موضوع: "انعکاس"
تفاوت مصلحت در انديشه سياسي اسلام با مصلحت در مكاتب سكولاريستي چيست؟
یکشنبه 96/06/05
مفاهيم مشابه مصلحت را بررسي كنيد؟
(مصلحت) از ماده(صلح) گرفته شده و(صلاح) به معنايِ(ضد فساد) است. لذا(مصلحت) يعنى(صلاح) كه جمع آن(مصالح) مى باشد. اصلاح نيز به معناى (راست نمودن و به راه آوردن امر و يا چيزى است, آن هم بعد از آن كه از راه به در شده و دچار فساد گرديده است). [در لسان العرب اين مثال آمده كه](اصلح الدّابه)(يعنى در حق چارپا نيكى كرد و او را به سامان ساخت). و(صلح) به معناى(سلم) آمده است.در اين ارتباط نگاه كنيد به ماده(صلح) در:
ـ لسان العرب, ابوالفضل جمال الدين محمدبن منظور(بيروت, دارصاد);
ـ المفردات في غريب القرآن, الراغب الاصفهانى;
ـ القاموس المحيط, فيروز آبادى, المطبعةاليمنية بمصر, د.ت. بديهى است كه محور اصلى اين واژه و مشتقات آن عبارت است از(نفع) و(فرق نمى كند كه اين نفع از طريق تلاش براى فرد حاصل آمده باشد, مثل اكتسابِ فوايد و لذايد, و يا اين كه از طريق دورى كردن و پرهيز نمودن از چيزى به دست آمده باشد; مثل اين كه فرد خود را از شرّ مضار و يا رنج هايى به دور دارد). د. محمدسعيد رمضان البوطى, ضوابط المصلحة فى الشريعة الاسلامية(بيروت, مؤسسه الرسالة, ط5, 1986)ص23.
به همين خاطر است كه مى بينم تقابل بين دو مفهوم(اِصلاح) و(اِفساد) در بيش تر از يك مورد در قرآن كرم آمده است. به عنوان مثال در آيه 220 از سوره مباركه(بقره) مى خوانيم:(واللّه يعلم المُفسدَ مِنَ المصلِح) نك: اعراف(7) آيه56; يونس(10) آيه81.
[در انديشه اسلامى] از مصالح و مفاسد با مفاهيمى هم چون(خير و شر), (نفع و ضرر), (حسنات و سيّئات) نيز ياد شده است, چرا كه مصالح, همگى(موارد نافعى هستند) كه در زمره خوبى ها قرار دارند و بالعكس(مفاسد تماماً بد و مضر) هستند. در قرآن كريم كاربرد واژه(حَسَنات) براى(مصالح) و(سيّئات) براى(مفاسد) رايج و غالب است.العز بن عبدالسلام, قواعدالاحكام فى مصالح الآنام, راجعة طه عبدالرؤوف سعد(القاهرة, مكتبه الكليات الازهرية, 1968) ج1, ص5.
كاربردهاى موجود نشان مى دهند كه بين(مصلحت), (صلاح), (استصلاح) از يك طرف, و مصلحت و مفهوم(سياست شرعى) از طرف ديگر, نوعى ارتباط وجود دارد. پس اگر واژه(مصلحت) به صورت مصدرى و به معناى(صلاح) و بر وزن(مفعله) استعمال شود, دلالت معنوى آن بر(صلاح) بيش تر مى باشد; بدين معنا كه مصلحت عبارت است از5:(كارى كه داراى خير زياد است). (استصلاح) نيز از حيث لغوى به معناى(طلب خير) آمده است و اين هدف تأمين نمى شود مگر از طريق عمل بر طبق(مصلحت).
(مصلحت شرعى) مبتنى بر ادله[متعددى] از قرآن و سنّت است و اين مطلبى است كه خواننده با رجوع به كتب اصول فقه, كه در اين زمينه بحث مفصّلى نموده اند و بر اهميت اين عنوان در مواضع مختلف اشاره كرده اند, برايش روشن و مسجّل مى شود. خواننده خواهد ديد كه در اين آثار تعاريف متنوع و بعضاً شبيه به همى, همراه با تعيين حدود مشابهى از مفهوم مصلحت, ارائه گرديده است.به عنوان مثال نگاه كنيد به تعريف(غزالى) كه در منبع ذيل آمده:
ـ غزالى, المستصفى من علم اصول الفقه, القاهره(مطبعة مصطفى محمد, 1356هـ), ج1, ص139 ـ 140;
ـ العزبن عبدالسلام, قواعدالاحكام فى مصالح الآنام, ج1, ص11 ـ 14.
همچنين به تعاريفى كه محمدمصطفى شلبى در منبع ذيل آورده, مراجعه شود:
ـ محمدمصطفى شلبى, عرض و تحليل لطريقه التعليل و تطوراتها فى عصورالاجتهاد والتقليد(بيروت, دارالنهضة العربية, ط2, 1981هـ) ص378.
علت مخالفت بعضي از افراد با رهبري چيست؟
یکشنبه 96/06/05
ضمن تشکر از مکاتبه با اين مرکز ، چه خوب بود به صورت مشخص نوع مخالفت يا مخالفين را بيان مي نموديد تا به صورت دقيق و جامع به بررسي آن مي پرداختيم اما به صورت کلي در پاسخ گفتني است ؛
در هر جامعه سیاسی و نسبت به هر رهبری، ممکن است عدهای موافق و به تعبیری حامی و برخی دیگر هم بعنوان مخالفین او حضور داشته باشند و این امر تازهای هم نیست.
اما سخن دراین است که با توجه به تاکیدات فراوان دین،بر موضوع ولایت پذیری و ولایت مداری مردمان جامعه اسلامی( که کسی جز حاکم اسلامی نمی تواند بر آنان حکومت و فرماندهی نماید) چرا بعضا این مخالفت ها صورت می گیرد؟
در جواب باید چنین گفت که ولایت در تفکر و اندیشه سیاسی شیعه از مسایلی است که مخالفت با آن به درازای تاریخ بوده و عده ای مرتبا با آن در تعارض و به تعبیری در تعاند بوده اند چرا که بااستقرار این حقیقت،دیگرراه بسیاری از کج اندیشی ها و زیاده طلبی ها مسدود شده و آنان به اغراض و اهداف فردی و یا گروهی خود نمی رسند.
شما می توانید بعنوان نمونه به حکومت علوی توجه کنید و ببینید آنانی(طلحه و زبیر) که بعنوان اولین بیعت کنندگان با حضرت بوده و در این میدان گوی سبقت را از دیگران ربودند ولی وقتی با حکومت عدل علوی مواجه شدند ودیدند ایشان با کسی بنای زد و بند و باج دهی ندارد لذا به مکه رفتند و بر حضرت،جنگ جمل را تحمیل کردند.
حال این موضوع در زمان ما هم این گونه است چرا که افرادی که عموما با این اصل اصیل(ولایت فقیه) و عنصر مقوم قانون اساسی و حکومت دینی سر به مخالفت می نهند بخوبی می دانند که همین اصل،موجبات ناکامی آنان را فراهم و عرصه را بر زیاده خواهی و فرصت طلبی آنان تنگ کرده است.
البته ناگفته نماند برخی از معاندین نیز در حقیقت عمله بیگانگان هستند وبرای تامین منافع آنان که در سال 57 دست شوم شان (برای همیشه) از سر منابع مادی ومعنوی این ملت کوتاه گردید با این مهم به مبارزه می پردازند تا شاید به خیال باطل خود بلکه بتوانند دیگر باره بر این کشور سلطه ننگین آنان را تکرار نمایند و از این رهگذر، ناکارآمدی حاکمیت دینی را به اثبات برسانند غافل از این که حقیقت امر چیزی ودر جایی دیگر است به این که به همین راحتی نمی توان صورت مسئله را پاک کرد و موجبات اغفال مردم را فراهم آورد.بعلاوه که دیگر زمان تفکرات استعماری قرون وسطايي به پایان رسیده و ملت ها نسبت به جریانات پیرامون خود آگاهی یافتهاند و در تلاش برای احقاق حقوق خود می باشند.
