موضوع: "زاویه اشعار"
در زاویه اشعار ثبت شد
دوشنبه 96/07/10
گاهے دلم یڪ جاے دنج مے خواهد …
صحن بـــــین الحرمیـــن …
بنشینم و زل بزنم به گـــــنبدت …
من باشم و بغض هاے نشڪسته …
تو باشے و آرامـــــش دلـم …
رو به ضریحت سلامے دهم :
” السَّلامُ عَلي الحُسٓينـــــ
وَ عَلي عٓلي اِبن الحُسٓينـــــ
وَ عَلي اولادِ الحُسٓينـــــ
وَ علَي اصحابِ الحُسٓينــــ”
آنان ڪہ خاڪ را به نظر ڪیمیا ڪنند
آیا شود ڪه گوشه چشمے به ما ڪنند
صلے_الله_علیـك_یا_اباعبـدالله
در زاویه اشعار ثبت کردم
شنبه 96/06/11
مرا که بی سببی نیست با تو پیوستم
چه حسن ها ز تو دیدم که دل بدان بستم
اگر چه خامشی اما هزار شعله تو داری
میان سردی و غم در کنار تو مستم
تو دلپسند دلی من چه میتوانم گفت
به دل تو راه برو من کناره بنشستم
کجاست دل که تو بردی؟ مرا نشانش نیست
دلم توبرده شکستی ببین که بشکستم
زیباترین قسم سهراب سـپهری:
شنبه 96/05/28
به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم میگذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهدماند..
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود،جامه اندوه مـپوشان هرگز…!!
زندگی ذره كاهیست،
كه كوهش كردیم،
زندگی نام نکویی ست،
كه خارش كردیم،
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار،
زندگی نیست بجزدیدن یار
زندگی نیست بجزعشق،
بجزحرف محبت به كسی،
ورنه هرخاروخسی،
زندگی كرده بسی،
زندگی تجربه تلخ فراوان دارد، دوسه تاكوچه وپس كوچه واندازه یك عمر بیابان دارد.
مچه کردیم و چه خواهیم کرد دراین فرصت کم …
ای پسر فاتح خندق و خیبر!فطرت ما را هم فتح کن!
یکشنبه 96/05/22
ما پیش چشم بچهها
نام تو را بر زبان راندیم
برای آمدنت دعا کردیم
و در دوریات اشک ریختیم
ولی در برابر نگاه ساده اما نافذ همین بچهها
حسد ورزیدیم
غیبت کردیم
دروغ گفتیم
فریاد خشم سر دادیم
لج کردیم
و با تکبر نشستیم و برخاستیم.
ما به تو خیلی بد کردیم
با این کارها
یقین بچهها را دو چندان کردیم
که این «تو»یی که ما به آنها معرفی میکنیم
اصل آن عکسِ خداکشیده نیست.
ما میخواهیم راه رفته را برگردیم، آقا!
میخواهیم فریاد بزنیم
تا همۀ بچهها نه، همۀ عالم بشنوند
که ما خودمان هم
تو را نشناخته فریاد میزدیم.
میخواهیم به بچهها راستش را بگوییم
تا آنها بدانند
تویی که ما به آنها معرفی میکردیم
اصلِ آن عکس خداکشیده نبود
و ما تازه این را فهمیدهایم.
ما امامی ساخته بودیم در خیالمان
امامی که شبیه خودمان بود
و گمان میکردیم که تو همان امامی.
حواسم هست چه میگویم.
اعتقاد ما این بود
که تو شبیه خودمان هستی
و با این اعتقاد
دیگر تلاش برای شبیهِ تو شدن
معنایی نداشت.
بچهها از ما فراری
و ما در حال تحمیل عشق یک نفر مثل خودمان.
بچهها از خُلق ما به تنگ آمده
و ما در حال تزریق شوق آمدن کسی مثل خودمان.
بچهها غرق دعا
برای رها شدن از ما
و ما دستانشان را به هر زور و ضربی
بالا میبردیم رو به آسمان
برای زودتر آمدن کسی مثل خودمان.
آقا!
ما راه رفته را که نه!
چاهِ رفته را میخواهیم برگردیم
راه خویش را در برابر ما و کودکانمان باز کن.
ای پسر فاتح خندق و خیبر!
به نگاه معصوم کودکانمان سوگندت می¬دهیم
فطرت ما را هم فتح کن!
واجبِ شرعیِ عشقست سلامِ سرِ صبح
جمعه 96/05/13
واجبِ شرعیِ عشقست سلامِ سرِ صبح
السلام ای همه ی عشق و مسلمانی من