موضوع: "پرسش و پاسخ"
فرق (شریعت،طریقت،حقیقت)
دوشنبه 96/06/20
بطریقت نتوان رسید الا بشریعت،
بحقیقت نتوان رسید الا بطریقت،
و امّا بزرگان گفته اند:
شریعت آنکه حق دانی،
طریقت آنکه حق جوئی،
حقیقت آنکه حق بینی.
شریعت روشست،
طریقت کوششست،
حقیقت بینش است.
شریعت نشانست،
طریقت بیانست،
حقیقت عیانست.
شریعت حرمتست،
طریقت خدمت،
حقیقت همّت،
پاسخ به ایجاد شبهه :باوجودفسادرجامعه رهبرچرا برخورد نمیکنن؟
پنجشنبه 96/06/09
برخی ایراد می گیرن به نهادهای زیر نظر رهبری چرا فساد رخ میده و رهبر برخورد نمیکنه
مثلا در مورد قوه قضاییه
متاسفانه حجم ورودی پرونده به قوه بسیار زیاده و خود این شلوغی عامل مفسده هستش
اولا که برخورد با مفاسد راهکار و متولی خودشو داره
ثانیا از کجا متوجه شدن که برخورد نمیشه
اشکالی که در قوه قضاییه هست
اشکال ساختاریه
قضات از همین جامعه انتخاب میشن
از بین من و شما هستن
ی موضوعی هست تحت عنوان شأنیت قاضی
در کشور ما متاسفانه شأن قاضی فقط شامل نپوشیدن لباس آستین کوتاه و ننشستن ترک موتور و نپوشیدن شلوار جین و ازین قبیل چیزها هستش
در برخی کشورها چک سفید امضا میدن به قاضی تا تامین باشه و وسوسه نشه
همونطور که حضرت امیر خطاب به مالک میگه در پرداختهای مالی به قاضی گشاده دست باش
ولی درحال حاضر، بعضا قضات از یک کارمند درآمد کمتری دارن
حالا این قاضی چطور میشه که خونه و ماشین و رفاه اولیه رو نداره و در مقابل رشوه هم وسوسه نشه؟
خود نوشت.
پرسش : آیا معجزات پیامبران با استفاده از علم فیزیک قابل اثبات است؟
پنجشنبه 96/06/09
پاسخ :
? اگر تصور صحیحی از معجزه و علم فیزیک داشته باشیم ، به پاسخ این پرسش نیز دست خواهیم یافت .
? معجزه یعنی امر خارق العاده ای که پیامبر برای اثبات نبوتش انجام می دهد و نشان از حکمت و قدرت الهی دارد . هر کسی نمی تواند با استفاده از وسایل طبیعی و ماوراء طبیعی معجزه کند جز آنکه اللّه تعالی اذنش دهد ، در نتیجه معجزه همیشه نشان صدق نبوت است و این نشان از حکیمانه بودن اعجاز دارد و قدرت الهی را نشان می دهد .
? فیزیک علم بررسی اجسام طبیعی است ، از آن جهت که تغییر می کنند .
? سوال این است که آیا امکان دارد که روند رخ دادن اعجاز های خاصی که مربوط به پدیده های طبیعی است را با علم فیزیک تبیین کنیم ؟ برای مثال روند شکافته شدن دریا را با قوانین فیزیک توضیح دهیم یا روند ایجاد شتری در کوه را توضیح دهیم ؟
? پاسخ این است که از منظر متون دینی تغییرات عالم طبیعت و قوانین آن تحت سیطره ی عوالم بالاتر و موجودات موکل همانند ملائک است . یعنی اللّه تعالی عالم طبیعت را از طریق عوالم و موجودات بالاتر تغییر می دهد و عالم طبیعت لحظه ای از سیطره ی خداوند و عوالم برتر جدا و منفک و مستقل نیست .
? اگر قوانین عالم طبیعت را کشف می کنیم بدین معنا نیست که این قوانین مستقل از هر چیزی و هر کسی و جدا از عالم دیگری است .
بنابراین همانگونه که خداوند عالم طبیعت را تغییر می دهد و ما قوانینی را از این تغییرات کشف می کنیم و استفاده می کنیم ، به همان نحو خداوند می تواند از طریق عوالم بالاتر تغییرات دیگری غیر از تغییرات عادی ایجاد کند و قانونی را بر قانون دیگری ترجیح دهد .
? برای درک بهتر مطلب مثالی می زنیم ؛ اگر توپی را در مسیر مستقیمی حرکت دهیم ، طبق مکانیک کلاسیک ، می توانیم سرعت نهایی و مکان نهایی و زمان توقف توپ را با محاسباتی به دست آوریم . حال اگر در مسیر توپ مانعی ایجاد شود و به مکان محاسبه شده نرسد آیا نتیجه می گیریم که مکانیک کلاسیک اشتباه است و یا قوانین فیزیک نقض شده است ؟! خیر ، بلکه قانون دیگری که مربوط به مانع است ، مانع از اجرای قانون دیگری شده است .
? در مورد اعجاز هم همینطور است ، قوانین عالم بالاتر مانع از اجرای برخی قوانین عالم پایین تر شده است و نقض قانونی رخ نداده است .
? علم فیزیک قوانین عالم طبیعت را بررسی می کند ، و چون برخی معجزه های مربوط به پدیده های طبیعی مربوط به قوانین عالم بالاتر است ، نمی تواند این اعجاز ها را بررسی کند و اثبات کند و بگوید از فلان روند تبعیت کرده است . بلکه فقط می تواند بگوید « با رخداد این اعجاز مربوط به فلان پدیده ، مانعی در برابر اجرای فلان قانون فیزیک روی داده است» .
? اما اگر اعجاز مربوط به تبیین های طبیعی باشد می توان از علم فیزیک برای اثبات وجهی از اعجاز استفاده کرد . برای مثال می توان تبیین های طبیعی که در قرآن کریم آمده است را با علم فیزیک بررسی و تصدیق کرد .
بین تشیع و تسنن، با اختلافات بنیادین، به ویژه در مورد ولایت، امامت، مهدویت و.،چگونه ممکن است؟
چهارشنبه 96/06/08
در عصری که اندیشههای متفاوت و حتی متضاد با یک دیگر، شعار وحدت برای “جهانیسازی و حکومت واحد جهانی به رهبری امریکا” را سرلوحهی تئوری و عملی خود قرار دادهاند، و حتی پس از گذر ناموفق از مدرنیسم و پستمدرنیسم و نفی ارزشها و هم چنین مفاهیم مطلق و …، دوباره “مکتب جامعهگرایی” را با نظریهپردازانی چون “سندل” به میدان آوردهاند که سخن از پذیرش مذاهب، فرهنگها و بالاخره “اخلاق ارسطویی” به میان آورد، چگونه است که ایجاد وحدت، فقط میان مذاهب اسلامی، غیر ممکن القا میشود؟! در جایی که قدرتها – اگر چه مانند گرگ، منتظر غفلت و دریدن یک دیگر هستند – اما بر سر منافع و یا دشمن مشترک وحدت میکنند، چرا چنین وحدتی را برای مسلمانان محال القا میکنند؟!
پایهی وحدت:
ما باید از قرآن و سنت معصومین علیهم السلام درس بگیریم، آن چه در این آموزهها تعلیم شده، همانهاست که گاهی نظریهپردازان و اندیشمندان، چشم بسته و عصازنان، به فراز و اصلی از آن پیبرند و به عنوان نظریه یا دکترین خود، به بازار اندیشههای اعتقادی و سیاسی، عرضه میکنند.
*- “وحدت"، نه تنها هیچ گاه بر سر اصول مورد اختلاف نبوده و نمیتواند باشد، بلکه فقط بر پایهی حداقلهای مورد “توافق و اشتراک” محقق و استوار میگردد، چنان که در کلام وحی، در مورد وحدت با غیر مسلمانان از اهل کتاب، به پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله میفرماید:
« قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ » (آلعمران، 64)
ترجمه: بگو: «اى اهل كتاب، بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است بايستيم كه: جز خدا را نپرستيم و چيزى را شريك او نگردانيم، و بعضى از ما بعضى ديگر را به جاى خدا به خدايى نگيرد.» پس اگر [از اين پيشنهاد] اعراض كردند، بگوييد: «شاهد باشيد كه ما مسلمانيم [نه شما].»
