پرسش : آیا معجزات پیامبران با استفاده از علم فیزیک قابل اثبات است؟
پاسخ :
? اگر تصور صحیحی از معجزه و علم فیزیک داشته باشیم ، به پاسخ این پرسش نیز دست خواهیم یافت .
? معجزه یعنی امر خارق العاده ای که پیامبر برای اثبات نبوتش انجام می دهد و نشان از حکمت و قدرت الهی دارد . هر کسی نمی تواند با استفاده از وسایل طبیعی و ماوراء طبیعی معجزه کند جز آنکه اللّه تعالی اذنش دهد ، در نتیجه معجزه همیشه نشان صدق نبوت است و این نشان از حکیمانه بودن اعجاز دارد و قدرت الهی را نشان می دهد .
? فیزیک علم بررسی اجسام طبیعی است ، از آن جهت که تغییر می کنند .
? سوال این است که آیا امکان دارد که روند رخ دادن اعجاز های خاصی که مربوط به پدیده های طبیعی است را با علم فیزیک تبیین کنیم ؟ برای مثال روند شکافته شدن دریا را با قوانین فیزیک توضیح دهیم یا روند ایجاد شتری در کوه را توضیح دهیم ؟
? پاسخ این است که از منظر متون دینی تغییرات عالم طبیعت و قوانین آن تحت سیطره ی عوالم بالاتر و موجودات موکل همانند ملائک است . یعنی اللّه تعالی عالم طبیعت را از طریق عوالم و موجودات بالاتر تغییر می دهد و عالم طبیعت لحظه ای از سیطره ی خداوند و عوالم برتر جدا و منفک و مستقل نیست .
? اگر قوانین عالم طبیعت را کشف می کنیم بدین معنا نیست که این قوانین مستقل از هر چیزی و هر کسی و جدا از عالم دیگری است .
بنابراین همانگونه که خداوند عالم طبیعت را تغییر می دهد و ما قوانینی را از این تغییرات کشف می کنیم و استفاده می کنیم ، به همان نحو خداوند می تواند از طریق عوالم بالاتر تغییرات دیگری غیر از تغییرات عادی ایجاد کند و قانونی را بر قانون دیگری ترجیح دهد .
? برای درک بهتر مطلب مثالی می زنیم ؛ اگر توپی را در مسیر مستقیمی حرکت دهیم ، طبق مکانیک کلاسیک ، می توانیم سرعت نهایی و مکان نهایی و زمان توقف توپ را با محاسباتی به دست آوریم . حال اگر در مسیر توپ مانعی ایجاد شود و به مکان محاسبه شده نرسد آیا نتیجه می گیریم که مکانیک کلاسیک اشتباه است و یا قوانین فیزیک نقض شده است ؟! خیر ، بلکه قانون دیگری که مربوط به مانع است ، مانع از اجرای قانون دیگری شده است .
? در مورد اعجاز هم همینطور است ، قوانین عالم بالاتر مانع از اجرای برخی قوانین عالم پایین تر شده است و نقض قانونی رخ نداده است .
? علم فیزیک قوانین عالم طبیعت را بررسی می کند ، و چون برخی معجزه های مربوط به پدیده های طبیعی مربوط به قوانین عالم بالاتر است ، نمی تواند این اعجاز ها را بررسی کند و اثبات کند و بگوید از فلان روند تبعیت کرده است . بلکه فقط می تواند بگوید « با رخداد این اعجاز مربوط به فلان پدیده ، مانعی در برابر اجرای فلان قانون فیزیک روی داده است» .
? اما اگر اعجاز مربوط به تبیین های طبیعی باشد می توان از علم فیزیک برای اثبات وجهی از اعجاز استفاده کرد . برای مثال می توان تبیین های طبیعی که در قرآن کریم آمده است را با علم فیزیک بررسی و تصدیق کرد .
بین تشیع و تسنن، با اختلافات بنیادین، به ویژه در مورد ولایت، امامت، مهدویت و.،چگونه ممکن است؟
در عصری که اندیشههای متفاوت و حتی متضاد با یک دیگر، شعار وحدت برای “جهانیسازی و حکومت واحد جهانی به رهبری امریکا” را سرلوحهی تئوری و عملی خود قرار دادهاند، و حتی پس از گذر ناموفق از مدرنیسم و پستمدرنیسم و نفی ارزشها و هم چنین مفاهیم مطلق و …، دوباره “مکتب جامعهگرایی” را با نظریهپردازانی چون “سندل” به میدان آوردهاند که سخن از پذیرش مذاهب، فرهنگها و بالاخره “اخلاق ارسطویی” به میان آورد، چگونه است که ایجاد وحدت، فقط میان مذاهب اسلامی، غیر ممکن القا میشود؟! در جایی که قدرتها – اگر چه مانند گرگ، منتظر غفلت و دریدن یک دیگر هستند – اما بر سر منافع و یا دشمن مشترک وحدت میکنند، چرا چنین وحدتی را برای مسلمانان محال القا میکنند؟!
پایهی وحدت:
ما باید از قرآن و سنت معصومین علیهم السلام درس بگیریم، آن چه در این آموزهها تعلیم شده، همانهاست که گاهی نظریهپردازان و اندیشمندان، چشم بسته و عصازنان، به فراز و اصلی از آن پیبرند و به عنوان نظریه یا دکترین خود، به بازار اندیشههای اعتقادی و سیاسی، عرضه میکنند.
*- “وحدت"، نه تنها هیچ گاه بر سر اصول مورد اختلاف نبوده و نمیتواند باشد، بلکه فقط بر پایهی حداقلهای مورد “توافق و اشتراک” محقق و استوار میگردد، چنان که در کلام وحی، در مورد وحدت با غیر مسلمانان از اهل کتاب، به پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله میفرماید:
« قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ » (آلعمران، 64)
ترجمه: بگو: «اى اهل كتاب، بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است بايستيم كه: جز خدا را نپرستيم و چيزى را شريك او نگردانيم، و بعضى از ما بعضى ديگر را به جاى خدا به خدايى نگيرد.» پس اگر [از اين پيشنهاد] اعراض كردند، بگوييد: «شاهد باشيد كه ما مسلمانيم [نه شما].»
هم چنین هنگامی که امیرالمؤمنین، امام علی علیه السلام، مالک اشتر را برای ولایت بر مصر میفرستند، طی نامه و دستورالعمل (معروف) خود، میفرمایند:
«مردم دو دسته و صنفاند يا مسلمان هستند و برادر دينی تو هستند، و يا در خلقت و انسان بودن با تو برابرند.» (نهج البلاغه، نامه 53)
پس، در یکی “کلمه توحید” که حداقل اشتراک عقیدتی با اهل کتاب میباشد، به عنوان پایه و محور ایجاد وحدت مطرح شد و در دیگری نوعیت در خلقت (انسان بودن) که حداقل اشتراک بین تمامی آحاد مردم در جوامع مختلف میباشد، پایهی وحدت و تعامل بشری قرار گرفت.
**- بدیهی است که پایههای وحدت بین شیعه و سنی، به مراتب بیش از این حداقلها میباشد، مانند: توحید، نبوت، معاد، قرآن، قبله، نماز، روزه و بسیاری دیگر از احکام و … .
ولایت و مهدویت:
دربارهی اختلافات بر سر مبانی “ولایت و مهدویت” نیز باید مبتنی بر همین روش عمل نمود، چرا که در بطن همین اختلافات نیز، نقاط وحدت و اشتراک، یا همان حداقلهای مشترکی وجود دارد که میتوان آنها را پایه و اساس وحدت قرار داد. به عنوان مثال:
ولایت – شیعیان میگویند: بر اساس معرفی پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله، به امر خداوند سبحان، معتقد به اصل ولایت و امامت و جاری شدن آن در سلسلهی اهل عصمت علیهم السلام میباشیم که امیرالمؤمنین، علی بن ابیطالب علیه السلام، سرآغاز آن است و ایشان وصی، ولیالله، حجة الله، امام، و خیلفة الله هستند.
اهل سنت، مباحث ولایت، امامت و خلافت مردم را به “شورا و رأی اکثریت در سقیفه” مبتنی ساختند و بر خلافت چهار خلیفه و ضرورت بیعت همگان با آنها تأکید دارند که آخرین آنها، همان امیرالمؤمنین، امام علی علیه السلام بودند.
پس به لطف خداوند هدایت کنندهای که اتمام حجت میکند، همان عامل اختلاف، اینک عامل اتحاد گردیده است. شیعیان پیرو امیرالمؤمنین هستند و اهل سنت نیز با خلفا یکی بعد از دیگری بیعت کردند و ختم به ایشان شد که باید در بیعت ایشان باقی بمانند و نباید در بیعت به خلفای قبلی و یا فقط یکی از آنان برگردند، این خلاف آموزههای اعتقادی و فقهی اهل سنت میباشد.
خب، حالا چرا مسلمانان اهل تشیع و تسنن، این پایه و محور اتفاق و اشتراک را رها کردهاند و بر سر اختلافات ایستادگی میکنند، تا دشمن نیز از همین شکاف وارد شود و آنها را به جان هم بیاندازد؟!
مهدویت – در امر “مهدویت"، شیعه و سنی معتقدند که حضرت «بقیة الله» علیه السلام، به نام “مهدی” ظهور خواهد نمود، او از فرزندان رسول اکرم صلوات الله علیه و آله میباشد، به امر خدا قیام خواهد نمود و جهان را پر از عدل و داد مینماید، چنان که پر از ظلم و ستم شده است.
در صحیح ابوداود سجستانی، که یکی از (صحاح سته) شش کتاب معتبر و مرجع اهل تسنن میباشد، فصلی قرار داد به نام «کتاب المهدی»، که در این فصل به احادیث رسول اعظم صلوات الله علیه و آله درباره مهدویت و شخص حضرت مهدی علیه السلام تصریح شده است. در اولین حدیث به نقل از ایشان آورده است: « مَن أنکَرَ خُروجَ المَهدی، فَقَد کَفَر – هر کس خروج مهدی را منکر شود، کافر شده است ».
اختلاف تشیع و تسنن در مهدویت، درباره شخص حضرت مهدی سلام الله علیه میباشد که آنها میگویند: «هنوز به دنیا نیامده، و یک زمانی به امر خدا به دنیا میآید” و ما میگوییم که از همان سلاله، به دنیا آمده است و فرزند امام حسن عسکری علیه السلام میباشد.
پس در اصل موضوع، که قیام و انقلاب ایشان است، اشتراک حاصل است، چرا همین را پایه و محور قرار ندهیم و در مقولهی «انتظار و تلاش برای تعجیل در ظهور» همکاری نکنیم و به خاطر مورد اختلاف از یک دیگر فاصله بگیریم؟!
دوست و دشمن واحد:
تمامی وحدتهای آدمیان، جوامع و حکومتها در دنیا، بر حول محور «دوست واحد» است که امروزه از آن به “منافع واحد” یاد میکنند و حتی کشورها را بر اساس “مشترک المنافع” تقسیم میکنند؛ و نقطه مقابل، «دشمن واحد» یا زیان واحد است که از آن به عنوان “زیان عمومی” نیز یاد میکنند.
دوستشناسی، تعامل و مودت با دوستان، و هم چنین دشمنشناسی و مقابلهی یکپارچه با دشمنانِ واحد، اساس اعتقادی و سیاسی اسلام و هم چنین اولین و بارزترین صفات و ویژگیهای امت پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله میباشد، چنان که فرمود: « مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ - محمد [ص] پيامبر خداست و كسانى كه با اويند بر كافران سختگير [و] با همديگر مهربانند / الفتح، 29».
آیا در حالی که فرمود: « اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا »، و فرمود: « إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا » مسلمانان شیعه و سنی، خدای واحد و ولیّ واحدی ندارند که حول محور آن با یک دیگر وحدت کنند؟! و در حالی که فرمود: شیطان دشمن آشکار شماست، و امروزه شیطان بزرگ و دشمنیهای آن را به وضوح میبینند و با جان خود حسّ و درک میکنند، دشمن واحدی ندارند که در مقابلهی با آن با یک دیگر وحدت کنند و صف واحدی تشکیل دهند تا هیچ قدرتی را توان مقابله با آنها نباشد؟!
تکلیف حیاتی ما:
تکلیف حیاتی ما و تمامی شخصیتهای حقیقی و حقوقی، سازمانها، نهادها، مراکز فرهنگی، دانشمندان، اهل قلم، رسانهها و … – اعم از شیعه و سنّی - این است که امر “ولایت” را محور وحدت قرار دهیم، مقولهی “معاد” را به عنوان هدف غایی مشترک نصب العین قرار دهیم؛ مهدویت و ظهور را به عنوان مقصد مشترک در نظام اعتقادی و سیاسی، در اذهان عمومی مسلمانان، به صورت جدی طرح کنیم و فرهنگ غنی، سازنده و پویای “انتظار” را تبلیغ نماییم؛ این میشود بخش «تولا = تولی» - و امریکا (استکبار جهانی و صهیونیسم بین الملل) را به عنوان اصلیترین دشمن واحد، بشناسیم و بشناسانیم، و این میشود بخش «تبرا = تبری»، که اساس اسلام بر همین دو اصل است و “حبّ و بغض” یا همان دوستی و دشمنی نیز بر همین اساس شکل میگیرد.
این همان امر خطیر، سازنده و نتیجه بخشی است که استعمار چندین قرن مانع از تحقق آن گردیده است و امروزه (در دورهی بیداری اسلامی)، ما باید آن را محقق سازیم. انشاء الله.
چرا بیشتر در روضهها از مردم خواسته میشه که حاجات خودشون رو در نظر بگیرند؟
چرا باید هر چیزی که از خدا میخواهیم، همراه با اشک و ناراحتی و غصه باشه؟
آیا خدا بندهی خودشو در حال گریه کردن بیشتر دوست داره؟
در این رابطه یک حقایقی وجود دارد و یک شائبهها و حتی خرافههایی که به هزاران دلیل، آنها شایعتر از آن حقایق امر میباشند. چرا که نوع انسان سطحینگر و عجول است، لذا گویندگان نیز بیشتر از ظاهر کار گفتهاند و پایان کار. همین امر سبب شده که زمینه برای شائبهها و خرافهها نیز مساعد شود، و البته از ضدتبلیغ گسترده و هدفمند نیز نباید غفلت نمود.
شائبهها:
این که میگویند: شیعیان که اهل دعا، زیارت، مجلس و روضه هستند، دائماً در حال گریه، زاری، افسردگی و غم هستند، کاملاً دروغ القایی و شائبه میباشد، و البته نشر این شائبه نیز علت دیگری دارد، وگرنه لشان برای خنده و گریهی ما نسوخته است. علت اصلی، نزدیک شدن محرم و ایام سوگواری در غم اباعبدالله الحسین علیه السلام و یاران باوفایش میباشد که بسیار از این عزاداریها ضربه خوردند و ناراحتند؛ و علت دیگر این است که این گریهها، حامل پیام مظلومیت است و این پیامها آنها را آزار میدهد. انسانهای بیگناه [از زن، مرد و کودک] و عزیزان ما را جلوی چشممان قتل و عام و مُثله میکنند، بعد معترض هم میشوند که اینها چرا اینقدر عزاداری و گریه میکنند؟! پس چه کنیم؟ شاد و خوشحال و راضی باشیم و لبخند و قهقه بزنیم و لابد متشکر و ممنون از این همه ظلم و جنایت هم باشیم؟!
هیچ کس نگفته که حتماً و الزاماً باید تمامی دعاها، همراه با اشک و ناراحتی و غصه باشد. خداوند متعال، بندهی “شاکر” خود را بیشتر دوست دارد و دعایش را بیشتر قبول میکند. شکر نیز یعنی شناخت مُنعمی که نعمت داده، شناخت نعمت داده شده و بهرهمندی به جا و درست از آن و ضایع ننمودن آن. بدیهی است که این امور نه تنها هیچ کدام با اشک و ناراحتی همراه نیست، بلکه با احساس رضایت، ابراز تشکر و بالتبع شور، شعف و نشاط همراه میباشد.
گاهی صورت در هم کشیدن، قیافهی ناراحت و مغموم گرفتن، عین ناشکری است. به قول “حاج آقای دولابی رحمة الله علیه": « اخلاقتان که خوب است انشاءالله، وضو که میگیری با لب خندان سر جانماز بنشین.»
آیا در احادیث سفارش نشده که هنگام نماز، خود را تمیز کنید، لباس پاک و مرتب بپوشید، خود را آرایش و معطر کنید، به مسجد بروید، با خوشرویی با مردم سلام و علیک کنید و …؟! خب، آیا این کارها و رفتارها که همه نشاط و شادی میآورد، نه حزن و اندوه.
باز به قول مرحوم دولابی (ره): « میدانید که اگر اذان بگویید دو صف از ملائکه پشت سرت میایستند. این یعنی بهجت و سرور و خوشحالی. اگر اقامه هم بگویید سه صف از ملائکه پشت سر شما میایستند.»
هم از ایشان شنیدیم (مضمون): این همه با گریه وارد حرم امام رضا علیه السلام میشوند، شما شاد و با خنده وارد شوید.
در چند آیهی مبارکه تصریح شده است که اهل ایمان در بهشت «نه خوف دارند و نه حزن». این یعنی چه؟ یعنی اصل با شادی و نشاط است. مگر نفرمودند: پیامبر اکرم و امیرالمؤمنین علیهماالسلام، همیشه تبسم داشتند و یا بسیار بشاش و خندهرو بودند. یاران صدیق سیدالشهداء، امام حسین علیه السلام، در شبی چون عاشورا، از شوق دیدار، با شور و نشاط و خندهرو بودند؛ و البته با دیدن مولایشان که چه ظلمی به ایشان میشود و فردا کشته خواهند شد و با دیدن زنان و کودکان در آن وضعیت و علم به اسارتشان، جایی برای خنده نبود و گریه میکردند.
حقایق امر:
اما، از حقایق در امر خواستن یا دعا، با حزن و اندوه و …، میتوان به نکات ذیل اشاره نمود:
●- گریههای ما به هنگام دعا، زیاد هم ربطی به این که آیا خدا ما را خندهرو میپسندد یا گریهرو، ندارد، چرا که ما از شوق یا خوف خدا گریه نمیکنیم، بلکه برای حاجت خود گریه میکنیم. مگر این که کسی هنگام دعا درک کند که در محضر خداست و از عظمت او، خوف، خشیت و نیز شوق و بهجت قرب و لقاء گریه کند.
از احکام نماز (در هر رسالهای) این است که: گریه در نماز، جز از خوف و شوق خدا (برای خدا)، نماز را باطل میکند؟!
●- دعا (خواستن)، به دنبال احساس یک نیاز صورت میپذیرد، خواه نیاز روحی و معنوی باشد و یا مادی و دنیوی؛ و از آن جهت که احساس “نیاز"، به دنبال نگاه و توجه به نقص و کمبود است، خوشحالی ایجاد نمیکند. پس از یک سو “نیاز” همراه با ناراحتی است و از سوی دیگر “امید” به رفع آن، نشاط آور است.
●- دعا (خواستن)، فرمان نیست؛ بلکه استدعای عاجزانهی عبد از معبود، مملوک از مالک، رعیت از ارباب و فقیر از غنی میباشد؛ بنابر این با حالت افتادگی و ابراز نیاز مقبول است، نه با گردنکلفتی، استکبار، بیتفاوتی نسبت به دادن یا ندادن و … . بدیهی است که حالت عجز و نیاز، با ابراز ناتوانی، تمنا و اظهار افتادگی همراه است، نه با بشکن و شادی.
●- دعا (خواستن)، وِرد و اوراد نیست، بنابر این وقتی حقیقت دارد که خواهان، جداً احساس نیاز به “مطلوب” را درک و وجدان کرده باشد.
●- کمبود و نیاز، یعنی فراق از کمال و مطلوب مورد نظر. و بدیهی است که “فراق"، بهجتآور نمیباشد، بلکه ناراحت کننده است و اگر ناراحتی تشدید شود، اشک آدم را نیز در میآورد.
