ای پسر فاتح خندق و خیبر!فطرت ما را هم فتح کن!
ما پیش چشم بچهها
نام تو را بر زبان راندیم
برای آمدنت دعا کردیم
و در دوریات اشک ریختیم
ولی در برابر نگاه ساده اما نافذ همین بچهها
حسد ورزیدیم
غیبت کردیم
دروغ گفتیم
فریاد خشم سر دادیم
لج کردیم
و با تکبر نشستیم و برخاستیم.
ما به تو خیلی بد کردیم
با این کارها
یقین بچهها را دو چندان کردیم
که این «تو»یی که ما به آنها معرفی میکنیم
اصل آن عکسِ خداکشیده نیست.
ما میخواهیم راه رفته را برگردیم، آقا!
میخواهیم فریاد بزنیم
تا همۀ بچهها نه، همۀ عالم بشنوند
که ما خودمان هم
تو را نشناخته فریاد میزدیم.
میخواهیم به بچهها راستش را بگوییم
تا آنها بدانند
تویی که ما به آنها معرفی میکردیم
اصلِ آن عکس خداکشیده نبود
و ما تازه این را فهمیدهایم.
ما امامی ساخته بودیم در خیالمان
امامی که شبیه خودمان بود
و گمان میکردیم که تو همان امامی.
حواسم هست چه میگویم.
اعتقاد ما این بود
که تو شبیه خودمان هستی
و با این اعتقاد
دیگر تلاش برای شبیهِ تو شدن
معنایی نداشت.
بچهها از ما فراری
و ما در حال تحمیل عشق یک نفر مثل خودمان.
بچهها از خُلق ما به تنگ آمده
و ما در حال تزریق شوق آمدن کسی مثل خودمان.
بچهها غرق دعا
برای رها شدن از ما
و ما دستانشان را به هر زور و ضربی
بالا میبردیم رو به آسمان
برای زودتر آمدن کسی مثل خودمان.
آقا!
ما راه رفته را که نه!
چاهِ رفته را میخواهیم برگردیم
راه خویش را در برابر ما و کودکانمان باز کن.
ای پسر فاتح خندق و خیبر!
به نگاه معصوم کودکانمان سوگندت می¬دهیم
فطرت ما را هم فتح کن!
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط فردوس تراب علی در 1396/05/22 ساعت 12:25:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |