آیا شفاعت که موجب بخشیده شدن بعضی از گناهکاران در قیامت میشود مخالف سنت پروردگاراست؟
پنجشنبه 96/05/26
پرسش: آیا شفاعت که موجب بخشیده شدن بعضی از گناهکاران در قیامت میشود مخالف سنت پروردگار مبنی بر عذاب گناهکاران و انتقام از آنان نیست؟ در حالی که بر اساس آیات قرآن سنتهای الهی قابل تغییر و تبدیل نیستند.
پاسخ: گر چه انتقام گرفتن از مجرمان، سنت خداست: إِنَّا مِنَ ٱلْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ (سجده ۲۲) و این مطلب نیز صحیح است که سنتهای خدا هیچگاه تبدیل و تغییر پیدا نمیکنند: فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ ٱللَّهِ تَبْدِيلاًۖ وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّتِ ٱللَّهِ تَحْوِيلاً (فاطر ۴۳)
ولی باید توجه داشت که خدای متعال تنها یک سنت ندارد بلکه سنتهای متعددی دارد و همان گونه که انتقام گرفتن از برخی از گناهکاران سنت الهی است، بخشیدن گناهانی به جز شرک و آمرزش برخی از گناهکاران نیز سنت خداست: إِنَّ ٱللَّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِۦ وَ يَغْفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَن يَشَآءُ (نساء ۴۸)
بنابراین شفاعت که شامل بعضی از گناهکاران میشود نیز خود سنتی الهی است که قابل تغییر و تبدیل نیست.
بنابراین خدای متعال دارای سنتهای گوناگونی است که هر یک از آنها دارای شرائط و جایگاه خاصی است و هر گاه شرائط هر یک از سنتهای خدا فراهم شود آن سنت قطعاً و بدون تبدیل و تغییر واقع خواهد شد؛ اما اینکه مثلاً چه گناهکارانی و در چه مرحلهای، از شفاعت برخوردار میشوند و شفاعت شامل چه گناهکارانی نمیشود، بر اساس حکمت و علم خداست که به تمام اعمال و نیات بندگان خود و به تمام شرائط سنتهای خویش آگاهی کامل دارد: (اسراء ۱۷)
زندگی دنیا شما را نفریبد با مثال
پنجشنبه 96/05/26
چوپانى به مقام وزارت رسید؛ هر روز بامداد برمیخاست و کلید بر مىداشت و درب خانه پیشین خود را باز مىکرد و ساعتى را در خانه چوپانى خود مىگذراند. سپس از آنجا بیرون مىآمد و به نزد امیر مىرفت.
شاه را خبر دادند که وزیر هر روز صبح به خلوتى مىرود و هیچ کس را از کار او آگاهى نیست. امیر را میل بر آن شد تا بداند که در آن خانه چیست. روزى ناگاه از پس وزیر بدان خانه درآمد. وزیر را دید که پوستین چوپانى بر تن کرده و عصاى چوپانان به دست گرفته و آواز چوپانى مىخواند. امیر گفت: «اى وزیر! این چیست که مىبینم؟»
وزیر گفت: «هر روز به اینجا مىآیم تا ابتداى خویش را فراموش نکنم و به غلط نیفتم، که هر که روزگار ضعف به یاد آرد، در وقت توانگرى، به غرور نغلتد.»
امیر، انگشترى خود از انگشت بیرون کرد و گفت: «بگیر و در انگشت کن؛ تاکنون وزیر بودى، اکنون امیرى!»
?پینوشت: در آیه ۵ سوره فاطر آمده است: «…فَلَا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا…»
?یعنی:«زندگیِ دنیا شما را نفریبد.»
چه کسی خدا را به وجود آورده؟ (قسمت آخر)
پنجشنبه 96/05/26
. حالا وقت آن است یکبار دیگر سوالات را تکرار کنیم؛
پرسش اول: چه کسی جهان را به وجود آورده است؟!
پاسخ: خدا
پرسش دوم: چه کسی خدا را به وجود آورده است؟!
پاسخ: خدا نیازی به بجود آورنده ندارد.
پرسش سوم: پس شما قبول دارید که چیزی میتواند وجود داشته باشد که نیاز به خالق ندارد؟
پاسخ: البته که قبول داریم، هم عقل به واجب الوجود و علت العلل گواهی میدهد و هم در وحی فرمود که او خالق است و نه مخلوق و هر چه غیر اوست، مخلوق است.
پرسش چهارم: شاید وجود بدون خالق دیگری نیز باشد؟
پاسخ: با “شاید"، نه هیچ برهانی اقامه میشود و نه هیچ شناختی حاصل میگردد!
بنابراین، “شاید"، یک اصل شناختی و عقلی نمیباشد، اما میتواند فقط یک سؤال باشد که به آن نیز عقل پاسخ متقن میدهد.
به حکم عقل، وجود اگر وجود داشته باشد، به خودش و نشانههایش قابل شناخت است
و به خودش و نشانهها و صفاتش نشان میدهد که آیا واجب الوجود، ازلی و ابدی هست یا ممکن الوجود و محتاج به غیر
لذا جایی برای “شاید"های خیالی نمیماند.
چه کسی خدا را به وجود آورده؟ (قسمت دوم)
پنجشنبه 96/05/26
علوم شناختی در عرصهی مقولات عقلی که اصطلاحاً به آن فلسفه نیز گفته میشود، ابتدا هیچ کاری با مصادیق (خدا، ماده و …) ندارد، بلکه در مورد اصل “وجود بما هو وجود” و اقسام آن بحث میکند. به عنوان مثال میگوید:
بر اساس بدیهیاتِ اولیه ی عقل و نیز براهین، وجود یا واجب است یا ممکن یا علت العلل است، یا علت برای وجودی دیگر و یا معلول، حال خواه مصداق هر کدام خدا باشد و یا غیر خدا.
مباحث عقلی، برای هر کدام تعاریفی دارد که مستدل میباشد. سپس میتوان برای هر تعریفی اسمی خاص را بیان داشت و یا هر مصداقی را در قالب یک یا چند تعریف قرار داد.
بنابراین، وقتی در شناخت و تعریف عقلی، وجود واجب الوجود، علت العلل و … شناخته شد و ثابت گردید، معلوم میشود که «وجود بدون به وجود آورنده»، همیشه مورد قبول بوده و ادعای جدیدی نمیباشد و گریزی از آن هم نیست.
پس از شناخت عقلی، نوبت به شناخت مصداق یا مصادیق میرسد. در این بخش نیز باید ادعا، عقلی، منطقی و علمی باشد، نه این که یک شعار برای سفسطه.
به عنوان مثال: نمیشود گفت: چون بالاخره و به ناگزیر عقل وجود بدون خالق و به وجود آورنده را قبول دارد، پس ما بگوییم: شاید آن مداد است؟! خیر، هر مادهای با وجودش نشان میدهد که “واجب الوجود” نیست! با تغییر و از بین رفتن حالت اولش، نشان میدهد که ازلی نیست! و خلاصه با تمام وجودش، گواهی میدهد که “هستی و کمال محض” نیست و هستی عین ذات او نمیباشد، پس از نوع «ممکن الوجود»هاست و باید برای پیدایش آن، علت دیگری در کار باشد.
به مصداق حقیقی “واجب الوجود"، که باید هستی محض باشد، ما به فارسی میگوییم «خدا» در آلمانی به او “Gut ” و انگلیسی به او «God» گفته میشود.
اسمای ذاتی و یا صفاتی و فاعلی دیگری هم دارد که به آنها شناخته میشود، مانند: حیّ، علیم، حکیم، جمیل، جلیل، خالق، مالک، رازق، رب، محیی و ممیت و رحمان و رحیم و …
بنابراین، “اسم = نشانه"، همیشه پس از تعریف ویژگیهای مصداق میباشد و مصداق نیز باید با حقیقت وجودی تطابق داشته باشد، وگرنه خطا رخ میدهد!
و البته همین خطاها سبب میشود که مردمان به سراغ “اله"های دروغین و اربابان کاذب بروند…
شرح حکمت 102 نهج البلاغه(روزانه با نهج البلاغه)
پنجشنبه 96/05/26
و قال علیه السلام یَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لَایُقَرَّبُ فِیهِ إِلَّا الْمَاحِلُ، وَلَا یُظَرَّفُ فِیهِ إِلَّا الْفَاجِرُ، وَلَا یُضَعَّفُ فِیهِ إِلَّا الْمُنْصِفُ، یَعُدُّونَ الصَّدَقَهَ فِیهِ غُرْماً، وَصِلَهَ الرَّحِمِ مَنّاً، وَالْعِبَادَهَ اسْتِطَالَهً عَلَى النَّاسِ! فَعِنْدَ ذَلِکَ یَکُونُ السُّلْطَانُ بِمَشُورَهِ النِّسَاءِ، وَإِمَارَهِ الصِّبْیَانِ، وَتَدْبِیرِ الْخِصْیَانِ!.