خلاصه این که علت اصلی این مخالفت ها در حقیقت،ریشه در خود خواهی افراد داشته که این اصل را سدی بر سر راه تامین منافع نامشروع خود می دانند و با آن به تعارض می پردازند وگرنه از او تمجید و تبلیغ هم می کردند همانند بسیاری از سران برخی کشورهای اسلامی که همواره مورد حمایت غرب و ایادی آنان بوده و نه تنها هیچ مخالفتی با آنان صورت نمی گیرد بلکه مرتبا در پی گسترش حوزه حکومتی آنان نیزمی باشند.
تفاوت فتنه و انقلاب در چيست ؟ (منظور در علم سياست است)
شنبه 96/06/04
تفاوت فتنه و انقلاب؟
دانشجوي محترم ضمن تشكر از تماس مجدد شما با اين مركز ، براي دريافت تفاوت دو واژه «فتنه» و «انقلاب» لازم است در باره تعريف هر دو واژه توضيحاتي ارائه دهيم : انقلاب انقلاب برآيند حوادث و دگرگوني هاي مختلف تاريخي يك كشور است لذا در وقوع اين پديده مجموعه تحولات و شرايط فكري، فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي و سياسي مداخله دارد. در فلسفه سياسي و علوم سياسي_اجتماعي به انقلاب با دو ديد متفاوت نگريسته مي شود. انقلاب به مفهوم سياسي آن كه بيشتر به جانشيني ناگهاني و شديد گروهي كه حكومت را در دست نداشته اند، به جاي گروه ديگري كه قبلا گروه سياسي و اداره كشور را در اختيار خود داشته اند گفته مي شود. (هانا آرنت، انقلاب، ترجمه عزت الله فولادوند، تهران: انتشارات خوارزمي 1361، ص 65) بدين ترتيب «انقلاب دگرگوني بنيادي در همه زمينه هاي اجتماعي، اخلاقي، اقتصادي، حقوقي و بويژه سياسي است، نسبت به آنچه پيش از انقلاب استوار و پابرجا بوده است و اين دگرگوني ها هميشه با سرنگوني نظام سياسي حاكم پيش مي آيد و كمتر با آرامش همراه بوده و اغلب با كارهاي خشونت آميز و ويرانگري و خونريزي ها همگام مي باشد» (عبدالحميد ابوالمحمد، مباني سياست، تهران؛ توس 1376، ص 364.) مفهوم انقلاب در ديد جامعه شناسانه بيشتر به امور اجتماعي مربوط مي شود تا به امور سياسي و به همين دليل تحليل جامعه شناسانه انقلاب عبارت است از باز يافتن تركيب علل عمومي و علل فرعي كه تار و پود رويدادها را بهم مي بافند.(ريمون آرون، مراحل اساسي انديشه در جامعه شناسي، ترجمه باقر پرهام، ص 303) در تبيين جامعه شناسانه انقلاب بر نقش عنصر اراده انساني و پيشرو بودن تحول انجام گرفته و تخريب و قهرآميز بودن تاكيد مي شود. بي شك انقلاب به مفهوم سياسي با تحولات ديگر سياسي چون كودتا كه در آن رهبري و قدرت و سياست حاكم دست به دست مي شود و يا شورشي كه فقط موجب تحولاتي در برخي از سياست گذاريها و احيانا در بعضي نهادها مي گردد متفاوت مي باشد چنانكه از نظر جامعه شناسي نيز پديده اجتماعي انقلاب با رفرم كه معمولا به تحولات روبنائي و سطحي با حفظ نظام موجود گفته مي شود تفاوت دارد. فتنه واژه «فتنه» اصطلاحي است كه اگر چه در فضاي سياسي كشور ما كاربرد فراواني دارد اما واقعيت اين است كه چنين مفهومي وارد ادبيات واژگان علوم سياسي نشده است و اصطلاحي است كه حتي اگر بار سياسي داشته باشد ريشه در فرهنگ واژگان سياسي ديني داشته و هنوز بين المللي نشده است همچون اصطلاح «ولايت» ، «فقاهت» ، «خلافت» و … كه در فرهنگ واژگان سياسي بين المللي وارد نشده است و حتي وقتي غربي ها قصد دارند از اين واژگان استفاده كنند عمدتا به همان شكل عربي اش آن را به كار مي بندند . از طرفي درفرهنگ ديني در باره اينكه فتنه چيست، مفسران و ارباب لغت، بحثهايى دارند، اين واژه در اصل از فتن (بر وزن متن) گرفته شده كه به گفته راغب در مفردات به معنى قرار دادن طلا در آتش، براى ظاهر شدن ميزان خوبى آن از بدى است و به گفته بعضى گذاشتن طلا در آتش براى خالص شدن از ناخالصيهاست. واژه فتنه و مشتقات آن در قرآن مجيد، دهها بار ذكر شده و در معانى مختلفى به كار رفته است. گاه به معنى آزمايش و امتحان است، مانند أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ: (عنكبوت/2) مردم گمان مىكنند، همين كه گفتند ايمان آورديم، رها مىشوند و آزمايش نخواهند شد و گاه به معنى فريب دادن، چنان كه مىفرمايد: يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ: (اعراف/27) اى فرزندان آدم، شيطان شما را نفريبد . و گاه به معنى بلا و عذاب آمده مانند: يَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ يُفْتَنُونَ ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ: (ذاريات/ 13 و 14)آن روز كه آنها بر آتش، عذاب مىشوند و به آنها گفته مىشود بچشيد عذاب خود را و گاه به معنى گمراهى آمده، مانند وَ مَنْ يُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً: (مائده/41) كسى كه خدا گمراهى او را بخواهد (و از او سلب توفيق كند) هيچ قدرتى براى نجات او، در برابر خداوند نخواهى داشت و گاه به معنى شرك و بت پرستى يا سد راه ايمان آورندگان، آمده مانند آيه مورد بحث، و بعضى آيات بعد از آن كه مىفرمايد: وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ: (انفال/39) با آنها پيكار كنيد تا شرك از ميان برود، و دين مخصوص خداى يگانه باشد. ولى ظاهر اين است كه تمام اين معانى به همان ريشه اصلى كه در معنى فتنه گفته شد باز مىگردد (همانگونه كه غالب الفاظ مشترك چنين حالى را دارند) زيرا با توجه به اينكه معنى اصلى ، قرار دادن طلا در زير فشار آتش براى خالص سازى، يا جدا كردن سره از ناسره است، در هر مورد كه نوعى فشار و شدت وجود داشته باشد اين واژه به كار مىرود، مانند امتحان كه معمولا با فشار و مشكلات همراه است، و عذاب كه نوع ديگرى از شدت و فشار است، و فريب و نيرنگ كه تحت فشارها انجام مىگيرد و همچنين شرك يا ايجاد مانع در راه هدايت خلق كه هر كدام متضمن نوعى فشار و شدت است. ( تفسير نمونه، ج2، صص 23-22) با اين حال بسياري معتقدند فتنه در اصطلاح، به دو معنا مورد استفاده قرار مي گيرد : در معنى اول ، فتنه آزمايش مردم است به اسباب مختلف كه صدق و كذب گفتارها و ادعاها روشن شود و