند (/ آب یا فلزّ خاص) در زمین مىماند»[۴] باقى و برقرار خواهد بود.
در خطبه ۱۷۶ نیز این جمله را خواندیم که امام از رسول خدا صلى الله علیه و آله نقل مىکند:
«إنَّ الْجَنَّهَ حُفَّتْ بِالْمَکارِهِ وَإِنَّ النّارَ حُفَّتْ بِالشَّهَواتِ
؛ بهشت در میان ناراحتىها احاطه شده و دوزخ در میان شهوات».
وَتَبِعَ جِنَازَهً فَسَمِعَ رَجُلًا یَضْحَکُ،
[۱] . سند گفتار حکیمانه:
این گفتار حکمتآمیز در ربیع الابرار زمخشرى همانند نهجالبلاغه آمده ولى در غررالحکم با تفاوت روشنى ذکر شده که نشان مىدهد از منبع دیگرى جز نهجالبلاغه گرفته است.( مصادر نهجالبلاغه، ج ۴، ص ۱۰۹).
[۲] . نحل، آیه ۹۶٫
[۳] . رعد، آیه ۱۷٫
[۴] . رعد، آیه ۱۷٫
شرح حکم 120نهج البلاغه(روزانه با نهج البلاغه)
سه شنبه 96/06/21
فقال علیه السلام أَمَّا بَنُو مَخْزُومٍ فَرَیْحَانَهُ قُرَیْشٍ، نُحِبُّ حَدِیثَ رِجَالِهِمْ، وَالنِّکَاحَ فِی نِسَائِهِمْ. وَأَمَّا بَنُو عَبْدِ شَمْسٍ فَأَبْعَدُهَا رَأْیاً، وَأَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا. وَأَمَّا نَحْنُ فَأَبْذَلُ لِمَا فِی أَیْدِینَا، وَأَسْمَحُ عِنْدَ الْمَوْتِ بِنُفُوسِنَا، هُمْ أَکْثَرُ وَأَمْکَرُ وَأَنْکَرُ، وَنَحْنُ أَفْصَحُ وَأَنْصَحُ وَأَصْبَحُ.
از امام علیه السلام در مورد قریش سؤال شد.
اما بنىمخزوم، گلهاى قبیله قریشند که ما دوست داریم با مردانشان هم سخن شویم و با زنانشان ازدواج کنیم، اما طایفه بنى عبد شمس، از همه بداندیشتر و بخیلترند، اما ما (طایفه بنىهاشم) از همه آنها به آنچه در دست داریم بخشندهتریم و به هنگام بذل جان از همه سخاوتمندتر؛
جمعیت آنها بیشتر و مکرشان فزونتر و زشتترند و ما فصیحتر و دلسوزتر و زیباتریم.[۱]
شرح و تفسیر ویژگىهاى قبایل قریش
این کلام حکیمانه در پاسخ کسى بیان شد که از امام علیه السلام درباره ویژگىهاى قبایل قریش سؤال کرد امام علیه السلام نیز به سه قبیله معروف آنها ( «بنو مخزوم»، «بنو عبد شمس» و «بنو هاشم») اشاره کرد و ویژگىهاى روحى و جسمى آنها را بر شمرد و در واقع به عنوان یک روانشناس ماهر در عبارات کوتاهى سجایاى آنها را بررسى کرد»؛
(وَ سُئِلَ علیه السلام عَنْ قُرَیْشٍ)
. نخست در پاسخ این سؤال- سؤال درباره طایفه قریش- از قبیله «بنىمخزوم» سخن مىگوید و مىفرماید: «اما بنى مخزوم گلهاى قبیله قریشاند که ما دوست داریم با مردانشان هم سخن شویم و با زنانشان ازدواج کنیم»؛
(فَقَالَ أَمَّا بَنُو مَخْزُومٍ فَرَیْحَانَهُ قُرَیْشٍ، نُحِبُّ حَدِیثَ رِجَالِهِمْ، وَالنِّکَاحَ فِی نِسَائِهِمْ)
. «مخزوم» جد این قبیله فرزند «یقظه بن مره» بود. و این طایفه به پاکیزگى و برخورد خوب و حسن معاشرت معروف بودند. امام علیه السلام نیز همین اوصافشان را ستود نه اوصاف معنوى و اخلاقى دیگر را و مىدانیم که «ابو جهل» معروف، «ولید» و دودمان «مغیره» از دشمنان سرسخت اسلام از این قبیله بودند که شأن نزول بعضى از آیات قرآن مسائل مربوط به آنها را تشکیل مىدهد؛ از جمله در شأن نزول آیات «ذَرْنِى وَمَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً* وَجَعَلْتُ لَهُ مَالًا مَّمْدُوداً …»[۲] گفتهاندکه این آیات درباره «ولید بن مغیره» ى معروف است که تصمیم داشت با قرآن معارضه کند. و آیه شریفه «ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ»[۳] درباره «ابو جهل» نازل شده که مذمت شدیدى در این آیات از هر دو به چشم مىخورد.
سپس امام علیه السلام به سراغ معرفى طایفه «بنى عبد شمس» مىرود که «ابو سفیان»، «معاویه» و «بنىامیه» از این قبیلهاند، مىفرماید: «اما طائفه بنى عبد شمس از همه بداندیشتر و بخیلترند»؛
(وَأَمَّا بَنُو عَبْدِ شَمْسٍ فَأَبْعَدُهَا رَأْیاً، وَأَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا)
. جمله«أَبْعَدُهَا رَأْیاً»
و«أَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا»
گاه به شکل مدح تفسیر شده به این گونه که آنها داراى افکارى عمیق و دورنگرند و نسبت به آنچه در اختیار دارند شجاعانه دفاع مىکنند و گاه به صورت دو وصف مذموم تفسیر شده و جمله«أَبْعَدُهَا رَأْیاً»یعنى دورترین قبایل قریش از حقند و«أَبْعَدُهَا رَأْیاً»و«أَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا»
به این معنا تفسیر شده که آنها بخیلترین افرادند نسبت به چیزهایى که در اختیار دارند. با توجه به شواهد و قراین تاریخى و وجود افرادى همچون «ابو سفیان»، «معاویه» و «بنىامیه» در میان آنها، تفسیر دوم مناسبتر به نظر مىرسد و جمله «امکر» و «انکر» که بعدا خواهد آمد نیز شاهد این مدعاست.
آنگاه امام علیه السلام از بنى هاشم یاد کرده، مىفرماید: «اما ما (طایفه بنىهاشم) از همه آنها به آنچه در دست داریم بخشندهتر و به هنگام بذل جان از همه سخاوتمندتریم، جمعیت آنها بیشتر و مکرشان فزونتر و زشتترند و ما فصیحتر و دلسوزتر و زیباتریم»؛
(وَأَمَّا نَحْنُ فَأَبْذَلُ لِمَا فِی أَیْدِینَا، وَأَسْمَحُ عِنْدَ الْمَوْتِ بِنُفُوسِنَا، وَهُمْ أَکْثَرُ وَأَمْکَرُ وَأَنْکَرُ، وَنَحْنُ أَفْصَحُ وَأَنْصَحُ وَأَصْبَحُ)
. فصاحت بنىهاشم نمونه بارز آن در پیغمبر اکرم و امیرمؤمنان علیهما السلام و خطبههاى نهجالبلاغه و نامهها و کلمات قصار آن کاملًا نمودار است. دعاى
عرفه امام حسین علیه السلام و دعاهاى صحیفه سجادیه نیز نمونههاى دیگرى از این فصاحت بىبدیل است.
خیرخواهى آنها درباره اسلام تا آنجا بود که تا پاى جان ایستادند و همه چیز را براى حفظ اسلام در صحنههایى همچون کربلا و غیر آن فدا کردند. زیبایى صورت آنها در تواریخ کاملًا منعکس است. بذل و بخشش آنان در زندگى امیر مؤمنان که هزار برده را با دسترنج خود آزاد کرد و در رکوع نماز انگشتر گرانقیمتى را به سائل داد و آیه در مدح او نازل شد و در زندگى بانوى اسلام فاطمه زهرا علیها السلام که پیراهن شب زفافش را به سائل تقدیم کرد و در زندگى امام حسن علیه السلام که در طول عمر خود چند بار تمام اموالش را میان خود و نیازمندان تنصیف نمود و همچنین در زندگى امام صادق علیه السلام که بخشى از اموال خود را به دست یکى از شیعیان سپرده بود تا اگر اختلافى در میان شیعیان در باره مسائل مالى ببیند مبلغ مورد اختلاف را از اموال او بپردازد و میان آنها صلح و صفا برقرار سازد معروف است.
کوتاه سخن اینکه تاریخ اسلام که به دست دوست و دشمن نوشته شده شاهد گویاى سخنان فشرده و پرمعنایى است که امام علیه السلام در این کلام حکمتآمیز خود بیان فرموده است.
در اینجا این سؤال مطرح مىشود که چگونه امام علیه السلام قبیلهاى را به طور عموم زیر سؤال مىبرد و آنها را آشکارا مذمت و نکوهش مىکند در حالى که از نظر شرع اسلام چنین کارى مناسب به نظر نمىرسد.
پاسخ این سؤال روشن است. اولًا اینگونه حکمهاى عام ناظر به عموم نیست، بلکه ناظر به غالب افراد است. مثلًا وقتى مىگوییم: جوانان جسور و سرکشاند مفهومش این نیست که همه بدون استثنا چنیناند و یا این سخن که پیران پخته و پرتجربهاند دلیل وجود این صفت در تمام افراد کهنسال نیست.
ثانیاً ابراز صفات مخفى و پنهان اشکال دارد اما صفات آشکار که افراد نمونههاى آن را در این قبایل آشکارا دیده بودند، بیان آن بىاشکال است؛ مثلا در طایفه بنى عبد شمس چهرههایى همچون «ابو سفیان» و فرزندانش و همچون همسر آلوده و زشتکارش «هند» را مىدیدند.
سؤال دیگر اینکه در عصر جاهلیت، عرب به افراد قبیله خود افتخار مىکردند و حتى کثرت جمعیت خود را به رخ دیگرى مىکشیدند؛ ولى با ظهور اسلام این تفاخر به انساب جاهلى از میان رفت. چگونه امیر مؤمنان على علیه السلام در اینجا ویژگىهاى قبایل قریش و برترى بنىهاشم را بیان مىکند؟
پاسخ آن است که عرب جاهلى بر ارزشهاى اخلاقى تکیه نمىکرد، بلکه روى تعداد و کثرت و پارهاى از صفات زشت مانند غارتگر بودن تکیه داشت و اصولًا دفاع از قبیله، دفاعى بىچون و چرا و بى قید و شرط و تعصبآمیز بود نه براى ارزشهاى اخلاقى آنها. امام علیه السلام نیز در اینجا تکیه بر ویژگىهاى اخلاقى مىکند.
***
بارالها! تو را سپاس مىگوییم که توفیق رحمت فرمودى دوازدهمین جلد شرح نهجالبلاغه مولاى متقیان امیرمؤمنان على علیه السلام را مقارن ایام غدیر به پایان رساندیم و از غدیر پرفیض کلمات حکیمانه آن حضرت خود و دیگران را سیراب کردیم.
خداوندا! توفیق عمل به این سخنان نورانى را نیز مرحمت فرما و عنایت خود را کامل بگردان. آمین یا رب العالمین
[۱] . سند گفتار حکیمانه:
این کلام شریف را زمخشرى در ربیع الابرار همانند روایت مرحوم سیّد رضى آورده است ولى در محجه البیضاء فیض کاشانى با تفاوت روشنى ذکر شده بى آنکه مدرک آن را بیان کند و از این تفاوت اجمالًا معلوم مىشود که از منبع دیگرى آن را گرفته است. ابن عبد ربه در عقد الفرید نیز آن را با تفاوتى ذکر کرده و همچنین ابن بکار در موفقیات و این هر دو پیش از سیّد رضى مىزیستند و به هر حال این کلام حکمتآمیز هم در کتب پیش از مرحوم رضى و هم در کتب بعد از آن آمده است.( مصادر نهجالبلاغه، ج ۴، ص ۱۰۹).
