معرفی کتاب برای نوجوان....
ملیحه عکس مریم، هم کلاسی اش، را آورده بود تا به داداش محمدم نشان بدهد. محمد هنوز به خانه نیامده بود و ملیحه، که طاقت نداشت، عکس را به مامان، بی بی، و حتی به من نشان داد. خودش هم توی عکس کنار مریم ایستاده بود.
بی بی گفت:«این همه مَیرم مَیرم مِگی، همینه؟»
ـ بَله. مَگه بَده؟! دختر آقا براته. مِشه نوه ی مرحوم حاج صفر علی.
ـ نوه ی همون صفر پلان دوز خودمان دیگه؛ ها؟ … این که خیلی شلخته یه. نگا کتاباشِ چطوری گرفته.
ملیحه، که عصبانی شده بود، گفت:
«بی بی، اونی که کتاب دستشه منم، نه مریم. دیگه بابــ …
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط فردوس تراب علی در 1396/05/25 ساعت 06:45:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید