موضوع: "افشاگری"

بین تشیع و تسنن، با اختلافات بنیادین، به ویژه در مورد ولایت، امامت، مهدویت و.،چگونه ممکن است؟

در عصری که اندیشه‌های متفاوت و حتی متضاد با یک دیگر، شعار وحدت برای “جهانی‌سازی و حکومت واحد جهانی به رهبری امریکا” را سرلوحه‌ی تئوری و عملی خود قرار داده‌اند، و حتی پس از گذر ناموفق از مدرنیسم و پست‌مدرنیسم و نفی ارزش‌ها و هم چنین مفاهیم مطلق و …، دوباره “مکتب جامعه‌گرایی” را با نظریه‌پردازانی چون “سندل” به میدان آورده‌اند که سخن از پذیرش مذاهب، فرهنگ‌ها و بالاخره “اخلاق ارسطویی” به میان آورد، چگونه است که ایجاد وحدت، فقط میان مذاهب اسلامی، غیر ممکن القا می‌شود؟! در جایی که قدرت‌ها – اگر چه مانند گرگ، منتظر غفلت و دریدن یک دیگر هستند – اما بر سر منافع و یا دشمن مشترک وحدت می‌کنند، چرا چنین وحدتی را برای مسلمانان محال القا می‌کنند؟!
پایه‌ی وحدت:
ما باید از قرآن و سنت معصومین علیهم السلام درس بگیریم، آن چه در این آموزه‌ها تعلیم شده، همان‌هاست که گاهی نظریه‌پردازان و اندیشمندان، چشم بسته و عصا‌زنان، به فراز و اصلی از آن پی‌برند و به عنوان نظریه یا دکترین خود، به بازار اندیشه‌های اعتقادی و سیاسی، عرضه می‌کنند.
*- “وحدت"، نه تنها هیچ گاه بر سر اصول مورد اختلاف نبوده و نمی‌تواند باشد، بلکه فقط بر پایه‌ی حداقل‌های مورد “توافق و اشتراک” محقق و استوار می‌گردد، چنان که در کلام وحی، در مورد وحدت با غیر مسلمانان از اهل کتاب، به پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله می‌فرماید:
« قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ » (آل‌عمران، 64)
ترجمه: بگو: «اى اهل كتاب، بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است بايستيم كه: جز خدا را نپرستيم و چيزى را شريك او نگردانيم، و بعضى از ما بعضى ديگر را به جاى خدا به خدايى نگيرد.» پس اگر [از اين پيشنهاد] اعراض كردند، بگوييد: «شاهد باشيد كه ما مسلمانيم [نه شما].»
هم چنین هنگامی که امیرالمؤمنین، امام علی علیه السلام، مالک اشتر را برای ولایت بر مصر می‌فرستند، طی نامه و دستورالعمل (معروف) خود، می‌فرمایند:
«مردم دو دسته و صنف‌اند يا مسلمان هستند و برادر دينی تو هستند، و يا در خلقت و انسان بودن با تو برابرند.» (نهج البلاغه، نامه 53)
پس، در یکی “کلمه توحید” که حداقل اشتراک عقیدتی با اهل کتاب می‌باشد، به عنوان پایه و محور ایجاد وحدت مطرح شد و در دیگری نوعیت در خلقت (انسان بودن) که حداقل اشتراک بین تمامی آحاد مردم در جوامع مختلف می‌باشد، پایه‌ی وحدت و تعامل بشری قرار گرفت.
**- بدیهی است که پایه‌های وحدت بین شیعه و سنی، به مراتب بیش از این حداقل‌ها می‌باشد، مانند: توحید، نبوت، معاد، قرآن، قبله، نماز، روزه و بسیاری دیگر از احکام و … .
ولایت و مهدویت:
درباره‌ی اختلافات بر سر مبانی “ولایت و مهدویت” نیز باید مبتنی بر همین روش عمل نمود، چرا که در بطن همین اختلافات نیز، نقاط وحدت و اشتراک، یا همان حداقل‌های مشترکی وجود دارد که می‌توان آنها را پایه و اساس وحدت قرار داد. به عنوان مثال:
ولایت – شیعیان می‌گویند: بر اساس معرفی پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله، به امر خداوند سبحان، معتقد به اصل ولایت و امامت و جاری شدن آن در سلسله‌ی اهل عصمت علیهم السلام می‌باشیم که امیرالمؤمنین، علی بن ابیطالب علیه السلام، سرآغاز آن است و ایشان وصی، ولی‌الله، حجة الله، امام، و خیلفة الله هستند.
اهل سنت، مباحث ولایت، امامت و خلافت مردم را به “شورا و رأی اکثریت در سقیفه” مبتنی ساختند و بر خلافت چهار خلیفه و ضرورت بیعت همگان با آنها تأکید دارند که آخرین آنها، همان امیرالمؤمنین، امام علی علیه السلام بودند.
پس به لطف خداوند هدایت کننده‌ای که اتمام حجت می‌کند، همان عامل اختلاف، اینک عامل اتحاد گردیده است. شیعیان پیرو امیرالمؤمنین هستند و اهل سنت نیز با خلفا یکی بعد از دیگری بیعت کردند و ختم به ایشان شد که باید در بیعت ایشان باقی بمانند و نباید در بیعت به خلفای قبلی و یا فقط یکی از آنان برگردند، این خلاف آموزه‌های اعتقادی و فقهی اهل سنت می‌باشد.
خب، حالا چرا مسلمانان اهل تشیع و تسنن، این پایه و محور اتفاق و اشتراک را رها کرده‌اند و بر سر اختلافات ایستادگی می‌کنند، تا دشمن نیز از همین شکاف وارد شود و آنها را به جان هم بیاندازد؟!
مهدویت – در امر “مهدویت"، شیعه و سنی معتقدند که حضرت «بقیة الله» علیه السلام، به نام “مهدی” ظهور خواهد نمود، او از فرزندان رسول اکرم صلوات الله علیه و آله می‌باشد، به امر خدا قیام خواهد نمود و جهان را پر از عدل و داد می‌نماید، چنان که پر از ظلم و ستم شده است.
در صحیح ابوداود سجستانی، که یکی از (صحاح سته) شش کتاب معتبر و مرجع اهل تسنن می‌باشد، فصلی قرار داد به نام «کتاب المهدی»، که در این فصل به احادیث رسول اعظم صلوات الله علیه و آله درباره مهدویت و شخص حضرت مهدی علیه السلام تصریح شده است. در اولین حدیث به نقل از ایشان آورده است: « مَن أنکَرَ خُروجَ المَهدی، فَقَد کَفَر – هر کس خروج مهدی را منکر شود، کافر شده است ».
اختلاف تشیع و تسنن در مهدویت، درباره شخص حضرت مهدی سلام الله علیه می‌باشد که آنها می‌گویند: «هنوز به دنیا نیامده، و یک زمانی به امر خدا به دنیا می‌آید” و ما می‌گوییم که از همان سلاله، به دنیا آمده است و فرزند امام حسن عسکری علیه السلام می‌باشد.
پس در اصل موضوع، که قیام و انقلاب ایشان است، اشتراک حاصل است، چرا همین را پایه و محور قرار ندهیم و در مقوله‌ی «انتظار و تلاش برای تعجیل در ظهور» همکاری نکنیم و به خاطر مورد اختلاف از یک دیگر فاصله بگیریم؟!
دوست و دشمن واحد:
تمامی وحدت‌های آدمیان، جوامع و حکومت‌ها در دنیا، بر حول محور «دوست واحد» است که امروزه از آن به “منافع واحد” یاد می‌کنند و حتی کشورها را بر اساس “مشترک المنافع” تقسیم می‌کنند؛ و نقطه مقابل، «دشمن واحد» یا زیان واحد است که از آن به عنوان “زیان عمومی” نیز یاد می‌کنند.
دوست‌شناسی، تعامل و مودت با دوستان، و هم چنین دشمن‌شناسی و مقابله‌ی یکپارچه با دشمنانِ واحد، اساس اعتقادی و سیاسی اسلام و هم چنین اولین و بارزترین صفات و ویژگی‌های امت پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله می‌باشد، چنان که فرمود: « مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ - محمد [ص] پيامبر خداست و كسانى كه با اويند بر كافران سختگير [و] با همديگر مهربانند / الفتح، 29».
آیا در حالی که فرمود: « اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا »، و فرمود: « إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا » مسلمانان شیعه و سنی، خدای واحد و ولیّ واحدی ندارند که حول محور آن با یک دیگر وحدت کنند؟! و در حالی که فرمود: شیطان دشمن آشکار شماست، و امروزه شیطان بزرگ و دشمنی‌های آن را به وضوح می‌بینند و با جان خود حسّ و درک می‌کنند، دشمن واحدی ندارند که در مقابله‌ی با آن با یک دیگر وحدت کنند و صف واحدی تشکیل دهند تا هیچ قدرتی را توان مقابله با آنها نباشد؟!
تکلیف حیاتی ما:
تکلیف حیاتی ما و تمامی شخصیت‌های حقیقی و حقوقی، سازمان‌ها، نهادها، مراکز فرهنگی، دانشمندان، اهل قلم، رسانه‌ها و … – اعم از شیعه و سنّی - این است که امر “ولایت” را محور وحدت قرار دهیم، مقوله‌ی “معاد” را به عنوان هدف غایی مشترک نصب العین قرار دهیم؛ مهدویت و ظهور را به عنوان مقصد مشترک در نظام اعتقادی و سیاسی، در اذهان عمومی مسلمانان، به صورت جدی طرح کنیم و فرهنگ غنی، سازنده و پویای “انتظار” را تبلیغ نماییم؛ این می‌شود بخش «تولا = تولی» - و امریکا (استکبار جهانی و صهیونیسم بین الملل) را به عنوان اصلی‌ترین دشمن واحد، بشناسیم و بشناسانیم، و این می‌شود بخش «تبرا = تبری»، که اساس اسلام بر همین دو اصل است و “حبّ و بغض” یا همان دوستی و دشمنی نیز بر همین اساس شکل می‌گیرد.
این همان امر خطیر، سازنده و نتیجه بخشی است که استعمار چندین قرن مانع از تحقق آن گردیده است و امروزه (در دوره‌ی بیداری اسلامی)، ما باید آن را محقق سازیم. انشاء الله.

چرا بیشتر در روضه‌ها از مردم خواسته میشه که حاجات خودشون رو در نظر بگیرند؟

چرا باید هر چیزی که از خدا می‌خواهیم، همراه با اشک و ناراحتی و غصه باشه؟

آیا خدا بنده‌ی خودشو در حال گریه کردن بیشتر دوست داره؟

در این رابطه یک حقایقی وجود دارد و یک شائبه‌ها و حتی خرافه‌هایی که به هزاران دلیل، آنها شایع‌تر از آن حقایق امر می‌باشند. چرا که نوع انسان سطحی‌نگر و عجول است، لذا گویندگان نیز بیشتر از ظاهر کار گفته‌اند و پایان کار. همین امر سبب شده که زمینه برای شائبه‌ها و خرافه‌ها نیز مساعد شود، و البته از ضدتبلیغ گسترده و هدفمند نیز نباید غفلت نمود.
شائبه‌ها:
این که می‌گویند: شیعیان که اهل دعا، زیارت، مجلس و روضه هستند، دائماً در حال گریه، زاری، افسردگی و غم هستند، کاملاً دروغ القایی و شائبه می‌باشد، و البته نشر این شائبه نیز علت دیگری دارد، وگرنه لشان برای خنده و گریه‌ی ما نسوخته است. علت اصلی، نزدیک شدن محرم و ایام سوگواری در غم اباعبدالله الحسین علیه السلام و یاران باوفایش می‌باشد که بسیار از این عزاداری‌ها ضربه خوردند و ناراحتند؛ و علت دیگر این است که این گریه‌ها، حامل پیام مظلومیت است و این پیام‌ها آنها را آزار می‌دهد. انسان‌های بی‌گناه [از زن، مرد و کودک] و عزیزان ما را جلوی چشم‌مان قتل و عام و مُثله می‌کنند، بعد معترض هم می‌شوند که اینها چرا اینقدر عزاداری و گریه می‌کنند؟! پس چه کنیم؟ شاد و خوشحال و راضی باشیم و لبخند و قهقه بزنیم و لابد متشکر و ممنون از این همه ظلم و جنایت هم باشیم؟!
هیچ کس نگفته که حتماً و الزاماً باید تمامی دعاها، همراه با اشک و ناراحتی و غصه باشد. خداوند متعال، بنده‌ی “شاکر” خود را بیشتر دوست دارد و دعایش را بیشتر قبول می‌کند. شکر نیز یعنی شناخت مُنعمی که نعمت داده، شناخت نعمت داده شده و بهره‌مندی به جا و درست از آن و ضایع ننمودن آن. بدیهی است که این امور نه تنها هیچ کدام با اشک و ناراحتی همراه نیست، بلکه با احساس رضایت، ابراز تشکر و بالتبع شور، شعف و نشاط همراه می‌باشد.
گاهی صورت در هم کشیدن، قیافه‌ی ناراحت و مغموم گرفتن، عین ناشکری است. به قول “حاج آقای دولابی رحمة الله علیه": « اخلاق‌تان که خوب است انشاءالله، وضو که می‌گیری با لب خندان سر جانماز بنشین.»
آیا در احادیث سفارش نشده که هنگام نماز، خود را تمیز کنید، لباس پاک و مرتب بپوشید، خود را آرایش و معطر کنید، به مسجد بروید، با خوش‌رویی با مردم سلام و علیک کنید و …؟! خب، آیا این کارها و رفتارها که همه نشاط و شادی می‌آورد، نه حزن و اندوه.
باز به قول مرحوم دولابی (ره): « می‌دانید که اگر اذان بگویید دو صف از ملائکه پشت سرت می‌ایستند. این یعنی بهجت و سرور و خوشحالی. اگر اقامه هم بگویید سه صف از ملائکه پشت سر شما می‌ایستند.»
هم از ایشان شنیدیم (مضمون): این همه با گریه وارد حرم امام رضا علیه السلام می‌شوند، شما شاد و با خنده وارد شوید.
در چند آیه‌ی مبارکه تصریح شده است که اهل ایمان در بهشت «نه خوف دارند و نه حزن». این یعنی چه؟ یعنی اصل با شادی و نشاط است. مگر نفرمودند: پیامبر اکرم و امیرالمؤمنین علیهماالسلام، همیشه تبسم داشتند و یا بسیار بشاش و خنده‌رو بودند. یاران صدیق سیدالشهداء، امام حسین علیه السلام، در شبی چون عاشورا، از شوق دیدار، با شور و نشاط و خنده‌رو بودند؛ و البته با دیدن مولای‌شان که چه ظلمی به ایشان می‌شود و فردا کشته خواهند شد و با دیدن زنان و کودکان در آن وضعیت و علم به اسارت‌شان، جایی برای خنده نبود و گریه می‌کردند.
حقایق امر:
اما، از حقایق در امر خواستن یا دعا، با حزن و اندوه و …، می‌توان به نکات ذیل اشاره نمود:
●- گریه‌های ما به هنگام دعا، زیاد هم ربطی به این که آیا خدا ما را خنده‌رو می‌پسندد یا گریه‌رو، ندارد، چرا که ما از شوق یا خوف خدا گریه نمی‌کنیم، بلکه برای حاجت خود گریه می‌کنیم. مگر این که کسی هنگام دعا درک کند که در محضر خداست و از عظمت او، خوف، خشیت و نیز شوق و بهجت قرب و لقاء گریه کند.