جامعه افراد را بشناسد و نيز افراد ايمان آورده در طى امتحانات شناخته شوند و پيش روند . در معنى دوم : فتنه ايجاد آشوب و نابسامان كردن جامعه است، به گونه اى كه حق با باطل مشتبه شود و مغرضين بتوانند فكر و راه خود را به عنوان حق با باطل مشتبه شود و يا تلاش نمايند فكر و راه خود را به عنوان حق به جامعه بقبولانند و براى اين كار از روشها و ابزار مختلفى استفاده كنند كه وقتي در فرهنگ سياسي از مفهوم فتنه سخن به ميان مي آيد منظور اين معنا مي باشد. تفاوت فتنه و انقلاب : براي بررسي و مقايسه دو مفهوم ، بهترين راهكار اين است كه از تعريف ، ماهيت ، ويژگي ها و اهداف دو مفهوم استفاده شود ، بر اين اساس و با توجه به آنچه در مفهوم «انقلاب» گفته شد و نيز ويژگي هايي كه صاحب نظران رشته «انقلاب» بيان كرده اند و با ملاحظه ويژگي ها و اهداف مفهوم «فتنه» مي توان موارد ذيل را به عنوان عمده ترين تفاوت هاي اين دو اصطلاح بيان كرد و البته بيان تفاوت هاي بيشتر نيازمند تحقيقي مفصل تر خواهد بود ، اين تفاوت ها عبارتند از : 1 – همانطور كه در تعريف انقلاب اشاره شد انقلاب در اصطلاحي كه در علوم سياسي رايج است حركتي است با ماهيت و جهت گيري هاي سياسي و اجتماعي و هر چند در ادامه منجر به تغييرات ساختاري در بخش هاي ديگر همچون اقتصاد، فرهنگ و … نيز مي تواند بشود و نيز هر چند از اصطلاحاتي همچون انقلاب فرهنگي ، انقلاب اقتصادي ، انقلاب علمي و … نيز سخن به ميان مي آيد ولي واقعيت اين است كه وقتي سخن از انقلاب گفته مي شود شامل اين اصطلاحات نشده و زماني كه از جهت گيري انقلاب سخن به ميان مي آيد هدف نخستي كه مطرح مي شود جهت گيري سياسي و اجتماعي آن است ، اين در حالي است كه فتنه مفهومي است كه از همان ابتدا كاربردي عام تر از كاربرد سياسي داشته و مي تواند ابعادي همچون مذهبي نيز داشته باشد كه از آن به عنوان «فتنه مذهبي» ياد مي شود . 2 – انقلاب زماني انقلاب خوانده مي شود كه الزاما منجر به تغيير در ساختارهاي بنيادين يك كشور به ويژه نظام سياسي گردد ، اين در حالي است كه فتنه حتي از نوع سياسي آن ، حتي اگر منجر به تغييرات ساختاري نشده باشد و يا حتي از ابتدا ساختارهاي نظام سياسي و اجتماعي را مورد تهديد قرار نداده و هدف هاي محدودي را پيگيري نموده باشد ، باز هم فتنه خوانده مي شود . 3 – انقلاب اقدامي سياسي و اجتماعي در راستاي مصالح و منافع مردم است و به همين دليل يكي از اركان هر انقلابي نقش آفريني مردم است به اين جهت كه به دنبال پيگيري منافع خود از طريق انقلاب مي باشند ، اين در حالي است كه فتنه اقدامي مخرب و فساد انگيز مي باشد كه مغاير با مصالح و منافع مردم مي باشد و اساسا يكي از علل اينكه به چنين تحركاتي فتنه گفته مي شود اين است كه حركتي در راستاي خلاف موج ، ضد مردمي و فساد انگيز مي باشد و گرنه اگر اقدامي در راستاي منافع مردم بوده و از حمايت و پشتيباني مردمي نيز برخوردار باشد اقدامي با ماهيت انقلابي مي باشد كه مي تواند در نهايت به انقلاب منجر شود ، يا به برخي اصلاحات اكتفا نمايد و يا حتي به شكست بيانجامد. 4 – وجود رهبر يكي از اركان اصلي هر انقلابي است و حال آنكه فتنه مي تواند داراي رهبري واحدي باشد و يا اينكه اساسا فاقد رهبر شكل گيرد . 5 – در اطلاق عنوان انقلاب ، نگاه هنجاري و ارزشي هيچ دخالتي ندارد و هر حركت سياسي و اجتماعي با داشتن ويژگي هاي يك انقلاب به عنوان «انقلاب» ناميده مي شود ولي در اطلاق عنوان «فتنه» بر يك حركت، نگاه هنجاري نقش آفرين مي باشد و به همين دليل در تشخيص مصداق فتنه ، نوعي نسبيت وجود دارد ، به عبارت ديگر فتنه مفهومي است كه متاثر از نگرش ها ، منظرها و هنجارها مي باشد و بر اين اساس آنچه از يك منظر ممكن است فتنه تلقي گردد ، ممكن است از منظر ديگري فتنه تلقي نگردد چنانكه به عنوان مثال ممكن است فتنه گران ، خود را افرادي اصلاح گر يا انقلابي تلقي نمايند ولي از منظر طرف مقابل خود ، فتنه گر ناميده شوند به همين دليل ما در فتنه گر خواندن كساني كه از نظر ما فتنه گر هستند بايد ملاك هاي ارزشي خود را معيار قرار دهيم و بر اساس تطبيق ويژگي هاي فتنه با عملكرد آن فرد و يا جريان حكم به فتنه گر و يا عدم فتنه گر بودن آن بدهيم در حالي كه انقلاب ، مفهومي است كه تقريبا قابل بازشناسي بي طرفانه بوده و براي اطلاق انقلاب بر روي يك حركت سياسي و اجتماعي نگرش ها تاثير چنداني ندارند و به همين دليل حتي كساني كه با نگاه هنجاري خود ، انقلاب را مفهومي ذاتا غير ديني و يا حتي ضد ديني مي دانستند پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران مجبور شدند در نظريه هاي خود اصلاحاتي انجام داده و انقلاب بودن تحركات مردم ايران را به رسميت بشناسند .
اسلام رحماني؟
شنبه 96/06/04
سلام ـ در بحث اسلام رحماني ميتوان گفت كه اين شعار فقط در مقابل نهادهاي حقوق بشري مطرح شده و صرفا مصرف خارجي دارد و مصرف داخلي ندارد؟يعني ما در فضاي بين المللي شعاري را مطرح كنيم براي عدم تخريب اسلام توسط داعش ـ از طرفي بحث ليبرال كردن جامعه داخل و تناقض رفتاري بين كافر دشمن و كافر غير دشمن نيز هست ـ لطفا اين مبحث رو براي بنده كالا تشريح كنيد
چند سالی است که در ادبیات سیاسی کشور مفهومی تازه بنیاد تحت عنوان «اسلام رحمانی» رد و بدل میشود که در نگاه اول یکی از ابعاد اسلام عزیز یعنی لطف و رحمانیت و محبت،در ذهن انسان تداعی میکند.این مفهوم که عمدتاً از سوی جریانهای سیاسی نزدیک به محافل ليبرال،ابعاد پنهان فراوانی دارد که بررسی و تحلیل آن میتواند اهداف و مقاصد طرّاحان آن را تا حدی روشن نماید.موضعگیری صریح رهبر معظم انقلاب در دیدار جمعى از دانشجویان در روز ۲۰ تیر ۱۳۹۴، نشان از اهمیت این موضوع داشت.در این دیدار ایشان «اسلام رحمانی» را مفهومی با ظاهر زیبا امّا با باطنی غیر اسلامی معرفی نمودند و به جوانان و جریانهای سیاسی کشور درباره کاربرد این مفهوم هشدار دادند.