نکته:
*- گاهی عبد (بنده)، معبود (خدا) را میخواند و یا دعا میکند، در حالی که به حسب ظاهر از او چیزی نمیخواهد و این دعایش نیز بیش از هر دعای دیگری، با حزن و اندوه و اشک و ناله و زاری همراه میگردد. چرا؟! چون دلش برای محبوب تنگ شده است؟ چون دیگر طاقت فراق او را ندارد؟ چون یاد محبوب کرده و به به شدت مایل به وصال و لقای محبوب شده است؛ و البته همین خود، ابراز و اظهار “نیاز” و استدعای مرتفع نمودن آن است.
*- از این رو گفتهاند: خدا دل شکسته را دوست دارد. نه این که آدم گریان را دوست دارد، بلکه دل شکسته؛ یعنی دلش لطیف است، نازک است، سبک است؛ هنوز سخت و شقی نشده است و از استکبار و هم چنین بیتفاوتی، بیمعرفتی، غفلت، بیتوجهی، بیمحبتی، بیمودتی و بیبصیرتی، کدر و مانند سنگ سیاه نشده است. چنین دلی، مقابل خدا، شکننده است و خدا هم خریدار چنین دلی است.
در نظر گرفتن حاجات:
آدمی در هر فضایی که قرار بگیرد و به هر چیزی که توجه کند و یاد هر چیزی که بیافتد، روی دلش رنگ و نقش میاندازد و در دلش اثر میگذارد.
در زندگی روزمره، حجاب روی حجاب بر این دل میافتد، زنگار روی زنگار بر آن مینشیند، و دل را اگر نکُشد، سخت، غیر قابل وروود و خروج برای حق و مُهر و موم میکند و « خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ » میشود. دل خفه میشود، از حیات میافتد، سفت و سخت میگردد، مانند یک سنگ! چنان که میگویند: “ظالم سنگدل است":
« ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ » (البقره، 74)
ترجمه: سپس دلهای شما بعد از این واقعه سخت شد؛ همچون سنگ، یا سختتر! چرا که پارهای از سنگها میشکافد، و از آن نهرها جاری میشود؛ و پارهای از آنها شکاف برمیدارد، و آب از آن تراوش میکند؛ و پارهای از خوف خدا (از فراز کوه) به زیر میافتد؛ (اما دلهای شما، نه از خوف خدا میتپد، و نه سرچشمه علم و دانش و عواطف انسانی است!) و خداوند از اعمال شما غافل نیست.
بنابر این، مجلس دعا یا روضه، مجلس ذکر (یاد) محبوب است. ذکر محبوب و صدا کردن او، سبب شده تا دل به طرف نور بچرخد و با انعکاس نور، روشن شود.
پس، از سویی نور وارد قلب میشود و از سویی دیگر چشمههای معرفت و محبت به جوش آمده و بیرون میریزد و این جریان دل را زنده میکند. از این رو، وقتی دل حجاب را کنار زد، وقتی متوجه شد، وقتی لطیف شد، وقتی احساس عشق و نیاز کرد و …، میگویند: این بهترین شرایط برای استجابت است، پس همه حاجات خود و دیگران را در نظر بگیرید.
آیا روش کار مرتاض های هندی درست است ؟
مرتاض، هیچگاه به روحش تسلط ندارد که بیان شود بدون ایمان، چگونه چنین تسلطی یافته است!
برای شناخت بیشتر، لازم است به دو مقولهی مهم «انسان شناسی» و سپس «دینشناسی» پرداخته شود که چون در این مجال کوتاه، امکانی برای شرح مفصل آن وجود ندارد، به چند محور اساسی اشاره میشود:
الف – آدمی، دارای چگونگیها (یا ابعاد) بسیار متفاوتی میباشد که هر کدام نیز نیروهای متفاوتی دارند. در یک دستهبندی کلی میتوان به «جسم، روان و روح» و البته قوای آنها اشاره نمود.
ب – قوای جسمی، با ورزش، تغذیه، بهداشت … و رعایت اصول و فروع “سلامتی و تندرستی” تقویت میشود. قوای روانی، با سلامت جسم و تمرین ذهن و کنترل سلسله اعصاب، تقویت میگردد؛ و قوای روحی نیز با توجه روح به مبدأ و معاد، عالَم معنویت، روحانیت و حاکمیت بر مملکت وجود و قوای آن [جسم، نفس، روان و …] تقویت میگردد.
ج – هر یک از ابعاد وجودی انسان و قوای بالفعل (آن چه هست)، و قوای بالقوه یا استعداد (آن چه میتواند باشد) در انسان، از توان و نیروی فوق تصور و ناشناختهای برخوردار است که حتی علم تجربی امروز، به نشانههایی از آن دست یافته است. به عنوان مثال:
●- بلند کردن یک وزنهی بالای 150 یا 200 کیلوگرم برای انسان معمولی [هر چه قدر هم که سالم و تنومند باشد] ممکن نیست؛ اما یک وزنهبردار حرفهای، به رغم قد کوتاه و وزن کمش، آن را به راحتی از زمین کنده، بلند شده و بالای سرش نگه میدارد!
نیروی تن:
بنابر این، قوای بینایی، شنوایی، حرکت، سکون، خوردن، خوابیدن، احساس یا عدم احساس درد و سایر قوای بدنی نیز همینطور میباشند.
اراده:
قویترین نیروی آدمی، همان “اراده” میباشد که مسلماً از سنخ قوای بدنی یا فیزیکی نمیباشد و شاید بتوان گفت که قوای «روحی» است. بنابر این آدمی میتواند که با قدرت ارادهی خود، روح را متوجه معبود حقیقی، یا دنیا و بدن نماید – میتواند نفس حیوانی و قوای بدنی را در کنترل عقل در آورد – میتواند تمامی قوای عاقله و روحی خود را در اختیار نفس حیوانی قرار دهد و … .
قوای بدنی، همه توسط “نفس حیوانی"، زنده و فعال و پویا هستند. بنابر این، اگر کسی با تمرین زیاد “اراده"ی خود را تقویت کند، میتواند افسار نفس را در اختیار عقل و روح قرار دهد و یا هر طوری که دوست دارد با آن رفتار کند.
پخش نیرو:
به خورشید به عنوان یک منبع انرژی دقت نمایید. نورش روشنیبخش و حرارتش گرمابخش و انرژیزاست؛ نه تنها نمیسوزاند، بلکه از منابع اصلی حیات میباشد. اما اگر شعاع اندکی از این نور – مثلاً به شعاع یک ذرهبین با قطر 10 سانت – را تجمیع کنید و از یک کانون بیرون بدهید، کاغذ، برگ، چوب و … را میسوزاند و حتی جنگلی را به آتش میکشد.
قوای روحی، روانی، بدنی (فیزیکی) ما نیز پخش شده است؛ بنابر این اگر کسی با تمرین، بتواند بخشی از این قوا را متمرکز نموده و از یک کانون خارج نماید، میتواند به لحاظ روحی، دچار و مقهور نفسانیات و یا وسوسهها نشود و یا به لحاظ فیزیکی، با یک ضربهی دست، چند قالب یخ را بشکند، یا با یک ضربه سر، چند قطعه چوب یا سنگ را بشکند، یا حتی با نیروی چشم و نگاه کردن، یک چنگال فلزی را خم کند؛ یا حتی از پشت یک مانع ضخیم، چیزی را ببیند؛ یا خطورات ذهنی کسی را بخواند و یا به او القا نماید و … .
دستور به تجمیع نیرو در دین:
در قرآن کریم و هم چنین احادیث، آیات و روایات بسیاری وجود دارد که دستور به تجمیع نیرو، چه در وجود شخص و چه در جامعه داده است و از پراکندگی نیروها برحذر داشته است و تأکید نموده که این پراکندگی، سبب ناتوانی شما و فَشل شدن قوای شما میگردد. دقت کنیم که “فَشَل” شدن، یعنی نیرو هست، اما به خاطر پراکندگی، قدرتی ندارد و کاری از آن بر نمیآید.
مثال: به نیروی الکتریسته دقت کنید که همه جا و در همه چیز وجود دارد، اما اگر در باطریها بزرگ و کوچک، مخازن بسیار میکرونی و یا بسیار بزرگ تجمیع شود و از یک کانون خارج شود، یک قدرت محرکهی قوی میباشد.
« وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ وَاصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ » (الأنفال، 46)
ترجمه: و (فرمان) خدا و پیامبرش را اطاعت نمایید! و نزاع (و کشمکش) نکنید، تا سست نشوید، و قدرت (و شوکت و مهابت) شما از میان نرود! و صبر و استقامت کنید که خداوند با استقامت کنندگان است!
توحید (وحدت نیرو):
معنای توحید، فقط شناخت خداوند سبحان به یگانگی نیست، بلکه این شناخت به انضمام “یکتاپرستی” میباشد.
“یکتاپرستی” یعنی: عقل، قلب، فطرت، اختیار، اراده و بالاخره خروجی آن در اتخاذ مواضع و عملکردها، همه یک جهت داشته باشند و به یک جا وصل باشند؛ آن هم به جهتی که هستی بخش (نیرو بخش) اوست و خود “قدرت و قوت” محض میباشد، نه این که خودش نیز نیرویش را از جای دیگری گرفته باشد و یا در آن نقص و کمبودی باشد که نیاز به تقویت از نیروی بالاتر و قویتری داشته باشد:
« اللَّهُ لَطِيفٌ بِعِبَادِهِ يَرْزُقُ مَنْ يَشَاءُ وَهُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ » (الشوری، 19)
ترجمه: خداوند نسبت به بندگانش لطف (و آگاهی) دارد؛ هر کس را بخواهد روزی میدهد و او قوّی و شکستناپذیر است! [تمامی قوای درونی و بیرونی (کمکی) انسان، رزق و روزی است؛ و البته قوت و نیرو، امر لطیفی است، یعنی ضخامت و جرم ندارد؛ و هر چیزی، هر چه لطیفتر باشد، قدرتمندتر و پُرنفوذتر است]. در مثال مادی، به نور و حرارت آتش موم (شمع)، نفت، گاز، برق، رعد و برق و … دقت کنید.
توحید و اربابها:
“ربّ"، یعنی صاحب اختیار و تربیت کنندهی امور؛ و آدمی، فطرتاً مخلوق، مرزوق، عبد و مربوبِ غیر است. مربوب خداست، هر چند که ممکن است به خطا، دیگران را ربّ خود قلمداد نماید.
نفسانیات دورنی، چون: قدرت، شهوت، حرص و …، میخواهند قوا را در اختیار گرفته و خود ربوبیت نمایند، و ربّهای بیرونی، چون طواغیت، فراعنه، مستکبران و ظالمان نیز همینطور.
بنابر این، اگر عقل انسان، مُعرف رب حقیقی شد – قلب انسان آن را فهم نکرد و محبوب قرار نداد – نفس انسان و کششهای گوناگون آن، هر کدام به سویی رفت، شهوتش مزاحم عزتش شد، قدرتش مزاحم شهرتش شد، قدرت، شهوت و شهرت نیز مزاحم حرص مالش شد و …، تمامی این نیروها پراکنده و فشل میشوند و برخی نیز به مرور زمان از بین میروند! از این رو، حضرت یوسف علیه السلام، به دو هم سلولی خود فرمودند که ربهای گوناگون را کنار بگذارید و تسلیم خدای واحدی شوید که “قهار” است؛ یعنی نیروی او، همه چیز را مقهور خود نموده و بر همه چیز غلبه دارد:
« يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ » (یوسف علیه السلام، 36)
ترجمه: اى دو رفيق زندانيم، آيا خدايان پراكنده بهترند يا خداى يگانهی قهار (مقتدر و پیروز)؟
تفاوت اولیاء الله با مرتاضها:
بنابر این، مرتاض با ریاضتها (تمرینها)ی سخت، فقط و فقط با قوای بدن کار دارد که در حوزهی نفس حیوانی میباشد. او هر چقدر هم که ریاضت بکشد، باز هم از نفس و برای نفس است. از این رو فقط توان بدنی و ارادهی سلطهی خود بر بدن را تقویت کرده است و بالتبع به قوای بدنی بیشتر (در برخی از جوارح و اعضا) میرسد؛ و این بدن، هر چقدر هم که نیرویش را متمرکز نماید، باز هم پیر، فرسوده و ضعیف شده و میمیرد؛ اما روح مرتاض، نه تنها هیچ رشدی پیدا نکرده و مراتب تعالی را نپیموده، بلکه مانند بچهای عقب مانده، یا میوهای که دور آن را با قالب کچی قلاف کرده باشند، شکل قالب را میگیرد، اما از دورن سیاه و فاسد میشود.
کار انبیا و اولیای الهی (کار دین الهی) این است که بین تمامی قوای روحی، نفسی و بدنی، ایجاد وحدت کند. و البته این وحدت، به شرط همسویی و اتصال تمامی قوای درونی و بیرونی به منبع هستی و قوت (الله جلّ جلاله) ایجاد میگردد. حتی تمامی احکام اسلامی، [از امور مربوط به بدن مثل: خوردن، خوابیدن، طهارت، شهوت جنسی و … گرفته تا امور مربوط به روح، مثل شناخت، توجه، تعلق، ایمان، عبادت و …]، همه برای رساندن انسان و جامعه، به توحید میباشد؛ تا انسان بتواند ” خَلیفَةُ الله ” گردد، نه ” كَٱلْأَنْعَٰمِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ – مانند حیوان، بلکه پستتر و گمراهتر".
اجازه خداوند متعال:
خداوند علیم و حکیم، با حاکمیت قوانینِ حاکم بر خلقت، اجازه داده است که انسان با اختیار و ارادهی خود، انتخاب کند و به هر چه توجه کند و یا در راهی گام بردارد، در همان قویتر شود؛ و البته نتایج در اختیار انسان نیست؛ چون انسان خالق، مالک و قانونگذار نظام هستی نمیباشد.