از احکام نماز (در هر رساله‌ای) این است که: گریه در نماز، جز از خوف و شوق خدا (برای خدا)، نماز را باطل می‌کند؟!
●- دعا (خواستن)، به دنبال احساس یک نیاز صورت می‌پذیرد، خواه نیاز روحی و معنوی باشد و یا مادی و دنیوی؛ و از آن جهت که احساس “نیاز"، به دنبال نگاه و توجه به نقص و کمبود است، خوشحالی ایجاد نمی‌کند. پس از یک سو “نیاز” همراه با ناراحتی است و از سوی دیگر “امید” به رفع آن، نشاط آور است.
●- دعا (خواستن)، فرمان نیست؛ بلکه استدعای عاجزانه‌ی عبد از معبود، مملوک از مالک، رعیت از ارباب و فقیر از غنی می‌باشد؛ بنابر این با حالت افتادگی و ابراز نیاز مقبول است، نه با گردن‌کلفتی، استکبار، بی‌تفاوتی نسبت به دادن یا ندادن و … . بدیهی است که حالت عجز و نیاز، با ابراز ناتوانی، تمنا و اظهار افتادگی همراه است، نه با بشکن و شادی.
●- دعا (خواستن)، وِرد و اوراد نیست، بنابر این وقتی حقیقت دارد که خواهان، جداً احساس نیاز به “مطلوب” را درک و وجدان کرده باشد.
●- کمبود و نیاز، یعنی فراق از کمال و مطلوب مورد نظر. و بدیهی است که “فراق"، بهجت‌آور نمی‌باشد، بلکه ناراحت کننده است و اگر ناراحتی تشدید شود، اشک آدم را نیز در می‌آورد.
نکته:
*- گاهی عبد (بنده)، معبود (خدا) را می‌خواند و یا دعا می‌کند، در حالی که به حسب ظاهر از او چیزی نمی‌خواهد و این دعایش نیز بیش از هر دعای دیگری، با حزن و اندوه و اشک و ناله و زاری همراه می‌گردد. چرا؟! چون دلش برای محبوب تنگ شده است؟ چون دیگر طاقت فراق او را ندارد؟ چون یاد محبوب کرده و به به شدت مایل به وصال و لقای محبوب شده است؛ و البته همین خود، ابراز و اظهار “نیاز” و استدعای مرتفع نمودن آن است.
*- از این رو گفته‌اند: خدا دل شکسته را دوست دارد. نه این که آدم گریان را دوست دارد، بلکه دل شکسته؛ یعنی دلش لطیف است، نازک است، سبک است؛ هنوز سخت و شقی نشده است و از استکبار و هم چنین بی‌تفاوتی، بی‌معرفتی، غفلت، بی‌توجهی، بی‌محبتی، بی‌مودتی و بی‌بصیرتی، کدر و مانند سنگ سیاه نشده است. چنین دلی، مقابل خدا، شکننده است و خدا هم خریدار چنین دلی است.
در نظر گرفتن حاجات:
آدمی در هر فضایی که قرار بگیرد و به هر چیزی که توجه کند و یاد هر چیزی که بیافتد، روی دلش رنگ و نقش می‌اندازد و در دلش اثر می‌گذارد.
در زندگی روزمره، حجاب روی حجاب بر این دل می‌افتد، زنگار روی زنگار بر آن می‌نشیند، و دل را اگر نکُشد، سخت، غیر قابل وروود و خروج برای حق و مُهر و موم می‌کند و « خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ » می‌شود. دل خفه می‌شود، از حیات می‌افتد، سفت و سخت می‌گردد، مانند یک سنگ! چنان که می‌گویند: “ظالم‌ سنگدل است":
« ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ » (البقره، 74)
ترجمه: سپس دل‌های شما بعد از این واقعه سخت شد؛ همچون سنگ، یا سخت‌تر! چرا که پاره‌ای از سنگ‌ها می‌شکافد، و از آن نهرها جاری می‌شود؛ و پاره‌ای از آنها شکاف برمی‌دارد، و آب از آن تراوش می‌کند؛ و پاره‌ای از خوف خدا (از فراز کوه) به زیر می‌افتد؛ (اما دل‌های شما، نه از خوف خدا می‌تپد، و نه سرچشمه علم و دانش و عواطف انسانی است!) و خداوند از اعمال شما غافل نیست.
بنابر این، مجلس دعا یا روضه، مجلس ذکر (یاد) محبوب است. ذکر محبوب و صدا کردن او، سبب شده تا دل به طرف نور بچرخد و با انعکاس نور، روشن شود.
پس، از سویی نور وارد قلب می‌شود و از سویی دیگر چشمه‌های معرفت و محبت به جوش آمده و بیرون می‌ریزد و این جریان دل را زنده می‌کند. از این رو، وقتی دل حجاب را کنار زد، وقتی متوجه شد، وقتی لطیف شد، وقتی احساس عشق و نیاز کرد و …، می‌گویند: این بهترین شرایط برای استجابت است، پس همه حاجات خود و دیگران را در نظر بگیرید.

