خاطرات مستر همفر( قسمت5)
با عالم کهنسالي برخورد کردم به نام احمد افندم که در خوش نفسي، پرحوصلگي، پاك باطني و خيرخواهي، بهترين مردان ديني مان را همچون او نيافته بودم. او شب و روز ميکوشيد تا همچون پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شود که او را برترين نمونه مي دانست. هرگاه نام او را ميبرد چشمانش پر از اشك مي شد. خوشبختانه او حتّي يك بار هم از ريشه و کسان من نپرسيد. او مرا محمّد افندي صدا مي کرد. آنچه مي پرسيدم به من مي آموخت و وقتي فهميد که من درکشورشان ميهمان هستم و براي کار و زندگي در سايه خليفه پيامبر رفته ام، با من بسيار مهرباني کرد. اينها دلايلي بود که من براي زندگي در استانبول ارائه کرده بودم.
به شيخ گفتم: من جواني هستم که پدر و مادرم را از دست داده ام. برادري هم ندارم آنان برايم ثروتي به ارث گذاشته اند. من انديشيدم که قرآن و سنّت بياموزم و لذا به پايتخت اسلام آمده ام که به دين و دنيا برسم. شيخ به من بسيار خوش آمد گفت. او با کلماتي که عيناً مي آورم گفت:
?به چند دليل احترام تو لازم است:
١ تو مسلماني و مسلمانان برادرند.
٢ تو ميهماني و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم گفته است: “ميهمان را نوازش کنيد.”
٣ تو جوينده دانشي و اسلام بر بزرگداشت جويندگان دانش پاي مي فشارد.
٤ تو در پي کسبي و در خبر است که ” کاسب دوست خداست.”
از اين مسايل بسيار شگفت زده شده، با خود گفتم: چه خوب بود مسيحيّت چنين حقايق تابناکي داشت و تعجّب کردم که چرا اسلام با چنين مرتبه والايي به دست اين حاکمان سرکش و عالمان بي اطّلاع از زندگي بدين پايه ناتوان و پست شده است.
به شيخ گفتم: مي خواهم قرآن کريم را بياموزم. او از اين درخواست من شادمان شد و آموزش سوره حمد و تفسير مفاهيم آن را آغاز نمود. تلفظ برخي از کلمات برايم دشوار بود و گاه حتّي در نهايت، مشقّت مي ديدم.
به ياد مي آورم که تلفظ جمله «وَ عَليَ اُمَمٍ مِمَّنْ مَعَكَ» را پس از دهها بار تكرار در طول يك هفته آموختم. زيرا شيخ گفته بود بايد چنان ادغام کني که هشت «ميم» پديدار شود. بدين ترتيب من در طول دو سال کامل قرآن را از ابتدا تا انتها خواندم.
او هنگامي که مي خواست مرا آموزش دهد وضوي نماز مي گرفت و از من هم ميخواست که چون او وضو بگيرم و روي به قبله بنشينم.
گفتني است وضو يكي از شست و شوهاي مسلمانان مي باشد. ابتدا روي را مي شويند، سپس دست راست را از انگشتان تا آرنج و آنگاه دست چپ را به همين گونه، پس از آن بر سر، پشت گوشها و گردن دست ميکشند و سرانجام پاهايشان را مي شويند.
مي گويند گرداندن آب در دهان و به بيني کشاندن آن پيش از وضو بسيار نيكو است. استفاده از مسواك برايم بسيار دشوار بود و آن چوبي است که براي تميز کردن دندانهايشان پيش از وضو به دهان مي برند. من معتقد بودم اين چوب براي دهان و دندانها زيان آور است، گاهي نيز دهان را زخم مي کرد و از آن خون مي آمد. امّا من ناگزير از اين کار بودم زيرا مسواك زدن سنّت مؤکد پيامبرشان حضرت محمّد صلي الله عليه و آله و سلم بود و آنها فضيلتهاي بسياري براي آن برمي شمردند…
ادامه دارد…
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط فردوس تراب علی در 1396/06/11 ساعت 06:53:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |