جنگ نرم جنگ حمله به عقیده هاست

از وقوع انقلاب تاکنون دشمن همواره از شیوه ها و جهت های مختلف برای براندازی انقلاب اسلامی استفاده کرده است که هشت سال جنگ تحمیلی علیه ایران اسلامی یکی از آن ها بود. بعد از این که دشمنان ناتوانی خود را در جنگ نظامی علیه ایران اسلامی دریافتند، تاکتیک و روش خود را از جنگ سخت به جنگ نرم تغییر دادند و از دهه هفتاد پروژه جنگ نرم مقابل ایران از جانب غرب آغاز شد که مهم ترین هدف آن، تغییر در باورها و ارزش های جامعه اسلامی و تغییر در نظام اسلامی ایران می باشد. این پژوهش به بررسی مفاهیم جنگ نرم و روند شکل گیری آن، مخاطبان و اهداف دشمن در بُعد فرهنگی از نگاه خانواده مسلمان می پردازد. انواع ابزارها و شیوه هایی که سعی کرده اند با آن در ایران نفوذ فرهنگی داشته باشند و این نفوذ می تواند یکی از مصادیق بارز تذکرات مکرر مقام معظم رهبری (مدظله العالی) درباره دشمن باشد. از این رو در این تحقیق به بررسی و شناساندن شیوه های تهاجم فرهنگی در جامعه و راه کار مقابله با این روش ها می پردازد. چرا که اگـر مقابله جدی و مستمر صورت نگیرد آرمـان های انقلاب و ارزش های اسلامی رو به انحلال می رود. این تحقیق از نظر هدف، کـاربردی و روش آن توصیفی – تحلیلی است و از جهت جمع آوری اطلاعات، کتابخانه ای می باشد و آخرین اخبار فعالیت آن ها از سایت ها و رسانه های مختلف به دست آمده است و سعی دارد راه کار مقابله با این تهاجم را ارایه دهد و در سه فصل تنظیم شده است.

تغییر باورها و ارزش ها از مهم ترین مفاهیم و اهداف جنگ نرم است که با شیوه های مختلف

روی جوانان و … صورت گرفته که مهم ترین آن خانواده و تغییر نگرش در سبک زندگی فردی و اجتماعی جامعه ایران شده است و بر روی آن تاثیر گذاشته است. از این روی برای مقابله با این هجمه ابتدا باید به شناسایی دشمن و شناخت تاکتیک های آنان در جنـگ پرداخت و آگاهی و بصیرت مخاطبـان را افـزایش داد که اقدام های حـاصل از مقابله با جنـگ نـرم می تواند تبدیـل به فرصتی برای افـزایش قدرت نرم خودمـان بـاشد که در این راه می بایست از ابزار و شیوه هایی نوین مانند خود آن ها استفاده کرد تا بتوان به نتیجه مطلوب رسید و خانواده ها را از نفوذ جنگ نرم و تغییر ارزش ها و باورهای فرهنگی نجات داد.

 

سرآغاز سقوط ایران در داستان شاپور و آهنگر

آهنگری شمشیر بسیار زیبا تقدیم شاپور پادشاه ساسانی نمود. شاپور از او پرسید چه مدت برای ساختن این شمشیر زمان گذاشته ایی؟

آهنگر پاسخ داد یک سال تمام. پادشاه ایران باز پرسید اگر یک شمشیر ساده برای سربازان بسازی چقدر زمان می برد؟ و او گفت سه تا چهار روز.

شاپور گفت آیا این شمشیر قدرتی بیشتر از آن صد شمشیر دیگری که می توانستی بسازی دارد؟

آهنگر گفت: خیر، این شمشیر زیباست و شایسته کمر شهریار!

پادشاه ایران گفت : سپاسگزارم از این پیشکش اما، پادشاه اهل فرمان دادن است نه جنگیدن، من از شما شمشیر برای سپاهیان ایران می خواهم نه برای خودم، و به یاد داشته باش سرباز بی شمشیر، نگهبان کیان کشور، پادشاه و حتی جان خویش نیست.

شاپور با نگاهی پدرانه به آهنگر گفت اگر به تو پاداش دهم هر روز صنعتگران و هنرمندان به جای توجه به نیازهای واقعی کشور، برای من زینت آلات می سازند و این سرآغاز سقوط ایران است. پدرم به من آموخت زندگی ساده داشته باشم تا فرمانرواییم پایدارتر باشد. پس برای سربازان شمشیر بساز که نبردهای بزرگ در راه است.