شكوه غدير در نگاه على(ع)
در اين بخش به پاره هاى از خطبه غديريه كه درباره معرفى روز غدير و بيان عظمت و شكوه آن است، اشارت مى شود.
1ـ روز غدير، عيد بزرگ:
«ان اللّه جمع لكم معشر المؤمنين، فى هذا اليوم عيدين عظمين كبيرين». آن گونه كه پيش از اين نيز يادآورى شد، هنگامى كه امام(ع) اين خطبه را ايراد فرمود، روز غدير مصادف با روز جمعه بوده است، به همين دليل تعبير به «عيدين» كرده و هر دو را به عظمت و بزرگى ياد كرده است. اين خود بهترين دليل بر «تعيّد» روز هجدهم ذو الحجة و برگزارى مراسم جشن و سرور و بزرگداشت آن است.
در عيد بودن روز غدير، روايات متعددى از پيامبر(ص) و امامان شيعه(ع) به ما رسيده است، از جمله در روايتى از پيامبر(ص) مى خوانيم كه فرمود:
يوم غديرخم افضل اعياد امتى.22
و در روايتى از امام صادق مى خوانيم كه فرمود:
انه يوم عيد و فرح و سرور.23
و يا مى فرمايد:
اشرف و اعظم اعياد است.24
نويسنده «الغدير»، از برخى بزرگان از دانشمندان اسلام چون ابو ريحان بيرونى، ابن طلحه شافعى و ابن خلكان نقل مى كند كه از اين روز با نام «عيد» ياد كرده اند.25
2ـ روز بيان اراده خدا و روز بلاغ:
«فانزل اللّه على نبيه فى يوم الدوح ما بيّن به عن ارادته فى خلصائه وذوى اجتبائه وامره بالبلاغ…». «واژه دوح»، جمع «دوحه» به معناى درختان بزرگ و تنومند است،26 اين بخش از خطبه در حقيقت بيانگر موقعيت جغرافياى تاريخى غدير است. امام(ع) مى فرمايد، آن روز زير درختان تنومند، آياتى نازل شد كه مبيّن اراده خدا براى بندگان خالص، مخلص و برگزيده اوست.
در آن روز كه هجدهم ذو الحجه بود جبرئيل فرود آمد و آيه يا ايها الرسول بلغ… را بر پيامبر(ص) نازل كرد، و آن حضرت را مأمور به تبليغ امرى كرد كه بين خدا وپيامبر(ص) وجود داشت وآن ولايت على(ع) است.27
از جمله بلغ ما انزل اليك بخوبى روشن مى شود كه پيش از آن ولىّ امر تعيين شده بود و آن روز تنها براى معرفى و ابلاغ بوده است.
3ـ غدير روز بزرگ، روز گشايش ، روز تكامل …:
«ان هذا يوم عظيم الشأن، فيه وقع الفرج ورفعت الدرج ووضحت الحجج». عظمت اين روز بدان جهت است كه ظرف ظهور اراده الهى و زمان ابلاغ پيام الهى و آثار مترتب بر آن است؛ روزى است كه گشايش و فرج حاصل شد، چرا كه نگرانى امت اسلام نسبت به زمان پس از پيامبر را برطرف كرد و بدانها اميد بخشيد؛ روزى كه نردبان تكامل افراشته شد و با طرح مسئله امامت و معرفى امام، دين به كمال لازم خود رسيد، روزى كه حجت ها آشكار شد و بر همگان اتمام حجت گرديد.
4ـ روز پرده بردارى از مقام امامت:
«هذا يوم الايضاح والافصاح عن المقام الصراح». «افصاح» به معناى اظهار كردن و مرادف با «ايضاح» است، و صراحت به معناى خالص بودن چيزى از تعلقات است، و سخن صريح از همين باب است بدان جهت كه اظهار و تأويل ندارد.28 اما مقام صراح يعنى جايگاه پاكى، پيراستگى، و منظور از آن مقام عصمت و امامت است كه در روز غدير از آن پرده بردارى شد و امام براى همگان مشخص شد تا ديگر بهانه اى براى منافقان و دو رويان نباشد كه پيامبر(ص) به صراحت كسى را معرفى نكرده است.
5ـ روز كامل شدن دين:
«ويوم كمال الدين …»، روزى است كه دين خداوند كامل شد. كارى كه در روز غدير صورت گرفت آنچنان از اهميت برخوردار بود كه حق تعالى در شأن آن فرمود: اليوم اكملت لكم دينكم، كارى كه اگر صورت نمى گرفت، نه تنها دين به مرحله كمال خود نمى رسيد كه در حقيقت اصل رسالت نيز ابلاغ نشده بود، فان لم تفعل فما بلغت رسالته از اين روى على(ع) نيز خود فرمود: وكمل اللّه دينه….
6ـ روز پيمان بستن:
«ويوم العهد المعهود»، روز پيمانِ بسته شده است، پيمانى كه پيامبر(ص) پس از گرفتن اقرار و اعتراف از مردم مبنى بر اينكه پيامبر حتى از خود مردم نسبت به خودشان، بر آنها اختيار و حق دارد و مردم نيز آن را تأييد كردند.
ايها الناس من اولى بالمؤمنين من انفسهم؟ قالوا: اللّه ورسوله اعلم. قال: ان اللّه مولاى وانا مولى المؤمنين و انا اولى بهم من انفسهم فمن كنت مولاه فعلى مولاه.29
ممكن است عهد معهود اشاره به عهدى باشد كه در آغاز خلقت از انسان گرفته شد، واذ اخذ ربك من بنى آدم…(اعراف،172)، چرا كه در دعاى غدير مى خوانيم كه على(ع) فرمود: «وجددت لنا عهدك و ذكرتنا ميثاقك المأخوذ منا فى ابتداء خلقك ايانا».30
7ـ روز شهود و حضور:
«ويوم الشاهد والمشهود» . اين تعبيرى است كه قرآن درباره قيامت به كار برده است،31 به اين معنا كه شاهدْ پيامبر و مشهود، قيامت است، شاهدْ انسانها و مشهود، اعمال آنان است، شاهد ملائكه و مشهود، قرآن است و شاهدْ پيامبر و مشهود، على(ع) است.
به كار بردن اين تعبير درباره روز غدير، مفيد همين معناست كه پيامبر، شاهد و على، مشهود است. پيامبر(ص) شهادت به ولايت على(ع) داد و انسانها و فرشتگان بر اين امر گواهى دادند. تاريخ نيز گواهى داد كه گروهى به دليل نيل به مقام ولايت به على(ع) تبريك و تهنيت گفتند، لكن پس از چندى و در ظرف تنها چند ماه آن را زيرپا گذاشتند.
8ـ روز نمايش قرارها از دورويى ها:
«يوم تبيان العقود عن النفاق والجحود». روزى كه خط حق از جريان نفاق مشخص شد، روزى كه باعث شد حاميان واقعى از مدعيان دروغين جدا شوند؛ آنان كه حقايق را آگاهانه انكار كردند و نفاق خود را در عمل آشكار ساختند، على(ع) در متن خطبه فرمود: «وكشف خبايا اهل الريب وضمائر اهل الارتداد، وقع الاذعان من طائفة باللسان دون حقائق الايمان و من طائفة باللسان وصدق الايمان».
9ـ روز بيان حقايق:
«ويوم البيان عن حقائق الايمان». روزى كه خط ايمان از ديگر خطوط ممتاز شد، كسانى كه تا آن روز ادعاى ايمان به خدا و اطاعت از پيامبر را داشتند، در آن روز درونشان آشكار شد. در آن روز همه دانستند كه اگر واقعاً معتقد به اطيعوا اللّه واطيعوا الرسول هستند بايد از اوامر خدا و پيامبر و از جمله ولى امر، على بن ابى طالب(ع) كه مصداق بارز و اَتم اطاعت از خدا و رسول است نيز پيروى كنند.
اينجا بود كه با نصب على(ع) و نقش بر آب شدن نقشه ها و برباد رفتن خواب و خيالها، حقايق را انكار كردند و مصداق قل لم تؤمنوا(حجرات،14) شدند، چرا كه ايمان فقط گفتن شهادتين نيست، بلكه پذيرش ولايت، حقيقت آن است كه بايد در قلب تجلى و در عمل جلوه نمايد.
10ـ روز راندن شيطان:
«يوم دحر الشيطان». «دحر» بر وزن «دهر» به معناى راندن است.32 در روز غدير با كامل شدن دين، شيطان نيز براى دومين بار رانده شد، شيطان كه از دين كامل و حقيقت ايمان دل خوشى ندارد، دوست مى داشت دين، ناتمام و ابتر بماند و به كفار وعده مى داد كه با مرگ پيامبر(ص) نفس راحتى مى كشند، با واقعه غدير، وسوسه ها، توطئه ها و نقشه ها، نقش بر آب شد و همان گونه كه كافران مأيوس و نوميد شدند (اليوم يأس الذين كفروا من دينكم ـ مائده،5)، شيطان نيز مأيوس و رانده درگاه الهى شد؛ همو كه راضى به خلافت انسان براى خدا نبود و با سجده نكردن طرد و رجم شد، راضى به خلافت على(ع) براى پيامبر(ص) نيز نبود و از اين رو مدحور گرديد. از اين روست كه در حديثى از امام رضا(ع) مى خوانيم كه فرمود:
يوم مرغمة الشيطان.33
11ـ روز برهان:
«يوم البرهان». قرآن كريم، يهود و نصارا را كه مدعى انحصار بهشت بودند و مى گفتند جز ما كسى به بهشت نمى رود (وقالوا لن يدخل الجنه الامن كان هوداً او نصارى ـ بقره،112)، محكوم مى كند و آنان را به استدلال فرا مى خواند و مى فرمايد: قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين(بقره،112). روز غدير دليل حقانيت اهل ولايت و رهروان امام و ولى اللّه الاعظم و منصوب الهى است، و دليل و برهانى است كه تاريخ، حديث و تفسير گواه آن است. ديگران اگر مدعى هستند بايد اقامه دليل كنند و برهان بياورند.
12ـ روز داورى:
«هذا يوم الفصل الذى كنتم توعدون»، روز غدير روز جدايى حق از باطل است و اين عبارت امام(ع) در حقيقت تشبيهى از غدير به قيامت است و يا به عبارت صحيح تر تاويل به آن است، كه قرآن فرمود: هذا يوم الفصل الذى كنتم به تكذبون(صافات،2) و نيز فرمود: وهذا يومكم الذى كنتم توعدون(انبياء،103).
در اين تشبيه و تأويل دو نكته وجود دارد: اوّل اين كه آن گونه كه روز قيامت حق از باطل جدا مى شود و اهل حقيقت و ايمان روانه بهشت مى شوند و گروه باطل به سوى دوزخ برده مى شوند، روز غدير نيز فرقه ناجيه، مؤمنان به ولايت هستند و در صراط مستقيم كه همان امام مفترض الطاعة است (انا سبيله الذى نصبنى للاتباع بعد نبيّه) قرار دارند، و جز آنها كه از حق و ولايت اعراض كرده اند، دوزخى اند.
دوم اين كه كفار و مشركان انتظار وقوع قيامت را نداشتند و مى پنداشتند كه واقعيت ندارد؛ دشمنان ولايت نيز انتظار چنين روزى را نداشتند و نمى پنداشتند كه خداوند وصى و جانشينى براى پيامبر(ص) تعيين و نصب كنند، اما با حيرت تمام مشاهده كردند كه خداوند خود داورى كرد و امام و ولى را تعيين نمود و پيامبر(ص) را مأمور به ابلاغ آن فرمود.
13ـ روز فرشتگان:
«هذا يوم الملاء الاعلى الذى انتم عنه معرضون»، غدير روز فرشتگان والامقام در عالم بالاست. اين فقره از خطبه، برگرفته از كلام الهى است كه فرمود: لايسمعون الى الملأ الاعلى(صافات،8). به كار بردن اين تعبير بيانگر آن است كه در اين روز فرشتگان به امر الهى فرود آمده و چنين مأموريتى را براى پيامبر(ص) آوردند، پس از، آن نيز طبق روايت رضوى در عالم فرشتگان محفل انس برگزار مى شود كه فرمود:
وهو اليوم الذى يامر جبرئيل ان ينصب كرسى كرامة بازاء بين المعمور ويصعده جبرئيل وتجتمع اليه الملائكه من جميع السموات.34
و نيز مى فرمايد:
ان يوم الغدير فى السماء اشهر منه فى الارض.35
اما معاندان نمى توانند و يا نمى خواهند اين معنا را درك كنند، از اين روى امر مهم الهى را از صقع ربوبى و ملأ اعلى تنزل داده و به يك امر بشرى تبديل كردند.
14ـ روز رهنمون:
«هذا يوم الارشاد». غدير، روزى است كه خداوند به وسيله پيامبر(ص) مردم را به مسير آينده شان راهنمايى كرد، حقايق را گفت، ولىّ امر را معرفى كرد، و با بدرقه كردن آن با دعاى معروف اللّهمّ وال من والاه وعاد من عاداه واحب من احبه وابغض من ابغضه36 راه ولايت و مسير عداوت ، طريق حب و بغض مردم را مشخص فرمود. پيامبر(ص) ارشاد كرد و رهنمون داد، مسير آينده را روشن كرد، اما امت چه كرد؟
15ـ روز آزمون:
«ويوم محنة العباد»، «محنت» به معناى آزمودن است و «امتحان» نيز از همين باب است. روز غدير روز آزمايش بندگان بود، روزى كه خداوند، ولى و پذيرش ولايتش را وسيله آزمودن انسانها قرار داد، هر كه آن را پذيرفت و بدان پاى بند بود، سرفراز از بوته آزمايش درآمد، و هر كه آن را رفض كرد ـ هر چند در آن هنگام تبريك گفت ـ در اين امتحان پذيرفته نشد، چرا كه نفى ولايت در حقيقت رها كردن رسالت و ترك توحيد است.