آیا روش کار مرتاض های هندی درست است ؟

مرتاض، هیچ‌گاه به روحش تسلط ندارد که بیان شود بدون ایمان، چگونه چنین تسلطی یافته است!
برای شناخت بیشتر، لازم است به دو مقوله‌ی مهم «انسان شناسی» و سپس «دین‌شناسی» پرداخته شود که چون در این مجال کوتاه، امکانی برای شرح مفصل آن وجود ندارد، به چند محور اساسی اشاره می‌شود:
الف – آدمی، دارای چگونگی‌ها (یا ابعاد) بسیار متفاوتی می‌باشد که هر کدام نیز نیروهای متفاوتی دارند. در یک دسته‌بندی کلی می‌توان به «جسم، روان و روح» و البته قوای آنها اشاره نمود.
ب – قوای جسمی، با ورزش، تغذیه، بهداشت … و رعایت اصول و فروع “سلامتی و تندرستی” تقویت می‌شود. قوای روانی، با سلامت جسم و تمرین ذهن و کنترل سلسله اعصاب، تقویت می‌گردد؛ و قوای روحی نیز با توجه روح به مبدأ و معاد، عالَم معنویت، روحانیت و حاکمیت بر مملکت وجود و قوای آن [جسم، نفس، روان و …] تقویت می‌گردد.
ج – هر یک از ابعاد وجودی انسان و قوای بالفعل (آن چه هست)، و قوای بالقوه یا استعداد (آن چه می‌تواند باشد) در انسان، از توان و نیروی فوق تصور و ناشناخته‌ای برخوردار است که حتی علم تجربی امروز، به نشانه‌هایی از آن دست یافته است. به عنوان مثال:
●- بلند کردن یک وزنه‌ی بالای 150 یا 200 کیلوگرم برای انسان معمولی [هر چه قدر هم که سالم و تنومند باشد] ممکن نیست؛ اما یک وزنه‌بردار حرفه‌ای، به رغم قد کوتاه و وزن کمش، آن را به راحتی از زمین کنده، بلند شده و بالای سرش نگه می‌دارد!
نیروی تن:
بنابر این، قوای بینایی، شنوایی، حرکت، سکون، خوردن، خوابیدن، احساس یا عدم احساس درد و سایر قوای بدنی نیز همین‌طور می‌باشند.
اراده:
قوی‌ترین نیروی آدمی، همان “اراده” می‌باشد که مسلماً از سنخ قوای بدنی یا فیزیکی نمی‌باشد و شاید بتوان گفت که قوای «روحی» است. بنابر این آدمی می‌تواند که با قدرت اراده‌ی خود، روح را متوجه معبود حقیقی، یا دنیا و بدن نماید – می‌تواند نفس حیوانی و قوای بدنی را در کنترل عقل در آورد – می‌تواند تمامی قوای عاقله و روحی خود را در اختیار نفس حیوانی قرار دهد و … .
قوای بدنی، همه توسط “نفس حیوانی"، زنده و فعال و پویا هستند. بنابر این، اگر کسی با تمرین زیاد “اراده"ی خود را تقویت کند، می‌تواند افسار نفس را در اختیار عقل و روح قرار دهد و یا هر طوری که دوست دارد با آن رفتار کند.
پخش نیرو:
به خورشید به عنوان یک منبع انرژی دقت نمایید. نورش روشنی‌بخش و حرارتش گرمابخش و انرژی‌زاست؛ نه تنها نمی‌سوزاند، بلکه از منابع اصلی حیات می‌باشد. اما اگر شعاع اندکی از این نور – مثلاً به شعاع یک ذره‌بین با قطر 10 سانت – را تجمیع کنید و از یک کانون بیرون بدهید، کاغذ، برگ، چوب و … را می‌سوزاند و حتی جنگلی را به آتش می‌کشد.