[۲] . مدثر، آیه ۱۱ و ۱۲٫
[۳] . دخان، آیه ۴۹٫
شرح حکمت 116نهج البلاغه(روزانه با نهج البلاغه)
چهارشنبه 96/06/15
و قال علیه السلام کَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِالْإِحْسَانِ إِلَیْهِ، وَمَغْرُورٍ بِالسَّتْرِ عَلَیْهِ، وَمَفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِیهِ! وَمَا ابْتَلَى اللَّهُ أَحَداً بِمِثْلِ الْإِمْلَاءِ لَهُ.
چه بسیارند کسانى که به سبب نعمتى که به آنها داده شده در غفلت فرو مىروند و به سبب پردهپوشى خدا بر آنها مغرور مىگردند و بر اثر تعریف و تمجید از آنان فریب مىخورند و خداوند هیچ کس را به چیزى مانند مهلت دادن (و ادامه نعمتها و ترک عقوبت) آزمایش نکرده است.[۱]
شرح و تفسیر هشدار به چهار چیز
امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه و هشدار دهنده به چهار نکته مهم اشاره مىکند که بر محور چهار واژه معنادار: «مستدرج»، «مغرور»، «مفتون» و «املاء» دور مىزند. مىفرماید: «چه بسیارند کسانى که به وسیله نعمتى که به آنها داده شده غافل مىشوند و به سبب پردهپوشى خدا بر آنها مغرور مىگردند و بر اثر تعریف و تمجید از آنان فریب مىخورند و خداوند هیچ کس را به چیزى مانند مهلت دادن (و ادامه نعمتها و ترک عقوبت) آزمایش نکرده است»؛
(کَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِالْإِحْسَانِ إِلَیْهِ، وَمَغْرُورٍ بِالسَّتْرِ عَلَیْهِ، وَمَفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِیهِ! وَمَا ابْتَلَى اللَّهُ أَحَداً بِمِثْلِ الْإِمْلَاءِ لَهُ)
. «مستدرج» از ریشه «استدراج» به معناى چیزى را تدریجاً به سمت و سویى بردن آمده است. در قرآن مجید این تعبیر در دو آیه (۱۸۲ سوره «اعراف»، و ۴۴ سوره «قلم») ذکر شده و مفهوم آن در هر دو مورد یکى است و آن اینکه کسى را مرحله به مرحله بدون اینکه خود متوجه شود در دام مجازات گرفتار کنند درست مثل اینکه کسى از بیراهه به سوى پرتگاه مىرود اما نه تنها او را از این کار نهى نکنیم بلکه به دلیل آنکه مستحق مجازات و کیفر است او را نیز تشویق کنیم. ناگهان به لب پرتگاه مىرسد و خود را در دام مجازات مىبیند، وحشت مىکند و راه بازگشت در برابر خود نمىبیند و از همان جا مىلغزد و در پرتگاه سقوط مىکند. خدا به افرادى که طغیان را به اوج خود مىرسانند نیکى مىکند، نعمت مىبخشد، مقام مىدهد و ناگهان در میان ناز و نعمت گرفتار مجازاتشان مىسازد، مجازاتى که در آن حالت بسیار دردناک است.
در آیه ۴۴ سوره «انعام» مىخوانیم: « «فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ أَبْوَابَ کُلِّ شَىْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَهً فَإِذَا هُمْ مُّبْلِسُونَ»؛ هنگامى که آنچه را به آنها تذکر داده شده فراموش کردند ما درهاى همهگونه نعمت را بر آنها گشودیم تا زمانى که (کاملًا) به آنچه به آنها داده شده بود خوشحال شدند.
ناگهان آنها را به عذاب گرفتار ساختیم و یکباره نومید شدند».[۲]
دومین جمله اشاره به کسانى است که مورد آزمون الهى از طریق پردهپوشى خداوند نسبت به گناهان آنها قرار مىگیرند. خدا، ستار العیوب است و تا آنجا که ممکن باشد بر گناهان بندگانش پرده مىافکند تا بیدار شوند و توبه کنند و به راه حق باز گردند ولى گروهى به عکس، مغرور مىشوند و از این ستر الهى فریب مىخورند و بر شدت و کثرت گناه مىافزایند. با توجه به اینکه «چون که از حد بگذرد رسوا کند» سرانجام پردهها بالا مىرود و آنها رسواى خاص و عام مىشوند.
جمله سوم اشاره به یکى دیگر از راههاى نفوذ شیطان و هواى نفس در انسان است؛ گاه مردم از روى حسن ظن و گاه از طریق تملق و چاپلوسى به مدح و ثناى افرادى مىپردازند؛ ولى گاه آنها که از حال خود باخبرند و وضع خود را با آنچه به صورت مدح و تمجید گفته مىشود کاملًا متفاوت مىبینند بیدار شده و سعى مىکنند خود را با حسن ظن مردم موافق کنند، گاهى با این سخنان، فریب مىخورند و خود را مقرب درگاه الهى و در اوج فضیلت و اخلاق مىپندارند، درحالى که در دام شیطان و هواى نفس گرفتارند.
چهارمین جمله اشاره به حال کسانى است که خداوندِ حلیم و غفور آنها را از طریق بخشیدن نعمت و گسترش روزى و مانند آن مىآزماید شاید به پاس نعمتهاى الهى بیدار شوند و باز گردند؛ این گسترش نعمتها سبب غفلت و بىخبریشان شده و همچنان راه خطا را با شتاب ادامه مىدهند، ناگهان خدا آنها را گرفته و مجازات مىکند؛ مجازاتى که بسیار دردناک است، زیرا در میان نعمتهاى الهى غوطهور و سرگرم لذاتند که در یک لحظه همه چیز دگرگون مىشود و همچون «قارون» که با داشتن آن همه امکانات در اوج غرور و غفلت قرار داشت، گرفتار عذاب ناگهانى الهى شده و در یک لحظه همه چیز خود را از دست مىدهند.
قرآن مجید در شرح حال قوم «سبا» و سرگذشت آنها به همین معنا اشاره کرده است؛ خدا آنها را مشمول انواع نعمتها قرار داد، سرزمینى پر از نعمت و خدایى آمرزنده داشتند «بَلْدَهٌ طَیِّبَهٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ»[۳] اما هواى نفس و شیطان کار خود را کرد و آنها را به ناسپاسى و طغیان واداشت. ناگهان سد عظیمِ «مأرب» بر اثر نفوذ آب و جانوران در آن شکست و سیلاب عظیمى به راه افتاد و باغها و زراعتها و کاخها را در هم کوبید و در هم برد و تنها زمینى بایر و ویران به جاى ماند به گونهاى که باقى مانده جمعیت مجبور شدند از آن سرزمین کوچ کنند.
قرآن مجید درباره این گروه مىفرماید: « «وَلَا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ خَیْرٌ لّاَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إِثْماً وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ»؛ کافران هرگز گمان نکنند مهلتى که به آنان مىدهیم به نفع آنها است تنها به این سبب به آنها مهلت مىدهیم که (اگر بیدار نمىشوند) بر گناهان خود بیفزایند و (سرانجام) براى آنها عذابى خوار کننده است».[۴]
در این آیه شریفه نیز از واژه «املاء» (همچون کلام حکیمانه بالا) استفاده شده که به معناى «کمک دادن» و گاه به معناى «مهلت دادن» است که آن نیز نوعى کمک به شمار مىآید؛ ولى معمولا در قرآن مجید به مهلت دادنى اطلاق شده که مقدمه عذاب دردناک است.
[۱] . سند گفتار حکیمانه:
نویسنده مصادر مىگوید: این کلام حکمتآمیز پیش از نهجالبلاغه در کتاب تحف العقول و روضه کافى و تاریخ یعقوبى و تذکره سبط بن جوزى آمده است.( مصادر نهجالبلاغه، ج ۴، ص ۱۰۷).
در ضمن، این گفتار حکیمانه تحت حکمت شماره ۲۶۰ نیز عیناً تکرار شده و در حکمت ۴۶۲ نیز سومین جمله آن« رب مفتون بحسن القول فیه» به طور مکرر آمده است.
[۲] . براى توضیح بیشتر درمورد عذاب« استدراج» مىتوانید به تفسیر نمونه، جلد ۵، صفحه ۲۹۸ ذیل آیه ۴۴ سوره« انعام» مراجعه کنید.
[۳] . سبأ، آیه ۱۵٫
[۴] . آل عمران، آیه ۱۷۸٫