16ـ روز پيشاهنگان:
«يوم الدليل على الرواد». «رواد» جمع «رايد» به معناى پيش قراول است، اين عبارت ممكن است بدين معنا باشد كه على(ع) كه خود از پيشگامان ايمان و اسلام است (اول من آمن به، اول من اسلم37) و گوى سبقت را در اين ميدان از ديگران ربوده است (كه فرمود «والسابقون السابقون اولئك المقربون ـ واقعه،10و11)38،به اين روز و واقعه غدير بر فضايل خود استدلال مى كند و مى گويد: روز غدير كه روز ولايت و معرفى ولى است دليلى است بر شناخت پيشگامان و پيشاهنگان. پيشگام در ايمانِ به رسالت، پيشاهنگِ در امامت و صدر الائمه است.
17ـ روز هويدا شدن نهانها:
«هذا يوم ابدى خفايا الصدور ومضمران الامور». در اين بخش از خطبه دو احتمال وجود دارد.يكى گوشزد كردن مجدد جريان نفاق و دوروييهاى مذموم كه پيش از اين بدان اشارت فرمود.
ديگر، آشكار شدن اسرار ممدوح؛ يعنى روزى كه خداوند، راز بين خود و رسولش را آشكار كرد، در آن روز پيامبر(ص) سرّى را كه خداوند در درونش به وديعت نهاده بود و پيامبر از افشاى آن در هراس بود، با تضمين بر تأمين آن را آشكار كرد. (بلغ ما انزل اليك من ربك … واللّه يعصمك من الناس). شايد تركيب «مضمرات الامور» مؤيد همين معنا باشد.
18ـ روز شناسايى خاصان:
«هذا يوم النصوص على اهل الخصوص». پيامبر مكرم(ص) از آغاز بعثت تا حجة البلاغ، بارها به اشاره و كنايه به معرفى على(ع) پرداخته بود، در حديث «يوم الانذار»، در حديث منزلت و … اما در جريان غدير بدون هيچ پرده پوشى و به دور از هر گونه كنايه و اشاره و با صراحت تمام به معرفى على(ع) به عنوان ولى امر مسلمين پرداخت و راه هرگونه توجيه را مسدود كرد زيرا كه فرمود: «من كنت مولاه فعلىّ مولاه». از اين روست كه امام مى فرمايد: غدير روز تنصيص است روز معرفى خاصان (على) با سخن صريح است.
19ـ روز اوصيا و انبيا:
«هذا يوم شيث، هذا يوم ادريس، هذا يوم يوشع، هذا يوم شمعون». در اين بخش از خطبه امام به تعلق روز غدير به برخى از انبيا و اوصيا چون ادريس، شيث، يوشع و شمعون اشارت مى كند، قرآن كريم درباره ادريس مى فرمايد: واذكر فى الكتاب ادريس انه كان صديقاً نبياً(مريم،56).
شيث، به حسب تاريخ، وصى حضرت آدم بوده است؛ يوشع نيز جانشين حضرت موسى(ع)،39 و شمعون جانشين حضرت عيسى(ع) بوده است.40 در ادامه روايت مى خوانيم كه روز غدير به آدم (قبول توبه)، ابراهيم (نجات از آتش)، هارون (جانشينى از موسى) و عيسى(ع) تعلّق دارد.41
گويا روز غدير يادآور نقاط حساس در نبوت و وصايت است كه بسيارى از انبيا از جمله پيامبر اسلام(ص) در آن تعيين جانشين كرده اند.
20ـ روز آسايش و آسودگى:
«هذا يوم الامن و المأمون». قبل از واقعه غدير، نگرانيهايى نسبت به آينده اسلام وجود داشت و حتى از پيامبر(ص) نيز چنين نگرانى يى ابراز مى شد، چرا كه در حديث ثقلين و خطبه حجة الوداع فرمود: «فانظروا كيف تخلفونى فى الثقلين» اما پس از جريان غدير مى بينيم اين نگرانى به سرور و شادى مبدل مى شود كه فرمود:
اللّه اكبر على اكمال الدين واتمام النعمة ورضى الرب برسالتى والولاية لعلى من بعدى.42
على(ع) نيز در همين خطبه فرمود: «واقر عين نبيه والمؤمنين والتابعين»، افزون بر اين كه خداوند براى پيامبر(ص) نسبت به پيامدهاى غدير، امنيت و آسايش را تضمين كرد: «وضمن له عصمته منهم» كه از اين جهت نيز غدير روز آسودگى است.
21ـ روز گنج پنهان:
«هذا يوم اظهار المصون من المكنون». غدير روزى است كه آنچه در نهان نگهدارى مى شد، علنى گرديد، و اين همان امر مهم ولايت است. تعبير به «المصون من المكنون» بيانگر آن است كه حادثه غدير برنامه اى نبوده است كه خلق الساعه پديد آمده باشد، بلكه پيش از فرا رسيدن اين برهه از زمان در مكنون (صندوقچه) حفظ شده علم الهى و سينه پيامبر(ص) وجود داشته است و روز غدير تنها ظرف اعلان آن است.
22ـ روز آشكار شدن رازها:
«هذا يوم ابلاء السرائر». اين قسمت از خطبه تعبير ديگرى از بيانى است كه قبلاً بيان شده بود، در حقيقت امام با توجه به اهميت اين اعلان، آن را به چند گونه بيان كرده است. يك بار فرمود: «يوم الايضاح»، بار ديگر گفت: «يوم ابدى خفايا الصدور و مضمرات الامور»، و در مرتبه بعد فرمود: «اظهار المصون» و بالاخره در آخر فرمود: «ابلاء السرائر»؛ روزى كه اسرار درون اعم از كفر و ايمان، بغض و حب، شر و خير، ريا و اخلاص و… آشكار شد.
تعبير اخير برگرفته از وصف قيامت است كه قرآن بدان اشارت دارد و مى فرمايد: يوم تبلى السرائر(طارق،9). تشبيه روز غدير به روز قيامت مى تواند بيانگر اين نكته باشد كه آن گونه كه روز قيامت اعلان نهايى پايان دوره اى از حيات و آغاز حياتى ديگر است، غدير نيز به نوبه خود اعلان پايان دوره اى از هدايت و ارشاد (به صورت نبوت) وآغاز دوره اى ديگر در شكل امامت است و ويژگى جاودانگى دين را تضمين مى كند.