پرسشگر ارجمند، با توجه به پرسش در دو بخش به ارائه ي پاسخ مي پردازيم.بخش نخست:اسلام رحماني لازم است توجه داشته باشيد طرح موضوع اسلام رحماني اساسا نه از سوي مدافعين و معتقدين به نظام اسلامي بلكه از سوي معارضين آن و براي تخطئه ي برخي عملكرد ها در نظام جمهوري اسلامي صورت گرفت.بنابر اين برخلاف تصور شما مفهوم «اسلام رحماني» دقيقا با هدف گرفتن نظام اسلامي،با بهانه هاي حقوق بشري طرح گرديده است.به خاطر اهميت بحث مناسب مي دانيم در اين بخش به صورت تفصيلي مساله ي اسلام رحماني را مورد كنكاش قرار دهيم.نظريه پردازان تفكر اسلام رحماني، اسلام خود تفسيري و انحرافي خويش را در قالب كلمات زيبا و قرآني پوشاندند تا كمترين تنش را به وجود آورند و بدون حساس كردن جامعه نسبت به ابعاد انحرافي اين قرائت، آن را در سطح جامعه ترويج و نهادينه كنند. واژهاي كه در ابتدا ميتواند ناظر به نشان دادن يكي از ابعاد اسلام عزيز يعني لطف و رحمانيت و محبت، در ذهن انسان تداعي شود ولي پشت صحنه طرح آن و موارد استعمال آن با رويكردي خاص نشان از مفهوم و منظور ديگري دارد. ابعاد هستي شناسي،انسان شناسي و روش شناسي اسلام رحماني 1- بهشت پنداري جهان جهنمي؛ بعد هستي شناسي اسلام رحماني: در بعد هستي شناسي اسلام رحماني معتقد است كه تمام عناصر موجود در جهان عناصري همسو با يكديگرند و هيچ تضاد و تزاحمي در عالم نيست؛ يعني جهان مانند بهشت است و نيازي به بغض و خط كشي خودي و غير خودي نيست. اما واقعيت اين است كه در جهاني كه بهشت نيست و تضاد فكري و ستيز عملي ويژگي برجسته آن است، راهي جز شناخت مصالح و مفاسد و شوق به مصالح و بغض نسبت به مفاسد وجود ندارد. 2- اومانيسم ؛ بعد انسان شناسي اسلام رحماني نگاه اسلام رحماني به انسان يك نگاه اومانيستي است. در اين نگرش انسان محور و مدار همه چيز و خالق همه ارزشها است. بر خلاف نگاه دين كه «خداوند» را مدار و محور همهي ارزشها تلقي ميكند و اگر به انسان حق تعيين سرنوشت ميدهد، در محدودهاي است كه خداوند تعيين و مشخص كرده است. اومانيسم اول انسان را به جاي خدا مينشاند و آنگاه وي را به گونهاي تعريف ميكند كه كاملاً ماديگرايانه است. انديشه اومانيسم انسان را همان «من طبيعي» ميداند. بنابراين وقتي از حقوق انسان سخن ميگويد، منظور فقط حقوق طبيعي يعني حيات، آزادي و مالكيت است. بنابراين اومانيسم به معناي«اصالت انسان» در برابر «اصالت خداوند» و «اصالت راي انسان» در برابر « اصالت وحي خداوند» زير بناي انسان شناسي اسلام رحماني است. 3- هرمنوتيك؛ بعد روش شناسي اسلام رحماني غربيها مباحثي تحت عنوان هرمنوتيك در جمعهاي روشنفكري مطرح كردند تا بتوانند تفسيرهاي خود از اسلام و هر دين ديگري را انجام دهند و بدان مشروعيت ببخشند. امروزه تحت عنوان اسلام رحماني ميگويند كه ما از اسلام فقط رحمانيتش را ميفهميم و غضبش را برداشت نميكنيم و اين برداشت ما از اسلام يك برداشت درست است. آنها ميگويند هركسي ميتواند برداشت خودش را داشته باشد كه از دل اين نوع برداشتهاي متنوع از اسلام بحث «صراط هاي مستقيم» بيرون آمد. هدف اين بود كه حس تعصب نسبت به دين و مقاومت بر ارزشهاي ديني را بشكنند و همه نسبت به دين حالت تساهل و تسامح پيدا كنند. درحاليكه تعصب صحيح يعني اينكه انسان متدين نسبت به مقدسات، باورها و آموزههاي ديني احساس مسئوليت داشته باشد و از آنها دفاع كند. اين ترفندي كه تحت عنوان هرمنوتيك و برداشتهاي متفاوت از دين و صراطهاي مستقيم سالهاست شروع شده، بدان جا منجر شد كه قرآني در آمريكا چاپ شد كه آيات جهاد قرآن را از آن حذف كردند و فقط آيات رحماني را باقي گذاشتند. توجيه شان براي اين اقدام اين بود كه زمان، زمانه تمدن است و زماني كه قرآن حرف از «قاتِلُوهُمْ حَتّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ» ميزند زمانهاي بوده است كه اسلام مواجه با انسانهاي وحشي و جاهل است؛ اما امروزه همه انسانها متمدن شده اند و درنتيجه آن دستورات اسلام مربوط به اين زمان نيست. 4- شعار اسلام رحماني؛ مصداق سطحي نگري رهبر انقلاب در بحث تاثير گذاري تشكل هاي دانشجويي،ضمن بيان اهميت اين تشكل ها در تصميم سازي به رغم عدم حضور در نهادهاي تصميم گيرنده به آسيب شناسي اين گروه ها پرداخت.يكي از آسيب هاي گروه هاي دانشجويي سطحي نگريستاگر تشكّلهاي دانشجويي و جريان دانشجويي بخواهند يك چنين تأثيرگذارياي را بهدست بياورند، الزاماتي دارد؛ اين الزامات را بايد رعايت كنند. يكي از اين الزامات عبارت است از كار بر روي مفاهيم اسلامي، يعني عمقي روي مسائل كار كردن؛ سطحي نگري ضرر ميزند.( ۱۳۹۴/۰۴/۲۰بيانات در ديدار جمعى از دانشجويان) رهبر انقلاب يكي از مصاديق اين سطحي نگري را شعار اسلام رحماني مي داند.البته مي توان در اين مورد اين آسيب را به موارد ديگر تعميم داد زيرا افراد گوناگون در مناصب مختلف به اسلام رحماني از سر آگاهي يا عدم آگاهي اشاره كردند. اهداف سه گانة اسلام رحماني 1- هدف اوليه اسلام رحماني: ليبراليزه كردن اسلام درست است كه به كار بردن اسلام رحماني لزوماً به معني قرائت ليبرالي از اسلام نيست ولي از آنجايي كه استفاده از اين واژه تا حدود بسيار زيادي مفهوم نفي ديگر ابعاد اسلام را به دنبال دارد، ميتوان به كار بردن آن را قائل بودن به قرائت ليبرالي از اسلام دانست؛ قرائتي كه نقش دين را نهايتاً در حوزههاي فردي ميداند آن هم به دليل آزادي فرد در انتخاب دين و نه به دليل اصالت دين يا وحياني بودن آن . قرائتي كه نقش دين را در اداره جامعه به هيچ عنوان پذيرا نيست چراكه با انديشه ليبرالي، دين در حوزه اجتماعي مانع آزاديها و خواستهاي فردي ديگر افراد جامعه خواهد بود و اصل اساسي ليبراليسم يعني آزادي بيقيد و شرط و خواست نفساني انسانهاي ديگر جامعه زير سؤال ميرود. ليبراليسم هيچ بايد و نبايدي را خارج از اراده فرد نميپذيرد، حال آنكه در اسلام بايد و نبايد وجود دارد و مسلمان قائل به رعايت بايد و نبايدهاي آن و ملتزم به آن است. رهبر انقلاب در ريشه يابي اين تفكر،آن را نشات گرفته از ليبراليسم و ليبراليسم را در اومانيسم اروپا مي داند اين اسلام رحماني يك كليدواژهاي است براي معارف نشئتگرفتهي از ليبراليسم، يعني آن چيزي كه در غرب به آن ليبراليسم گفته ميشود…. اگر اسلام رحماني اشارهي به اين است، اين، نه اسلام است، نه رحماني است؛ مطلقا. تفكّر ليبراليستي از تفكّر اروپاي قرن هجدهم و نوزدهم -يعني زيربناي فكري اومانيستي كه نفي معنويت و خدا و مانند اينها است- سرچشمه ميگيرد. چون خدايي نيست، پس سليقهاي است.