قوای روحی، روانی، بدنی (فیزیکی) ما نیز پخش شده است؛ بنابر این اگر کسی با تمرین، بتواند بخشی از این قوا را متمرکز نموده و از یک کانون خارج نماید، می‌تواند به لحاظ روحی، دچار و مقهور نفسانیات و یا وسوسه‌ها نشود و یا به لحاظ فیزیکی، با یک ضربه‌ی دست، چند قالب یخ را بشکند، یا با یک ضربه سر، چند قطعه چوب یا سنگ را بشکند، یا حتی با نیروی چشم و نگاه کردن، یک چنگال فلزی را خم کند؛ یا حتی از پشت یک مانع ضخیم، چیزی را ببیند؛ یا خطورات ذهنی کسی را بخواند و یا به او القا نماید و … .
دستور به تجمیع نیرو در دین:
در قرآن کریم و هم چنین احادیث، آیات و روایات بسیاری وجود دارد که دستور به تجمیع نیرو، چه در وجود شخص و چه در جامعه داده است و از پراکندگی نیروها برحذر داشته است و تأکید نموده که این پراکندگی، سبب ناتوانی شما و فَشل شدن قوای شما می‌گردد. دقت کنیم که “فَشَل” شدن، یعنی نیرو هست، اما به خاطر پراکندگی، قدرتی ندارد و کاری از آن بر نمی‌آید.
مثال: به نیروی الکتریسته دقت کنید که همه جا و در همه چیز وجود دارد، اما اگر در باطری‌ها بزرگ و کوچک، مخازن بسیار میکرونی و یا بسیار بزرگ تجمیع شود و از یک کانون خارج شود، یک قدرت محرکه‌ی قوی می‌باشد.
« وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ وَاصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ » (الأنفال، 46)
ترجمه: و (فرمان) خدا و پیامبرش را اطاعت نمایید! و نزاع (و کشمکش) نکنید، تا سست نشوید، و قدرت (و شوکت و مهابت) شما از میان نرود! و صبر و استقامت کنید که خداوند با استقامت کنندگان است!
توحید (وحدت نیرو):
معنای توحید، فقط شناخت خداوند سبحان به یگانگی نیست، بلکه این شناخت به انضمام “یکتاپرستی” می‌باشد.
“یکتا‌پرستی” یعنی: عقل، قلب، فطرت، اختیار، اراده و بالاخره خروجی آن در اتخاذ مواضع و عملکردها، همه یک جهت داشته باشند و به یک جا وصل باشند؛ آن هم به جهتی که هستی بخش (نیرو بخش) اوست و خود “قدرت و قوت” محض می‌باشد، نه این که خودش نیز نیرویش را از جای دیگری گرفته باشد و یا در آن نقص و کمبودی باشد که نیاز به تقویت از نیروی بالاتر و قوی‌تری داشته باشد:
« اللَّهُ لَطِيفٌ بِعِبَادِهِ يَرْزُقُ مَنْ يَشَاءُ وَهُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ » (الشوری، 19)
ترجمه: خداوند نسبت به بندگانش لطف (و آگاهی) دارد؛ هر کس را بخواهد روزی می‌دهد و او قوّی و شکست‌ناپذیر است! [تمامی قوای درونی و بیرونی (کمکی) انسان، رزق و روزی است؛ و البته قوت و نیرو، امر لطیفی است، یعنی ضخامت و جرم ندارد؛ و هر چیزی، هر چه لطیف‌تر باشد، قدرتمندتر و پُرنفوذتر است]. در مثال مادی، به نور و حرارت آتش موم (شمع)، نفت، گاز، برق، رعد و برق و … دقت کنید.
توحید و ارباب‌ها:
“ربّ"، یعنی صاحب اختیار و تربیت کننده‌ی امور؛ و آدمی، فطرتاً مخلوق، مرزوق، عبد و مربوبِ غیر است. مربوب خداست، هر چند که ممکن است به خطا، دیگران را ربّ خود قلمداد نماید.