هم چنین هنگامی که امیرالمؤمنین، امام علی علیه السلام، مالک اشتر را برای ولایت بر مصر میفرستند، طی نامه و دستورالعمل (معروف) خود، میفرمایند:
«مردم دو دسته و صنفاند يا مسلمان هستند و برادر دينی تو هستند، و يا در خلقت و انسان بودن با تو برابرند.» (نهج البلاغه، نامه 53)
پس، در یکی “کلمه توحید” که حداقل اشتراک عقیدتی با اهل کتاب میباشد، به عنوان پایه و محور ایجاد وحدت مطرح شد و در دیگری نوعیت در خلقت (انسان بودن) که حداقل اشتراک بین تمامی آحاد مردم در جوامع مختلف میباشد، پایهی وحدت و تعامل بشری قرار گرفت.
**- بدیهی است که پایههای وحدت بین شیعه و سنی، به مراتب بیش از این حداقلها میباشد، مانند: توحید، نبوت، معاد، قرآن، قبله، نماز، روزه و بسیاری دیگر از احکام و … .
ولایت و مهدویت:
دربارهی اختلافات بر سر مبانی “ولایت و مهدویت” نیز باید مبتنی بر همین روش عمل نمود، چرا که در بطن همین اختلافات نیز، نقاط وحدت و اشتراک، یا همان حداقلهای مشترکی وجود دارد که میتوان آنها را پایه و اساس وحدت قرار داد. به عنوان مثال:
ولایت – شیعیان میگویند: بر اساس معرفی پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله، به امر خداوند سبحان، معتقد به اصل ولایت و امامت و جاری شدن آن در سلسلهی اهل عصمت علیهم السلام میباشیم که امیرالمؤمنین، علی بن ابیطالب علیه السلام، سرآغاز آن است و ایشان وصی، ولیالله، حجة الله، امام، و خیلفة الله هستند.
اهل سنت، مباحث ولایت، امامت و خلافت مردم را به “شورا و رأی اکثریت در سقیفه” مبتنی ساختند و بر خلافت چهار خلیفه و ضرورت بیعت همگان با آنها تأکید دارند که آخرین آنها، همان امیرالمؤمنین، امام علی علیه السلام بودند.
پس به لطف خداوند هدایت کنندهای که اتمام حجت میکند، همان عامل اختلاف، اینک عامل اتحاد گردیده است. شیعیان پیرو امیرالمؤمنین هستند و اهل سنت نیز با خلفا یکی بعد از دیگری بیعت کردند و ختم به ایشان شد که باید در بیعت ایشان باقی بمانند و نباید در بیعت به خلفای قبلی و یا فقط یکی از آنان برگردند، این خلاف آموزههای اعتقادی و فقهی اهل سنت میباشد.
خب، حالا چرا مسلمانان اهل تشیع و تسنن، این پایه و محور اتفاق و اشتراک را رها کردهاند و بر سر اختلافات ایستادگی میکنند، تا دشمن نیز از همین شکاف وارد شود و آنها را به جان هم بیاندازد؟!
مهدویت – در امر “مهدویت"، شیعه و سنی معتقدند که حضرت «بقیة الله» علیه السلام، به نام “مهدی” ظهور خواهد نمود، او از فرزندان رسول اکرم صلوات الله علیه و آله میباشد، به امر خدا قیام خواهد نمود و جهان را پر از عدل و داد مینماید، چنان که پر از ظلم و ستم شده است.
در صحیح ابوداود سجستانی، که یکی از (صحاح سته) شش کتاب معتبر و مرجع اهل تسنن میباشد، فصلی قرار داد به نام «کتاب المهدی»، که در این فصل به احادیث رسول اعظم صلوات الله علیه و آله درباره مهدویت و شخص حضرت مهدی علیه السلام تصریح شده است. در اولین حدیث به نقل از ایشان آورده است: « مَن أنکَرَ خُروجَ المَهدی، فَقَد کَفَر – هر کس خروج مهدی را منکر شود، کافر شده است ».
اختلاف تشیع و تسنن در مهدویت، درباره شخص حضرت مهدی سلام الله علیه میباشد که آنها میگویند: «هنوز به دنیا نیامده، و یک زمانی به امر خدا به دنیا میآید” و ما میگوییم که از همان سلاله، به دنیا آمده است و فرزند امام حسن عسکری علیه السلام میباشد.
پس در اصل موضوع، که قیام و انقلاب ایشان است، اشتراک حاصل است، چرا همین را پایه و محور قرار ندهیم و در مقولهی «انتظار و تلاش برای تعجیل در ظهور» همکاری نکنیم و به خاطر مورد اختلاف از یک دیگر فاصله بگیریم؟!