( ۱۳۹۴/۰۴/۲۰بيانات در ديدار جمعى از دانشجويان) درسخنراني محسن كديور كه اين تفكر را تئوريزه كرد به انسان محور بودن (اصالت انسان) ايشان پي برده مي شود؛ يعني تا جايي احكام الهي را قبول دارند كه مطابق خواستشان باشند و با گزينش آيات و احاديث سعي در اثبات نظر خود با دين هستندمقام معظم رهبري فرمودند: « در اين قرائت از اسلام چيزي از تعاليم اسلامي حذف نمي شود، تنها برخي از احكام و شعائر كه در خارج از زمينه خود و مجزا از شرايط زماني مكاني عصر نزول درك شده اند و در نتيجه ي اين سوء فهم از جوهره رحماني خود فاصله گرفته اند تصحيح مي شوند و برخي احكام عقلايي كه ناسازگار با تعاليم اسلامي نيستند، مورد پذيرش قرار مي گيرند.» رهبر انقلاب اين تفكر غيرخدايي را سليقه اي ناقص مي دانند. فكّر وقتي خدايي نشد، سليقهاي است؛ سليقهاي كه شد، آنوقت ارزشها بر اساس منافع گروههاي قدرتمند تعريف خواهد شد. ( ۱۳۹۴/۰۴/۲۰بيانات در ديدار جمعى از دانشجويان) 2- هدف مياني اسلام رحماني؛ بي اعتبار كردن مناسك واحكام ديني و قضايي اسلام پروژه اسلام رحماني به معناي عام و كلان پروژهاي است كه به اندازه كافي درباره آن منابع موجود است و آگاهانه هم رقم خورده است، هدف از طرح اين پروژه هم كمرنگ كردن بخشي از مناسك دين است، اينها ميخواهند بگويند كه دينداري به سجده و مهر نيست كافي است كه دلت پاك باشد ، آنگاه ديندار هستي! مباحثي چون جهاد و امر به معروف و نهي از منكر، ساحت ظاهري دين كه عمدتاً مناسك دين هستند را ميخواهند از اعتبار بياندازند و دين را صرفاً يك امر باطني غير متدين، غير منضبط و غير قابل سنجش به شمار بياورند به گونهاي كه ديگر نتوان ارزيابي كرد چه كسي ديندار و چه كسي غير ديندار است ،چه عملي جزو مصاديق دين است و چه اعمالي از مصاديق آن نيست؟ يعني عملاً همان ادعاي كلاني كه سكولاريسم يعني حذف مرجعيت دين در عرصه اجتماع دارد. منظومه فكري رهبري نگاه همه جانبه به دين است در حالي كه متفكران اين حوزه وبه ويژه تئورسين اين تفكر به طرز ناشيانه اي صرفا به يك جنبه از ويژگي رحماني دين توجه كرده و فقط با آوردن آيات و احاديث درصدد اثبات يك وجه از آن بوده رحمت از سنن الهي است. از قواعدي است كه به آدمي قدرت پيش بيني و احتجاج مي دهد و خبر از سرشت دستگاه آفرينش مي دهد. به تعبير بشري، استراتژي خداوند استراتژي رحمت است. ديني كه خدايش رحمان و رحيم است، پيامبرش رحمة للعالمين است، ، رحمت از سنن الهي آن است، طبيعي است كه دينش دين رحمت باشد، نه دين قساوت و خشونت و انتقام خب،اين منظر از دين كه همه به آن اعتقاد دارند و شكي در آن نيست. ولي سوال اينجاست كه مثلا وقتي در قرآن قصاص مساوي با حيات اجتماعي معرفي شده ،آيا دين دست به خشونت زده است يا اين قصاص عين رحمت براي اجتماع مسلمين است. خداي متعال در سوره حجر از كساني كه قائل به ايمان به بخشي از دين و انكار بخشي ديگر هستند، به «مقتسمين» ياد كرده و به آنان وعده عذاب داده است. در ص 136 از جلد 11 تفسير نمونه ذيل آيات 89 تا 91 سوره مباركه حجر آمده است: «مقتسمين بيمار دلاني هستند كه ميخواهند دين و حكم خدا را به خدمت منافع خويش گيرند، تنها آن قسمتي را ميپذيرند كه به سود آنهاست و بقيه را پشت سر ميافكنند، آنان آيات قرآن و حتي گاهي يك آيه را تجزيه ميكنند، بخشي را كه در مسير تمايل خود ميبينند قبول كرده يا بازگو ميكنند و بخش ديگر را كنار ميگذارند». 3- هدف غايي اسلام رحماني: موجه جلوه دادن آزادي هاي غربي غايت نظر اشاعه دهندگان تفكر مذكور بهرهگيري و موجه جلوه دادن ��زاديهاي غربي و غربي شدن، نزديك شدن به مدل نگاه كدخدا محور، دست كشيدن از آرمانها و روحيات انقلابي و در يك كلام قرارگيري در باشگاه شيطان بزرگ باشد. قرائتهاي اقتباسي از اسلامِ همخوان با مدرنيته در عرصههاي سياسي – اجتماعي كه توسط برخي نظريه پردازان سياستپيشۀ مسلمان مطرح ميشود، افراد را ناچار از تحملِ مذهبي با شاخصهاي ليبراليسم مينماياند و آنرا تنها مسير زندگي بهتر معرفي ميكند. ايدئولوژي ليبراليسم مبتني بر ابرگفتمان اومانيسم، سبك زندگياي با شاهكليد «لسفر»، بدست ميدهد. لفسر، به مفهوم «ولش كن بگذار هرچه ميخواهد و ميشود، بشود»، اجازۀ ظهور و بروز ديني شخصي و دلخواه فرد را ارائه ميدهد. ليبراليسم نميگويد خدايي وجود ندارد؛ ليبراليسم به لحاظ جايگاهي كه براي خود تعريف كرده است ميتواند از هر مذهبي و هر انديشهاي عضو گيري كند. «مسلمان ليبرال»، واژهاي نامأنوس براي ليبراليسم نميباشد. خدايي كه براي مسلمان ليبرال معرفي و جا انداخته شده است، خدايي فقط مهربان و كاملاً بيخيال! است كه اصولاً كاري ندارد چه كسي چه اتفاقي را رقم ميزند، خداي ليبراليسم، نه اقتصاد بلد است، نه سياست ميداند، نه پيامبري دارد و نه كسي را معصوم قرار داده است. «اسلام رحماني» فرزند همين ليبراليسم است. رهبر انقلاب مي فرمايد«اگر معناي اسلام رحماني اين است كه ما با دشمناني كه عليه اسلام، عليه ايران، عليه ملّت ايران، عليه پيشرفت ايران دارند تلاش مي كنند و از هيچ كوششي فروگذار نمي كنند، بايستي با چهرهي محبّتآميز، با دل صاف و پاك برخورد كنيم، نه، اين اسلام نيست. اينجور معارفِ مندرآوردي خودساخته را من توصيه نميكنم، امّا به معارف واقعي اسلامي توصيه مي كنم»( ۱۳۹۴/۰۴/۲۰بيانات در ديدار جمعى از دانشجويان) هويت طرفداران اسلام رحماني عمده افرادي كه با آگاهي از اسلام رحماني صحبت مي كنند كساني هستند كه دل خوشي از مشي انقلاب اسلامي در ابعاد مبارزه با استكبار، دفاع از مظلومان و مستضعفان و پيشه كردن عدالت و مفاهيمي از اين قبيل ندارند و با طرح مفاهيمي همچون اسلام رحماني در حال عقده گشايي هستند. از سالها پيش عدهاي در دنياي اسلام پروژهاي را