زمانى بر مردم فرا مىرسد که تنها حیلهگرانِ سخنچین، مقرّبند و تنها فاجرانِ بدکار، ظریف ولطیف شمرده مىشوند وافراد با انصاف، ضعیف وناتوان محسوب خواهند شد. در آن زمان کمک به نیازمندان خسارت و ضرر، و صله رحم (که حق مسلم خویشاوندان است) منت، و عبادت (که وظیفه هر انسانى در پیشگاه خداست) وسیله برترىجویى بر مردم خواهد بود. در آن زمان حکومت به مشورت زنان و فرمانروایى کودکان و تدبیر خواجههاست.[۱]
شرح و تفسیر پیشگویى عجیب
این کلام حکمتآمیز و پرمحتوا یکى از خبرهاى غیبى است که امام علیه السلام از زمانهاى آینده بیان مىکند و هشدارى است به اصحاب و یاران و پیروانش.
امام علیه السلام زمانى را پیشبینى مىکند که سه گروه پست و بىارزش، باارزش و سه کار نیک و گرانبها، زشت و بد شمرده مىشوند و سه گروه نالایق زمام حکومت را به دست مىگیرند.
نخست مىفرماید: «زمانى بر مردم فرا مىرسد که تنها حیلهگرانِ سخنچین، مقرب مىشوند و تنها فاجرانِ بدکار ظریف و لطیف شمرده مىشوند و افراد با انصاف، ضعیف و ناتوان محسوب خواهند شد»؛
(یَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لَا یُقَرَّبُ فِیهِ إِلَّا الْمَاحِلُ، وَلَا یُظَرَّفُ فِیهِ إِلَّا الْفَاجِرُ، وَلَا یُضَعَّفُ فِیهِ إِلَّا الْمُنْصِفُ)
. اشاره به اینکه در آن زمان نظام ارزشى اسلام و احکام الهى و کتاب و سنت وارونه مىشود، افراد زشت سیرت و گنهکار و فاسد بر سر کار مىآیند و نیکان را از صحنه اجتماع به عقب مىرانند. در چنین شرایطى منکر معروف و معروف منکر مىگردد.
تعبیر به«ماحِل»از ماده«مَحْل»(بر وزن جهل) به معناى مکر و حیله و در اصل به معناى خشک و بىحاصل بودن زمین است. افراد حیلهگر و سخنچین و مکّار را به همین سبب ماحل گفتهاند.
«فاجِر»اشاره به افراد بىبند و بارى است که هرچه بر زبانشان آمد مىگویند
و از شوخىهاى رکیک و زشت ابا ندارند و آن را نوعى شوخطبعى و ظرافت و لطافت مىشمرند.
«مُنْصِف»کسى است که حق مردم را به خوبى ادا مىکند؛ ولى در محیط زشتکاران چنین کسى را آدمى ضعیف و ناتوان و بى دست و پا شمرده مىشود؛ ولى در نظر آنها افرادى که اموال و ثروت فراوانى از راه حرام و غصب حقوق مردم گردآورى مىکنند، آدمهاى زرنگ و لایقى هستند.
سپس مىافزاید: « (سه کار بسیار خوب، بد شمرده مىشود) در آن زمان کمک به نیازمندان خسارت و ضرر، و صله رحم (که حق مسلم خویشاوندان است) منّت، و عبادت (که وظیفه هر انسانى در پیشگاه خداست) وسیله برترىجویى بر مردم خواهد بود»؛
(یَعُدُّونَ الصَّدَقَهَ فِیهِ غُرْماً، وَصِلَهَ الرَّحِمِ مَنّاً، وَالْعِبَادَهَ اسْتِطَالَهً عَلَى النَّاسِ)
. آرى در زمانى که ایمان و اخلاق از جامعه برچیده شود، مردم دلیلى نمىبینند که به نیازمندان کمک کنند و طبق محاسبههاى ظاهرى مىگویند: فلان مقدار به فلان نیازمند دادیم و به همان اندازه از سرمایه ما کم شد و این خسارت است و نیز هنگامى که به دیدار بستگان خود مىروند آن را دِین شرعى و اخلاقى و انسانى به شمار نمىآورند، بلکه گویى نعمت بزرگى به آنان دادهاند و بر آنان منت مىنهند و هنگامى که وظیفه عبادى خود را انجام مىدهند به جاى اینکه خضوع و تواضعشان بیشتر شود خود را از دیگران برتر و بلند مقامتر مىشمرند.
کوتاه سخن اینکه از اعمال به ظاهر نیک خود نتیجههاى وارونه مىگیرند.
جمله امام علیه السلام «یَعُدُّونَ الصَّدَقَهَ فیهِ غُرْماً» شبیه چیزى است که در قرآن مجید آمده است که درباره عرب جاهلى مىفرماید: «وَمِنَ الْأعْرابِ مَنْ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ مَغْرَماً»؛ بعضى از عربهاى بادیه نشین (که از تعالیم اسلام دورند) آنچه را در راه خدا انفاق مىکند غرامت و خسران براى خود مىپندارد».[۲]
و جمله«صِلَهُ الرَّحِمِ مِنّاً»شبیه چیزى است که در آیه ۱۷ سوره «حجرات» آمده است: « «یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لَّا تَمُنُّوا عَلَىَّ إِسْلَامَکُمْ بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَدَاکُمْ لِلْإِیمَانِ إِنْ کُنتُمْ صَادِقِینَ»؛ آنها بر تو منت مىنهند که اسلام آوردند بگو اسلام آوردن خود را بر من منت ننهید خداوند بر شما منت مىنهد که شما را به سوى ایمان هدایت کرده است اگر (در ادعاى ایمان) صادق هستید».
روشن است ایمان آوردن به پیامبر الهى وظیفه، بلکه برنامه سعادت و تکامل و افتخار است. این چیزى نیست که سبب منت بر پیامبر گردد. همچنین صله رحم همانگونه که اشاره کردیم وظیفه دینى و انسانى است که هر کس موفق به آن شود باید خدا را شکر گوید و مفتخر باشد نه اینکه وسیله منّت گردد.
همچنین عبادت مکتب عالى تربیت انسان است و باید وسیله تواضع و خضوع انسان در پیشگاه خدا گردد نه اینکه وسیله برترى جویى بر مردم شود.
آنگاه امام علیه السلام در ادامه این سخن به سه عامل فساد در چنین جامعهاى اشاره مىکند که سرچشمه آن اعمال نادرست است، مىفرماید: «در آن زمان حکومت به مشورت زنان و فرمانروایى کودکان و تدبیر خواجهها خواهد بود»؛
(فَعِنْدَ ذَلِکَ یَکُونُ السُّلْطَانُ بِمَشُورَهِ النِّسَاءِ، وَإِمَارَهِ الصِّبْیَانِ، وَتَدْبِیرِ الْخِصْیَانِ)
. بى شک، زنان در اسلام در بسیارى از حقوق با مردان برابرند، بلکه گاهى از آنان پیشى مىگیرند؛ ولى با توجه به ساختمان عاطفى آنها اداره بعضى از امور از توان آنها خارج است. به همین دلیل در تمام دنیا حتى در زمان ما که شعار مساوات زن و مرد در غرب همه جا را پر کرده ابتکار تمام حکومتها و پستهاى مهم سیاسى و اقتصادى و جنگى- جز در موارد بسیار معدودى- در دست مردان است چرا که آنها آمادگى بیشترى براى این کار دارند. حال اگر حکومت با مشورت زنان باشد مشکلات غیر قابل انکارى به وجود خواهد آمد.
در بعضى از نسخهها و حتى نسخه مرحوم سیّد رضى در خصائص الائمه به جاى نساء «إماء» آمده است که اشاره به کنیزانى است که در دربار خلفا بودند و مورد علاقه شدید آنها قرار داشتند. آنها نیز از این علاقه استفاده کرده و در مسائل حکومت دخالت مىکردند و حتى افرادى که مىخواستند در امور حکومت تأثیر بگذارند گاهى از طریق آنها در خلیفه یا پادشاه نفوذ مىکردند.
بعضى از روانشناسان امروز معتقدند زنان در مسائل جزیى دقیقتر از مرداناند؛ ولى در تصمیمهاى کلان مشکل دارند و به همین دلیل امر حکومت که نیاز به کلان نگرى دارد براى آنها مشکل است.
منظور از «اماره الصبیان» (حکومت کودکان) ممکن است مفهوم ظاهرى آن باشد که در طول تاریخ بارها کودکان کم سن و سالى به حکومت رسیدهاند و امر حکومت به دست مادر یا بستگان نزدیک آنها انجام مىگرفت و یا معناى کنایى آن مراد باشد؛ یعنى کسانى که افکار بچهگانه دارند و دورنگر نیستند و افکار عمیق ندارند.
نیز «تدبیر الخصیان» (تدبیر خواجهها) ممکن است همان معناى ظاهرى آن مراد باشد که در بعضى از دورانهاى تاریخى وجود داشته و خلفا یا پادشاهان حرمسراى گستردهاى داشتند و مردانى را بر آنها مىگماردند که خواجه باشند تا بتوانند بر آنها اعتماد کنند. آنان با کمک همسران پرنفوذ شاهان و خلفا منویات خود را در حکومت اجرا مىکردند و کسانى که در حاشیه بودند از نفوذشان استفاده مىکردند و به این ترتیب نظام جامعه در مسیرهاى غلط و در طریق منافع اشخاص خاصى قرار مىگرفت.
این احتمال نیز وجود دارد که منظور معناى کنایى آن باشد، زیرا خواجهها به علت از دست دادن مردانگى ظاهرى خود بسیارى از صفات مردان را نیز از دست مىدادند و تدبیر آنها تدبیر ضعیفى مىشد تا آنجا که بعضى گفتهاند: در میان خواجگان در طول تاریخ کمتر نابغهاى پیدا شده است.
نکته ارزشهاى واقعى
همه انسانها طالب اشیاى گرانبها و مقامات عالى و شخصیت و احترامند ولى ارزشها را چه کسى تعریف یا تعیین مىکند؟ پاسخ آنکه کسانى که زمام حکومت یا رشته فکرى مردم را در دست دارند، یعنى امرا و علما ارزشها را تعیین مىکنند. حال اگر آنها از مسیر منحرف شوند و به جاى ارزشهاى واقعى ارزشهاى کاذبى را عرضه بدارند، نظام ارزشى جامعه دگرگون مىشود و مردم ارزشهاى واقعى را رها کرده، به دنبال ارزشهاى کاذب مىروند.
مثلا در دوران جاهلیت که ارزش انسانها را ثروت و فزونى فرزندانشان تعیین مىکرد هنگامى که قرآن بر مردى نازل شد تهى دست و فاقد پشتیبانهاى انسانى، تعجب کردند و گفتند:
«لَوْلا نُزِّلَ هذا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظیمٌ؛
چرا این قرآن بر یکى از ثروتمندان با شخصیت مکه و طائف نازل نشده است[۳] یا فرعون هنگامى که موسى را در لباس چوپانى دید تعجب کرده گفت:
« «فَلَوْلَا أُلْقِىَ عَلَیْهِ أَسْوِرَهٌ مِّنْ ذَهَبٍ»؛ چرا موسى دستبندهاى طلا ندارد».[۴]
بر این اساس مهمترین کارى که پیغمبر اسلام صلى الله علیه و آله انجام داد همان انقلاب ارزشى بود؛ ثروت را تحقیر کرد و تقوا را نشانه ارزش انسانى شمرد و شعار «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ» جاى شعارهاى جاهلى را گرفت و همین امر همه چیز را منقلب و دگرگون ساخت و انسانها را از بیراههها به مسیرهاى واقعى هدایت فرمود.
وَرُئِیَ عَلَیْهِ إِزَارٌ خَلَقٌ مَرْقُوعٌ فَقِیلَ لَهُ فِی ذَلِکَ.
[۱] . سند گفتار حکیمانه:
مطابق نقل مصادر نهجالبلاغه، از جمله کسانى که پیش از مرحوم سیّد رضى این کلام حکمتآمیز را در کتب خود آوردهاند، مبرد در کتاب کامل( با تفاوت مختصرى) و یعقوبى در تاریخ خود و مرحوم کلینى در روضه کافى هستند و بعد از سیّد رضى، راغب آن را در محاضرات الادباء با تغییراتى ذکر کرده و همچنین آمدى در غررالحکم و ابن طلحه شافعى در مطالب السؤول نیز با تفاوتى که نشان مىدهد از غیر نهجالبلاغه گرفتهاند آورده است.( مصادر نهجالبلاغه، ج ۴، ص ۹۵).
[۲] . توبه، آیه ۹۸٫
[۳] . زخرف، آیه ۳۱٫
[۴] . زخرف، آیه ۵۳٫