نفسانیات دورنی، چون: قدرت، شهوت، حرص و …، می‌خواهند قوا را در اختیار گرفته و خود ربوبیت نمایند، و رب‌ّهای بیرونی، چون طواغیت، فراعنه، مستکبران و ظالمان نیز همین‌طور.
بنابر این، اگر عقل انسان، مُعرف رب حقیقی شد – قلب انسان آن را فهم نکرد و محبوب قرار نداد – نفس انسان و کشش‌های گوناگون آن، هر کدام به سویی رفت، شهوتش مزاحم عزتش شد، قدرتش مزاحم شهرتش شد، قدرت، شهوت و شهرت نیز مزاحم حرص مالش شد و …، تمامی این نیروها پراکنده و فشل می‌شوند و برخی نیز به مرور زمان از بین می‌روند! از این رو، حضرت یوسف علیه السلام، به دو هم سلولی خود فرمودند که رب‌های گوناگون را کنار بگذارید و تسلیم خدای واحدی شوید که “قهار” است؛ یعنی نیروی او، همه چیز را مقهور خود نموده و بر همه چیز غلبه دارد:
« يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ » (یوسف علیه السلام، 36)
ترجمه: اى دو رفيق زندانيم، آيا خدايان پراكنده بهترند يا خداى يگانه‌ی قهار (مقتدر و پیروز)؟
تفاوت اولیاء الله با مرتاض‌ها:
بنابر این، مرتاض با ریاضت‌ها (تمرین‌ها)ی سخت، فقط و فقط با قوای بدن کار دارد که در حوزه‌ی نفس حیوانی می‌باشد. او هر چقدر هم که ریاضت بکشد، باز هم از نفس و برای نفس است. از این رو فقط توان بدنی و اراده‌ی سلطه‌ی خود بر بدن را تقویت کرده است و بالتبع به قوای بدنی بیشتر (در برخی از جوارح و اعضا) می‌رسد؛ و این بدن، هر چقدر هم که نیرویش را متمرکز نماید، باز هم پیر، فرسوده و ضعیف شده و می‌میرد؛ اما روح مرتاض، نه تنها هیچ رشدی پیدا نکرده و مراتب تعالی را نپیموده، بلکه مانند بچه‌ای عقب مانده، یا میوه‌ای که دور آن را با قالب کچی قلاف کرده‌ باشند، شکل قالب را می‌گیرد، اما از دورن سیاه و فاسد می‌شود.
کار انبیا و اولیای الهی (کار دین الهی) این است که بین تمامی قوای روحی، نفسی و بدنی، ایجاد وحدت کند. و البته این وحدت، به شرط همسویی و اتصال تمامی قوای درونی و بیرونی به منبع هستی و قوت (الله جلّ جلاله) ایجاد می‌گردد. حتی تمامی احکام اسلامی، [از امور مربوط به بدن مثل: خوردن، خوابیدن، طهارت، شهوت جنسی و … گرفته تا امور مربوط به روح، مثل شناخت، توجه، تعلق، ایمان، عبادت و …]، همه برای رساندن انسان و جامعه، به توحید می‌باشد؛ تا انسان بتواند ” خَلیفَةُ الله ” گردد، نه ” كَٱلْأَنْعَٰمِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ – مانند حیوان، بلکه پست‌تر و گمراه‌تر".
اجازه خداوند متعال:
خداوند علیم و حکیم، با حاکمیت قوانینِ حاکم بر خلقت، اجازه داده است که انسان با اختیار و اراده‌ی خود، انتخاب کند و به هر چه توجه کند و یا در راهی گام بردارد، در همان قوی‌تر شود؛ و البته نتایج در اختیار انسان نیست؛ چون انسان خالق، مالک و قانونگذار نظام هستی نمی‌باشد.