رقم زدند تا اسلام را به وجه باطني آن تقليل دهند و منحصر كنند، به عنوان مثال پروفسور سيدحسين نصر حدود دوازده سال پيش كتابي با عنوان «قلب اسلام» منتشر كرد كه در مقدمه و مؤخره آن تصريح كرده؛ از نظر من قلب اسلام، اسلام قلبي است يعني همان اسلام باطني! يا كديوركه اسلام رحماني را چارچوب بندي كرد يا سروش كه به پلوراليسم ديني و تجربه گرايي ديني معتقد است ونهايتا همين پروژه معنويت «ملكيان» كه داعيه چنين عنواني را نيز دارد رسماً، آشكارا و آگاهانه از دين فاصله ميگيرد و تصريح ميكند كه دين متافيزيك سنگين و مناسك زيادي دارد و معمولاً به خشونت ختم ميشود ما به جاي دين و پروژه دينورزي ميخواهيم از پروژه معنويتورزي حمايت كنيم. سكولاريسم عيني آمريكايي؛ مدينة فاضلة اسلام رحماني در نتيجه گيري سخنراني محسن كديور، وي مدل موردنظر خود را آمريكا مي داند نوعي سكولاريسم عيني معتدل - نزديك به تجربه آمريكا- امري قابل دفاع است و اسلام رحماني با چنين سكولاريسمي مشكلي نداردرهبر انقلاب حتي نكات مثبت ارزش هاي آمريكايي را در رفتار دولتمردان آمريكايي نديده است امروز يك چيزي به نام ارزش آمريكايي وجود دارد؛ ميشنويد در حرفهاي آمريكاييها، [ميگويند] ارزشهاي آمريكايي، ارزشهاي ما…. ؛ همان چيزهايي است كه منتهي ميشود به اين وضعيت جهانخوارگي امروزِ نظام سلطه؛ ….. اينها امروز در رفتار دولت آمريكا و رژيم ايالات متّحدهي آمريكا وجود ندارد؛ حالا، هماني كه هست. اگر اين اصطلاح «اسلام رحماني» اشارهي به يكچنين چيزي است كه خب، اين صددرصد غلط است( ۱۳۹۴/۰۴/۲۰بيانات در ديدار جمعى از دانشجويان) قلب ماهيت محبت و مودت اسلام اصيل در نظرية اسلام رحماني وقتي يك شاخه گل لطيف براي دفاع از خود خارهاي سخت و برنده دارد چگونه ميتوان پذيرفت كه يك مكتب و مذهب جهاني كه داعيهدار مبارزه با مستكبرين جهان است، نظام دفاعي، احكام دفاعي و تربيت دفاعي و تجهيزات دفاعي نداشته باشد و جنايتكاران و غارتگران و متجاوزان خارجي و داخلي را به حال خود واگذارد؟ وقتي بيش از 150 آيه از قرآن كريم مربوط به جهاد و شهادت و مبارزه و مقابله و مشتقات آن و مفاهيم آن است چگونه ميتوان براي خوشامد جنايتكاران، غارتگران و متجاوزان، اين بخش عظيم از معارف اسلامي را ناديده گرفت و حذف كرد؟ سوال جالبي كه به ذهن متبادر مي شود اين است كه چگونه الگوي مد نظر تئورسين اين تفكر كه آمريكاست (آمريكا800 و اندي پايگاه نظامي خارجي در سراسر دنيا دارد) با ويژگي رحمانيت مد نظر اين فرد قابل جمع شدن است.اين اسلام يعني اسلام خلع سلاح شده. آيا با اسلام رحماني مدنظر اين افراد، پيروزي انقلاب اسلامي،پيروزي در جنگ تحميلي و مقاومت12ساله هسته اي قابل تحقق بود؟ آيا با اسلام رحماني مدنظر اين افراد، پيروزي حزب الله و حماس مقابل رژيم صهيونيستي قابل تحقق بود؟ اصولا امور قدسي حوزه خوف و رجا هستند. خداوند اگر الرحمن الرحيم است، قاصم الجبّارين نيز مي باشد اين عين عدالت الهي است. رهبر انقلاب به صورت شفاف به اين موضوع پرداخته و فرمودند: «اگر منظور از اسلام رحماني اين است كه ما به همهي موجودات عالم با چشم رحمت نگاه كنيم، با چشم مودّت نگاه كنيم، اين هم درست نيست؛ اين هم خلاف قرآن است. صريح قرآن، ناطق برخلاف اين حرف است. بله، محبّت و مودّت و مَعدِلت (دادگري) را مخصوص مسلمانها نميداند؛ ميگويد شما كه توانايي داريد، نسبت به غير مسلمان هم بايستي با مودّت و مَعدِلت رفتار كنيد، به شرطي كه با شما دشمني نكرده باشند و دشمني نخواهند بكنند. اميرالمؤمنين در آن خطبهي معروف [ميفرمايد] : بَلَغَني اَنَّ الرَّجُلَ مِنهُم كانَ يدخُلُ عَلَي المَرأَةِ المُسلِمَةِ وَ الاُخري المُعاهِدَة (نهجالبلاغه، خطبهي 27) بعد در آخرش حضرت ميفرمايد كه جا دارد كه انسان مسلمان از اين غصّه دق كند؛ چرا دق كند؟ براي اينكه سپاه معاويه بر زنان غير مسلمان - زنان «معاهَد»، يعني مسيحي يا يهودياي كه در ذمّهي اسلام زندگي ميكند- وارد شدند و به او اهانت كردند و مثلاً دستبندش را و زيورآلاتش را از دستش كندند و بردند. حضرت ميگويد از اين غصّه انسان بايد دق كند. بله، نسبت به غير مسلماني كه دشمني نميكند، اين است. قرآن ميگويد: لا ينهكُمُ اللهُ عَنِ الذَّينَ لَم يقاتِلوكُم فِي الدّينِ وَ لَم يخرِجوكُم مِن دِيارِكُم اَن تَبَرّوهُم وَ تُقسِطوا اِلَيهِ (سورهي ممتحنه، بخشي از آيهي 8) [كساني كه] كافرند امّا به شما دشمني نكردند و دشمني نميكنند، با اينها نيكي كنيد، با اينها قسط و عدل بهكار ببريد؛ امّا از آن طرف ميفرمايد كه «اَلا تُقاتِلونَ قَومًا نَكَثوا اَيمنَهُم وَ هَمّوا بِاِخراجِ الرَّسولِ وَ هُم بَدَءوكُم اَوَّلَ مَرَّة»؛(سورهي توبه، بخشي از آيهي13) با آن كساني كه عهدشكني ميكنند، به بر هم زدن كانون زندگي شما و پيغمبرتان همّت ميگمارند و آنها شروع كنندهاند به دشمني، ميخواهيد مبارزه نكنيد؟ اين آيهي قرآن است؛ با خطاب عتابآميز و گلايهآميز يا ملامتآميز ميگويد: اَتَخشَونَهُم؛ از اينها ميترسيد؟ بعد ميفرمايد: فَاللهُ اَحَقُّ اَن تَخشَوه؛ اگر راست ميگوييد، اگر مؤمنيد، از خدا بايد بترسيد، نه از اين كسان» ( ۱۳۹۴/۰۴/۲۰بيانات در ديدار جمعى از دانشجويان) بخش دوم : مفهوم شناسي كافر با توجه به فراز اخير از پرسش، احساس مي شود خلطي ذهني پيرامون مفهوم كافر و اقسام آن و احكام مربوط به هر بخش از آنان رخ داده است. به همين جهت مناسب مي بينيم به صورت اجمالي اقسام كفار و چگونگي تعامل با هر قسم از آنان در منظومه ي فقهي اسلامي – شيعي را با هم مرور نماييم. در يك رويكرد مي توان كفار را به دو دسته ي ذيل تقسيم نمود : 1.كفار غير حربى: كفار غير حربي ، كفاري هستند كه در حال جنگ و محاربه با مسلمين نيستند و آنها را مي توان به سه دسته ي ذيل تقسيم بندي نمود: الف . كفار اهل ذمه : آن دسته از كفار كه با پرداخت جزيه به حكومت اسلامى، حاكميت اسلامى را پذيرفته، در پناه حكومت اسلامى زندگى مىكنند و در نتيجه هم آنان پاىبند به مقررات جامعه اسلامى و رعايت نظم عمومى و پاسداشت شعائر اسلامى هستند و هم حكومت اسلامى امنيت آنها را به عهده گرفته است، اين دسته از كفار، حرمت مال و جان و ناموسشان از سوى حكومت اسلامى تضمين و تأمين مىگردد. ب. كفار معاهد: آن دسته از كفارى كه اهل كتاب نيستند، ولى با حكومت اسلامى پيمان مىبندند و بر اساس اين پيمان در حوزه هاي مختلف با مسلمين ارتباط متقابل صلح آميز دارند. ج. كفار مستامن: كفاري كه از حكومت اسلامى پناه خواستهاند و حكومت اسلامى امنيت آنها را تضمين كرده است. 2.