دوست و دشمن واحد:
تمامی وحدتهای آدمیان، جوامع و حکومتها در دنیا، بر حول محور «دوست واحد» است که امروزه از آن به “منافع واحد” یاد میکنند و حتی کشورها را بر اساس “مشترک المنافع” تقسیم میکنند؛ و نقطه مقابل، «دشمن واحد» یا زیان واحد است که از آن به عنوان “زیان عمومی” نیز یاد میکنند.
دوستشناسی، تعامل و مودت با دوستان، و هم چنین دشمنشناسی و مقابلهی یکپارچه با دشمنانِ واحد، اساس اعتقادی و سیاسی اسلام و هم چنین اولین و بارزترین صفات و ویژگیهای امت پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله میباشد، چنان که فرمود: « مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ - محمد [ص] پيامبر خداست و كسانى كه با اويند بر كافران سختگير [و] با همديگر مهربانند / الفتح، 29».
آیا در حالی که فرمود: « اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا »، و فرمود: « إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا » مسلمانان شیعه و سنی، خدای واحد و ولیّ واحدی ندارند که حول محور آن با یک دیگر وحدت کنند؟! و در حالی که فرمود: شیطان دشمن آشکار شماست، و امروزه شیطان بزرگ و دشمنیهای آن را به وضوح میبینند و با جان خود حسّ و درک میکنند، دشمن واحدی ندارند که در مقابلهی با آن با یک دیگر وحدت کنند و صف واحدی تشکیل دهند تا هیچ قدرتی را توان مقابله با آنها نباشد؟!
تکلیف حیاتی ما:
تکلیف حیاتی ما و تمامی شخصیتهای حقیقی و حقوقی، سازمانها، نهادها، مراکز فرهنگی، دانشمندان، اهل قلم، رسانهها و … – اعم از شیعه و سنّی - این است که امر “ولایت” را محور وحدت قرار دهیم، مقولهی “معاد” را به عنوان هدف غایی مشترک نصب العین قرار دهیم؛ مهدویت و ظهور را به عنوان مقصد مشترک در نظام اعتقادی و سیاسی، در اذهان عمومی مسلمانان، به صورت جدی طرح کنیم و فرهنگ غنی، سازنده و پویای “انتظار” را تبلیغ نماییم؛ این میشود بخش «تولا = تولی» - و امریکا (استکبار جهانی و صهیونیسم بین الملل) را به عنوان اصلیترین دشمن واحد، بشناسیم و بشناسانیم، و این میشود بخش «تبرا = تبری»، که اساس اسلام بر همین دو اصل است و “حبّ و بغض” یا همان دوستی و دشمنی نیز بر همین اساس شکل میگیرد.
این همان امر خطیر، سازنده و نتیجه بخشی است که استعمار چندین قرن مانع از تحقق آن گردیده است و امروزه (در دورهی بیداری اسلامی)، ما باید آن را محقق سازیم. انشاء الله.
چرا بیشتر در روضهها از مردم خواسته میشه که حاجات خودشون رو در نظر بگیرند؟
چهارشنبه 96/06/08
چرا باید هر چیزی که از خدا میخواهیم، همراه با اشک و ناراحتی و غصه باشه؟
آیا خدا بندهی خودشو در حال گریه کردن بیشتر دوست داره؟
در این رابطه یک حقایقی وجود دارد و یک شائبهها و حتی خرافههایی که به هزاران دلیل، آنها شایعتر از آن حقایق امر میباشند. چرا که نوع انسان سطحینگر و عجول است، لذا گویندگان نیز بیشتر از ظاهر کار گفتهاند و پایان کار. همین امر سبب شده که زمینه برای شائبهها و خرافهها نیز مساعد شود، و البته از ضدتبلیغ گسترده و هدفمند نیز نباید غفلت نمود.
شائبهها:
این که میگویند: شیعیان که اهل دعا، زیارت، مجلس و روضه هستند، دائماً در حال گریه، زاری، افسردگی و غم هستند، کاملاً دروغ القایی و شائبه میباشد، و البته نشر این شائبه نیز علت دیگری دارد، وگرنه لشان برای خنده و گریهی ما نسوخته است. علت اصلی، نزدیک شدن محرم و ایام سوگواری در غم اباعبدالله الحسین علیه السلام و یاران باوفایش میباشد که بسیار از این عزاداریها ضربه خوردند و ناراحتند؛ و علت دیگر این است که این گریهها، حامل پیام مظلومیت است و این پیامها آنها را آزار میدهد. انسانهای بیگناه [از زن، مرد و کودک] و عزیزان ما را جلوی چشممان قتل و عام و مُثله میکنند، بعد معترض هم میشوند که اینها چرا اینقدر عزاداری و گریه میکنند؟! پس چه کنیم؟ شاد و خوشحال و راضی باشیم و لبخند و قهقه بزنیم و لابد متشکر و ممنون از این همه ظلم و جنایت هم باشیم؟!
هیچ کس نگفته که حتماً و الزاماً باید تمامی دعاها، همراه با اشک و ناراحتی و غصه باشد. خداوند متعال، بندهی “شاکر” خود را بیشتر دوست دارد و دعایش را بیشتر قبول میکند. شکر نیز یعنی شناخت مُنعمی که نعمت داده، شناخت نعمت داده شده و بهرهمندی به جا و درست از آن و ضایع ننمودن آن. بدیهی است که این امور نه تنها هیچ کدام با اشک و ناراحتی همراه نیست، بلکه با احساس رضایت، ابراز تشکر و بالتبع شور، شعف و نشاط همراه میباشد.
گاهی صورت در هم کشیدن، قیافهی ناراحت و مغموم گرفتن، عین ناشکری است. به قول “حاج آقای دولابی رحمة الله علیه": « اخلاقتان که خوب است انشاءالله، وضو که میگیری با لب خندان سر جانماز بنشین.»
آیا در احادیث سفارش نشده که هنگام نماز، خود را تمیز کنید، لباس پاک و مرتب بپوشید، خود را آرایش و معطر کنید، به مسجد بروید، با خوشرویی با مردم سلام و علیک کنید و …؟! خب، آیا این کارها و رفتارها که همه نشاط و شادی میآورد، نه حزن و اندوه.
باز به قول مرحوم دولابی (ره): « میدانید که اگر اذان بگویید دو صف از ملائکه پشت سرت میایستند. این یعنی بهجت و سرور و خوشحالی. اگر اقامه هم بگویید سه صف از ملائکه پشت سر شما میایستند.»
هم از ایشان شنیدیم (مضمون): این همه با گریه وارد حرم امام رضا علیه السلام میشوند، شما شاد و با خنده وارد شوید.
در چند آیهی مبارکه تصریح شده است که اهل ایمان در بهشت «نه خوف دارند و نه حزن». این یعنی چه؟ یعنی اصل با شادی و نشاط است. مگر نفرمودند: پیامبر اکرم و امیرالمؤمنین علیهماالسلام، همیشه تبسم داشتند و یا بسیار بشاش و خندهرو بودند. یاران صدیق سیدالشهداء، امام حسین علیه السلام، در شبی چون عاشورا، از شوق دیدار، با شور و نشاط و خندهرو بودند؛ و البته با دیدن مولایشان که چه ظلمی به ایشان میشود و فردا کشته خواهند شد و با دیدن زنان و کودکان در آن وضعیت و علم به اسارتشان، جایی برای خنده نبود و گریه میکردند.
حقایق امر:
اما، از حقایق در امر خواستن یا دعا، با حزن و اندوه و …، میتوان به نکات ذیل اشاره نمود:
●- گریههای ما به هنگام دعا، زیاد هم ربطی به این که آیا خدا ما را خندهرو میپسندد یا گریهرو، ندارد، چرا که ما از شوق یا خوف خدا گریه نمیکنیم، بلکه برای حاجت خود گریه میکنیم. مگر این که کسی هنگام دعا درک کند که در محضر خداست و از عظمت او، خوف، خشیت و نیز شوق و بهجت قرب و لقاء گریه کند.
از احکام نماز (در هر رسالهای) این است که: گریه در نماز، جز از خوف و شوق خدا (برای خدا)، نماز را باطل میکند؟!
●- دعا (خواستن)، به دنبال احساس یک نیاز صورت میپذیرد، خواه نیاز روحی و معنوی باشد و یا مادی و دنیوی؛ و از آن جهت که احساس “نیاز"، به دنبال نگاه و توجه به نقص و کمبود است، خوشحالی ایجاد نمیکند. پس از یک سو “نیاز” همراه با ناراحتی است و از سوی دیگر “امید” به رفع آن، نشاط آور است.
●- دعا (خواستن)، فرمان نیست؛ بلکه استدعای عاجزانهی عبد از معبود، مملوک از مالک، رعیت از ارباب و فقیر از غنی میباشد؛ بنابر این با حالت افتادگی و ابراز نیاز مقبول است، نه با گردنکلفتی، استکبار، بیتفاوتی نسبت به دادن یا ندادن و … . بدیهی است که حالت عجز و نیاز، با ابراز ناتوانی، تمنا و اظهار افتادگی همراه است، نه با بشکن و شادی.
●- دعا (خواستن)، وِرد و اوراد نیست، بنابر این وقتی حقیقت دارد که خواهان، جداً احساس نیاز به “مطلوب” را درک و وجدان کرده باشد.
●- کمبود و نیاز، یعنی فراق از کمال و مطلوب مورد نظر. و بدیهی است که “فراق"، بهجتآور نمیباشد، بلکه ناراحت کننده است و اگر ناراحتی تشدید شود، اشک آدم را نیز در میآورد.
نکته:
*- گاهی عبد (بنده)، معبود (خدا) را میخواند و یا دعا میکند، در حالی که به حسب ظاهر از او چیزی نمیخواهد و این دعایش نیز بیش از هر دعای دیگری، با حزن و اندوه و اشک و ناله و زاری همراه میگردد. چرا؟! چون دلش برای محبوب تنگ شده است؟ چون دیگر طاقت فراق او را ندارد؟ چون یاد محبوب کرده و به به شدت مایل به وصال و لقای محبوب شده است؛ و البته همین خود، ابراز و اظهار “نیاز” و استدعای مرتفع نمودن آن است.
*- از این رو گفتهاند: خدا دل شکسته را دوست دارد. نه این که آدم گریان را دوست دارد، بلکه دل شکسته؛ یعنی دلش لطیف است، نازک است، سبک است؛ هنوز سخت و شقی نشده است و از استکبار و هم چنین بیتفاوتی، بیمعرفتی، غفلت، بیتوجهی، بیمحبتی، بیمودتی و بیبصیرتی، کدر و مانند سنگ سیاه نشده است. چنین دلی، مقابل خدا، شکننده است و خدا هم خریدار چنین دلی است.
در نظر گرفتن حاجات:
آدمی در هر فضایی که قرار بگیرد و به هر چیزی که توجه کند و یاد هر چیزی که بیافتد، روی دلش رنگ و نقش میاندازد و در دلش اثر میگذارد.
در زندگی روزمره، حجاب روی حجاب بر این دل میافتد، زنگار روی زنگار بر آن مینشیند، و دل را اگر نکُشد، سخت، غیر قابل وروود و خروج برای حق و مُهر و موم میکند و « خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ » میشود. دل خفه میشود، از حیات میافتد، سفت و سخت میگردد، مانند یک سنگ! چنان که میگویند: “ظالم سنگدل است":
« ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ » (البقره، 74)
ترجمه: سپس دلهای شما بعد از این واقعه سخت شد؛ همچون سنگ، یا سختتر! چرا که پارهای از سنگها میشکافد، و از آن نهرها جاری میشود؛ و پارهای از آنها شکاف برمیدارد، و آب از آن تراوش میکند؛ و پارهای از خوف خدا (از فراز کوه) به زیر میافتد؛ (اما دلهای شما، نه از خوف خدا میتپد، و نه سرچشمه علم و دانش و عواطف انسانی است!) و خداوند از اعمال شما غافل نیست.
بنابر این، مجلس دعا یا روضه، مجلس ذکر (یاد) محبوب است. ذکر محبوب و صدا کردن او، سبب شده تا دل به طرف نور بچرخد و با انعکاس نور، روشن شود.
پس، از سویی نور وارد قلب میشود و از سویی دیگر چشمههای معرفت و محبت به جوش آمده و بیرون میریزد و این جریان دل را زنده میکند. از این رو، وقتی دل حجاب را کنار زد، وقتی متوجه شد، وقتی لطیف شد، وقتی احساس عشق و نیاز کرد و …، میگویند: این بهترین شرایط برای استجابت است، پس همه حاجات خود و دیگران را در نظر بگیرید.