«آیا تمامی کتاب تاریخ طبری معتبر است و یا می توان به همه بخش های آن استناد کرد؟»

محمد بن جریر طبری، تاریخ‌نگار و مفسر مشهور قرآن است. او در سال 218 هجری شمسی در آمل طبرستان (مازندران) چشم به جهان گشود و در سال 301 هجری شمسی در بغداد درگذشت. «تاریخ الرسل و الملوک» معروف ترین نوشته او می باشد که بیان نکاتی پیرامون اعتبار و اتقان آن، ضروری به نظر می رسد؟

«تاریخ طبری» امروزه بنا بر نظر اکثر محققان، تنها از نظر زبان و نوع نگارش یا به عبارتی ادبیات آن، حایز اهمیت است و از منظر تاریخی چندان مورد وثوق نیست. بیشترین مطالب پیرامون اتفاقات صدر اسلام در این تاریخ درج شده است که بسیاری از تاریخ‌نویسان از حدود یک قرن پس از وفات طبری در برخي از آنها تشکیک کرده‌اند. خود طبری نیز درباره بسیاری از روایت‌های خود گفته است که درباره تشخيص ميزان اعتماد به سند آنها باید به خدا پناه برد.

مهم‌ترین اشکال طبری در این است که او بدون تحقیق درباره سندیت، همه روایات و نقل قول اشخاص را در کتاب خود درج کرده است و بسیاری از این ناقِلان حدیث نسبت به اهل بیت پیامبر بغض و کینه داشته‌اند. همچنین بسیاری از اشکالاتی که امروزه از سوی مخالفان نسبت به اسلام يا از وهابیت نسبت به مذهب شیعه وارد می‌شود، استناد به نقل‌هاي این کتاب دارد.

از سوي ديگر طبری بیشتر رخدادها به‌ویژه اتفاقات صدر اسلام را با تفصیل نقل می‌کند اما از برخی وقایع مهم چون جریان حجةالوداع و واقعه غدیرخم به سادگی مي‌گذرد و تا حد بسیاری آن را مختصر می‌سازد؛ که این رویه ممکن است با حریت ک مورخ و یا احاطه علمی او در تعارض باشد.

راويان مورد نقل در تاريخ طبري نيز مورد انتقاد بوده‌اند. براي نمونه، «سیف بن عمر التميمي» یکی از راویانی است که طبری بسیار به او استناد کرده است در حالي كه بسیاری از روایات او از نظر سندیت مخدوش است. علامه محقق زنده‌یاد سید مرتضی عسكری در کتاب «150 صحابی ساختگی» به نقد سیف بن عمر پرداخته و روایات‌های او را با دلایل عقلی و نقلی رد کرده است. علامه عسكری در برخی دیگر از کتاب‌های خود نیز به نقد تاریخ طبری پرداخته است.

«جامع البيان عن تاويل آي القرآن» مشهور به «تفسير طبري» نيز کتاب تفسیر قرآن محمد بن جرير طبری است. اين كتاب عمدتاً بر مبنای مرویات تفسیری از رسول اکرم و منقولات صحابه و تابعین، با ذکر سلسله سند کامل هر حدیث، تدوین شده است. طبری با وجود این که در ذکر اسناد و احادیث دقت می کند، غالباً به تحقيق در صحت سند و نقد آن اعتنایی ندارد. بر این اساس احادیث ضعیف از نظر سند و نيز اسرائیلیات در تفسیر او بسيار به چشم می‌خورد.

وجود اسرائیلیات و روايت‌هاي نامعتبر فراوان در تفسیر قرآن طبری، انتقادهای بسیاری از علما را بر انگیخته است. به عنوان مثال، طبری در تفسیر آیه 39 سوره آل‌عمران، آیه بشارت یحیی به حضرت زکریا، بیان می‌کند که زکریا وحی ملائکه را با ندای شیطانی اشتباه گرفت. شیخ محمد عبده عالم مشهور كه خود از اهل تسنن است، در تفسير «المنار» خود، در ذيل همين آيه، طبری را به این دلیل که هر حدیثی را هرچند با عقل ناسازگار باشد، نقل کرده به جنون حدیثی متهم کرده است. به باور عبده، همین یک مثال در جرح تفسیر طبری کافی است.

با تمام این اوصاف نمی‌توان از تالیفات طبری به‌سادگی گذشت. طبری دارای تالیفاتی است که خود آن ها برای استناد باید مانند هر کتاب دیگری مورد ارزیابی قرار بگیرد، و صرف این که برای استناد به مطلبی، آن را به تاریخ طبری ارجاع دهیم، بسیار دور از منطق و روش علمی خواهد بود.

ادامه دارد. . .

 

شيطان هم دم و دستگاهش را الكترونيكی كرده است!

خلوت!

همان دامی كه حضرت يوسف عليه‌السّلام در آن گرفتار شد و تنها كاری كه می‌توانست انجام دهد، گريختن بود…
و خدا درهای رحمتش را به روی او يكی پس از ديگری باز كرد و رهايی اش بخشيد.

چه خلوتی دنج‌تر از فضای مجازی؟

خلوتی كه در آن حتّی شرم نگاه‌هايمان نيز مزاحم اختلاطمان نخواهد شد و استيكرها و شكلک ‌ها جايگزين خنده‌های زير لب و عشوه‌های پنهانيمان خواهد شد…

همان چيزی كه در واقعيّت هرگز تصوّرش را نيز نمی كنيم و خودمان را از آن مبرّا می‌بينيم.

اين خلوت نيز همان خلوتی است كه رسول اكرم صلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند اگر زن و مردی در آن تنها شوند، نفر سومشان ابليس خواهند بود.

حواسمان باشد!  

 خدای دنیای مجازی، همان خدای دنياي واقعي است

 
مداحی های محرم