كفار حربى: كفارى كه نه اهل ذمه هستند و نه معاهد و نه مستأمن، يعنى همانان كه به خداى متعال و نبوت حضرت محمد مصطفى خاتمالانبياء اعتقادى نداشته و آن را انكار مي كنند و يا اينكه منكر ضروريات دين مي باشند و به هيچ نحو در پناه حكومت اسلامى نبوده و همواره در صدد ضربه زدن و جنگ با اسلام و امت اسلامى هستند. در چنين صورتي ، اين كفار ستيزگر و در حال جنگ با نظام اسلامى، كفار حربي محسوب شده، و علاوه بر اينكه ارتباط با چنين كساني جايز نمي باشد بلكه حتي مال و جان آنها حرمتى ندارد. حال بعد از روشن شدن مقصود از كافر حربي به اين مساله مي پردازيم كه آيا امروزه دولت هاي غير مسلمان امروزي را مي توان مصداق كفار حربي دانست؟ به نظر مي رسد با توجه به تعريفي كه از كفار حربي اراده گرديد، نمي توان اكثريت اين دولت ها را مصداق كفار حربي دانست. زيرا هر چند برخي از نيروهاي اين كشور ها در ممالك اسلامي حضور دارند اما اينگونه نيست كه بتوان انها را در حال جنگ با مسلمين دانست. به عبارت ديگر حضور چنين كشورهايي در ممالك اسلامي به عنوان جنگ با مسلمين نيست بلكه به بهانه مبارزه با تروريسم و مانند آنها و در برخي موارد حتي با درخواست خود كشور هاي اسلامي نيروهايشان را در اين كشور ها مستقر نموده اند. بله يقينا دولت جعلي و نامشروع اسرائيل جزو كفار حربي بوده و همچنين شايد بتوان دولت آمريكا را – با توجه به ستيزه گري هاي بي وقفه به نظام اسلامي و ملت مسلمان ايران را - نيز جزو كفار حربي دانست اما همانگونه كه خود نيز مستحضريد جمهوري اسلامي ايران اساسا اسرائيل را به رسميت نشناخته و با آمريكا نيز از ابتداي انقلاب اسلامي در حالت قطع هرگونه رابطه اي است. در همين راستا به ديدگاه فقهي آيت الله العظمي مكارم شيرازي ( حفظه الله ) – از مراجع عظام تقليد - پيرامون اين مساله توجه فرماييد: بسيارى از دول امروز كه با ما روابط سياسى دارند و با ما در حال جنگ نيستند مصداق كافر «معاهد»محسوب مى شوند و مادام كه به نحوى از انحا با مسلمين وارد محاربه نشوند همه چيز آنها وجان و مالشان محترم است، زيرا طبق تعهّداتى كه از طريق روابط سياسىو قوانين پذيرفته شده بين المللى با آنان داريم داخل در معاهد هستند. ( استفتائات جديد، آيت الله العظمي مكارم، ج 1 ، سوال شماره 1161) همانگونه كه ملاحظه مي فرماييد ايشان دولت هاي غربي را كه بر اساس تعهدات مرسوم سياسي و قوانين جاري بين المللي با كشور ما در ارتباط هستند را جزو كفار معاهد مي دانند و مادامي كه اين دولت ها با مسلمانان محاربه ننمايند ، عقد قرار داد و معاهده – در زمينه هاي مختلف - با آنان جايز بوده و احترام به معاهداتي كه با آنان داريم نيز لازم مي باشد. با اين توضيحات دلايل جواز وجود ارتباط با دول غربي غير محارب روشن گرديده و بنابر اين وجود معاهدات اقتصادي و غيره بين نظام اسلامي و اين دولت ها اشكالي ندارد. البته لازم است ضمن تاكيد مجدد بر اين مطلب كه حضور نيرو هايي از برخي كشور هاي غربي در ممالك اسلامي را نمي توان به معناي محاربه ي آنان با اسلام و مسلمانان دانست، مطلب مهمي را متذكر گرديم. هرچند حضور و نقش آفريني دولت هاي غربي در برخي ممالك اسلامي ، مصداق محاربه نمي باشد اما بدون ترديد اين دولت ها به دنبال بسط نفوذ و سلطه ي خويش در كشور هاي اسلامي هستند و به همين دليل و از باب نفي سبيل و حرمت تسلط كفار بر مسلمين ، جلوگيري از اين نفوذ بر دولتمردان و ساكنان مسلمان آن دسته از ممالك اسلامي واجب موكد است . اساسا يكي از ريشه ها و دلايل فقهي و شرعي و انگيزه هاي ديني انقلاب اسلامي ايران، همين قطع يد و تسلط كفار از مملكت اسلامي ايران بود. در اتفاق بزرگي كه در انقلاب اسلامي ايران رخ داد نفوذ و سلطه و تسلط دول كفري مانند آمريكا و اسرائيل و انگليس و … از اين بلاد اسلامي كوتاه گرديد. بنابراين بر مسلمانان كشور هايي كه دول كفر – ولو غير محارب – به دنبال بسط سلطه ي خويش بر آن كشور ها هستند از نظر شرعي واجب است به قيام عليه اين سلطه برخاسته و از چنين سلطه اي ممانعت به عمل بياورند
علت طرح برادری میان شیعه و سنی؟
شنبه 96/06/04
چرا اهل تسنن را با وجود قبول نداشتن امامت و همچنين با وجود اختلافاهاي بارز با شيعيان و همچنين اينكه آنها تسنن را برتر از تشيع مي دانند، با شيعان برادر مي گويند؟
اسلام مسلمانا ن را امت واحده خوانده است: «ان هذه امتکم امه واحده و انا ربکم فاعبدون» (سوره انبياء، آيه 92.). و مؤمنان برادر يکديگر معرفي شده اند: «انما المؤمنون اخوه فأصلحوا بين اخويکم» (سوره حجرات، آيه 10.). قال الصادق(ع) «المسلم اخ المسلم» (شيخ عباس قمي، سفينه البحار، انتشارات اسوه، 1416 ه.ق، ج 1، ص 54). بنابراين اختلاف در پاره اي از مسائل مانع اخوت اسلامي و وحدت مسلمانان نمي شود وقتي اسلام به مسلمانان سفارش مي کند که با پيروان اديان آسماني و مکاتب ديگر بشري با عدل و مسالمت رفتار شود و آنان را به مشترکات توجه مي دهد «قل يا اهل الکتاب تعالوا الي کلمه سواء بيننا و بينکم الا نعبد الا الله ولا نشرک به شيئا ولا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقالوا شهدوا بانا مسلمون؛ بگو اي اهل کتاب بياييد به سوي سخني که ميان ما و شما يکسان است که جز خداوند يگانه را نپرستيم و چيزي را همتاي او قرار ندهيم و بعضي از ما بعضي ديگر را غير از خداي يگانه به خدايي نپذيرد هرگاه سرباز زنند بگوييد گواه باشيد که ما مسلمانيم» (سوره آل عمران، آيه 64.).بر اين اساس درباره چگونگى رفتار با اهل سنت و ديگر فرقههاى مذهبى بايد به اين نكته مهم توجه كرد كه حساب «سردمداران بدعتگذار» از «پيروان دلپاك» جداست و سرانجام «دانايان لجاجت پيشه» از «ناآگاهان عبوديت پيشه» را بايد جدا دانست.
دشمنان اهل بيت سردمداران گمراهي و ظلالت هستند و آنچه درباره «تبرى» و لزوم «بغض» گفته شده است، بيشتر درباره گروه اول است. اما عموم مردم و پيروان ناآگاه، در صورتى كه روحيه حقپذير و «قلب سليم» داشته باشند، اما در تشخيص حق اشتباه كردهاند مورد لطف خداوند قرار مىگيرند. ما نيز در رفتار با آنان بايد نگاه محبتآميز و هدايتگر داشته باشيم.
وحدت با مسلمانان هم از اين منظر قابل توجيه است. اما بايد توجه داشت كه اختلاط و رفتارهاى محبتآميز موجب سستى در اعتقاد و بىاعتنايى به احكام ويژه مذهب خود ما نشود. بهترين شيوه در رفتار با اهلسنت آن است كه بدون تحريك احساسات و بروز تعصبات بر نقاط مشترك تكيه كنيم و در مقابل دشمنان اسلام و مستكبران با تمامي مسلمانان وحدت سياسي خود را حفظ كنيم و هر چه بيشتر از فضايل اهلبيت و تعاليم و سيره آنان بازگو كنيم كه در پرتو اين گفتگوها محبت هر چه بيشتر حاصل آيد و طبيعى است كه به دنبال «محبت»،«متابعت» و پيروى خواهد آمد. بر اين اساس مسئله دوستي با دوستان اهل بيت(ع) و دشمني با دشمنان آنان، منافاتي با وحدت اسلامي بين شيعه و سني ندارد؛ زيرا چنان نيست كه اهل تسنن از دشمنان اهل بيت باشند؛ بلكه بسياري از آنان به حكم آيه شريفه « قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى ؛» شوري(42)، آية 23 دوستي و مودّت اهل بيت را واجب ميشمارند. بنابراين، دستور دشمني، تنها شامل كساني ميشودكه با اهل بيت(ع) از سرناسازگاري درآمده و با آنان به مقابله برخاستهاند؛ مانند حاكمان ستمگر و ياوران آنها ويا ناصبيها. افزون بر اين گفتني است: يكم. سرِّ منع دوستي با دشمنان اهل بيت، قرار گرفتن در خط و جريان انحرافي آنها است. از اين رو، پيوندهايي كه در اين خطر نباشند، چندان اشكالي ندارد.
البته دوستي با خاندان عصمت و طهارت، مراتبي دارد و بيشتر فرقههاي اسلامي نيز در مرتبهاي از آن، جاي گرفتهاند؛ ليكن از امتيازات شيعه آن است كه با تمام ابعاد، به اين دستور الهي جامه عمل پوشانده است. دوم. امروز مصلحت مهم تري براي حفظ اسلام ونظام اسلامي در مقابل خطرات وتهاجم شياطين داخلي وخارجي ،وجود دارد و اقتضاي وحدت همه امت اسلامي را مينمايد. بنابراين منظور از برادري و وحدت شيعه و سني کنار گذاشتن مسائل اختلافي و تکيه بر مشترکات و مبنا قرار دادن آنها در تعامل با يکديگر و در مسائل مربوط به جهان اسلام و صحنه بين المللي است. به گونه اي که مسلمانان فارغ از اختلافات و با پرهيز از تفرقه در مسائل جهان اسلام همسو و هم جهت حرکت کنند. به تعبير ديگر اختلافات مانع از اخوت اسلامي و وحدت صفوف مسلمين در برابر دشمنان نيست از اين رو معناي اتحاد شيعه و سني دست برداشتن و کوتاه آمدن از اصول و اعتقادات خويش نيست بلکه در عين وجود اختلافات زمينه تعامل و جهت گيري يکسان در مسائل کلي و بين المللي در ميان آنها وجود دارد به همين جهت مطابق قانون اساسي «دولت جمهوري اسلامي ايران موظف است سياست کلي خود را بر پايه ائتلاف و اتحاد ملل اسلامي قرار دهد و کوشش پيگير به عمل آورد تا وحدت سياسي، اقتصادي و فرهنگي جهان اسلام را تحقق بخشد» (1). مقام معظم رهبري فرمودند: «معناي اتحاد بين ملت هاي اسلامي اين است که در مسائل مربوط به جهان اسلام همسو حرکت کنند و به يکديگر کمک کنند و در داخل اين ملت ها سرمايه هاي خودشان را بر عليه يکديگر به کار نبرند» (2). 2. ضرورت و لزوم اين وحدت: در شرايطي که دشمنان اسلام تمام تلاش خويش را براي مبارزه و مقابله با اسلام به کار بسته و آشکارا اعلام مي کنند «جهان اسلام در قرن بيست و يکم يکي از مهمترين ميدان هاي زورآزمايي سياست خارجي آمريکاست» (3). و «تقابل اصلي آينده جوامع بشري برخورد فرهنگ اسلامي و فرهنگ غربي است»(4). تأکيد بر مسائل اختلافي و تفرقه ميان صفوف مسلمانان منطقي نيست. در زماني که مسلمانان مي توانند با توجه به جمعيت بيش از يک ميليارد نفر و منابع و امکاناتي که در اختيار دارند به عنوان يک قدرت تأثيرگذار در صحنه بين المللي مطرح باشند پرداختن به اختلافات و مسائل تفرقه انگيز نتيجه اي جز به هدر رفتن سرمايه ها و استفاده دشمن از اين اختلافات، نخواهد داشت. مقام معظم رهبري فرمودند: «يک ميليارد مسلمان در دنيا هستند که درباره خدا و پيامبر(ص) و نماز و حج و کعبه و قرآن و بسياري از احکام ديني با هم يک عقيده دارند يک چند مورد اختلاف هم دارند اينها بيايند همان چند اختلاف را بگيرند با هم بجنگند تا آن کسي که با اصل خدا و پيامبر(ص) و دين و همه چيز مخالف است کار خودش را انجام بدهد آيا اين عاقلانه است؟ اگر مسلمين دست در دست هم بگذارند و با هم صميمي باشند ولو عقايدشان مخالف با يکديگر باشد اما آلت دست دشمن نشوند دنياي اسلام سربلند خواهد شد» (5).
آيا مسلمانان نبايد با توجه به مشترکات و کنار گذاردن اختلافات با يکديگر با مسالمت و عدل رفتار کنند. بنابراين با توجه به آنچه بيان شد روشن است که وحدت ميان مسلمانان و اتحاد بين فرق اسلامي امري لازم و ضرروي است هر چند ممکن است اهميت اين امر در شهرهاي مرکزي ايران و مناطق شيعه نشين محسوس نباشد اما در مناطق مرزي ايران و نقاطي که شيعيان و اهل تسنن در کنار يکديگر زندگي مي کنند همچنين در صحنه بين المللي و مناسبات کشورهاي اسلامي با يکديگر وحدت و اتحاد بين مسلمين و پرهيز از اختلافات ضرورت و اهميت اين امر به خوبي قابل درک است مرحوم امام فرمودند: «امروز اختلاف بين ما تنها به نفع آنهايي است که نه به مذهب شيعه اعتقاد دارند و نه به مذهب حنفي و يا ساير فرق آنها مي خواهند نه اين باشد نه آن راه را اين طور مي دانند که بين شما و ما اختلاف بيندازند» (6). پي نوشت ها: 1. قانون اساسي، اصل 11. 2. حديث ولايت، ج 4، ص 262. 3. ريچارد نيکسون، فرصت را از دست ندهيد، ترجمه دفسي نژاد، انتشارات طرح نو، 1371، ص 256. 4. حميد نگارش، هويت ديني و انقطاع فرهنگي، نمايندگي ولي فقيه در سپاه، ص 184. 5. حديث ولايت، ج 5، ص 230. 6. صحيفه نور، ج 12، ص 259. (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد رهبري، كد: 1/100114506)