از وقتی بچه اش به دنیا احساس میکنه از خدا دور شده

حسابی از دست بچه اش عاصی شده‌‌ است. از وقتی بچه اش به دنیا آمده، احساس می کند از خدا دور شده. یاد نمازهای گذشته اش را که می کند، حسرت به دل می شود.
میپرسم :آن عبادتها را که یادش را بخیر میکنی، برای چه کسی انجام می دادی؟
میگوید:این دیگر چه سوالی است؟ معلوم است دیگر برای خدا. می‌گویم :چرا حس می کنید که با مسجد رفتن و ذکر گفتن و قرآن خواندن به خدا نزدیک می شوید.
میگوید:شما راه دیگری هم میشناسید؟
میگویم: وقت اذان است. کودک گرسنه است و غذا می خواهد. خدا راضی است به نماز خواندن یا غذا دادن؟
میگوید:فکر کنم غذا دادن.
میگویم:نماز را خوانده آید و کودک بهانه گرفته است. خدا راضی است به تعقیبات یا آرام کردن؟
میگوید:حتماً آرام کردن.
میگویم :غذا دادن و آرام کردن که مورد رضای خدا است، نمیتواند انسان را به خدا نزدیک کند؟

فکر کنم پاسخ باقی سوالات خود را یافته است.
[کتاب منِ دیگرِ ما]/استاد عباسی

آیه‌ای که فقط نیمۀ اولش را بلدیم!

 کسی که عظمت خدا در دلش ننشسته باشد، وقتی از محبت خدا برایش بگویند، یک‌مقدار لذت می‌برد، اما نمی‌تواند این محبت را پاسخ دهد. کسی که عظمت خدا در دلش وارد نشده، نمی‌تواند محبت خدا نسبت به خودش را درست درک کند و جواب این محبت را بدهد. اگر بخواهیم محبت خدا را درک کنیم و این محبت در ما اثر بگذارد، اول باید عظمت خدا در دل ما بنشیند.

 یک آیۀ قرآن هست که نیمۀ اولش را همه شنیده‌اند: «اُدْعُوني‏ أَسْتَجِبْ لَكُمْ؛ مرا بخوانید، جوابتان را می‌دهم.» این قسمت از آیه را همه بلد هستند چون پر از مهربانی است، معمولاً همۀ ما هر چه آیۀ محبت‌آمیز هست بلدیم. اما بقیه این آیه را خیلی‌ها بلد نیستند. چرا؟ چون بقیۀ آیه از عظمت خدا صحبت می‌کند و می‌فرماید: «إِنَّ الَّذينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتي‏ سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرينَ؛ کسانی که نسبت به عبادت من تکبر وزرند، به زودی با کمال ذلت و خواری داخل جهنم خواهند شد.»

 این خداست که در جای‌جای قرآن از عظمت خود سخن می‌گوید. به نظر شما اگر خدا از عظمت خودش سخن بگوید و عظمت خودش را نشان دهد، دیگر کسی طرف او نمی‌رود و عاشق او نمی‌شود؟ اتفاقاً عشق به خدا از رؤیت عظمت مقام ربوبی آغاز می‌شود. چه کسانی خدا را ملاقات می‌کنند؟ «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ» هر كس از حضور در پيشگاه عزّ ربوبيت بترسد.

حالا دوباره به معنای این آیه توجه کنید. خداوند ابتدا می‌فرماید: «اُدْعُوني‏ أَسْتَجِبْ لَكُمْ؛ مرا بخوانید، من جوابتان را می‌دهم.» بعد بلافاصله می‌فرماید: «کسانی که تکبر کنند و درِ خانه من نیایند و از من چیزی نخواهند، اگر دیگران را عادی به جهنم می‌برم، آنها را به خاطر تکبرشان، با خواری و ذلّت به جهنم خواهم برد.» در واقع معنایش این است: «من خدای تو هستم که دارم به تو می‌گویم مرا صدا بزن تا جوابت را بدهم، آن‌وقت تو سرت را پایین انداخته‌ای و لال شده‌ای! یا اینکه اصلاً اعتنا نمی‌کنی و می‌روی؟» این نوع برخود، نشانۀ تکبر انسان نسبت به خداوند است.

 به مجلس ختم که می‌روی، وقتی بچه‌ای سینی خرما را جلوی شما می‌گیرد و می‌گوید «بفرمایید»، بی‌اعتنا از کنارش رد نمی‌شوی، چون بی‌ادبی محسوب می‌شود، هرچند طرف مقابل شما یک بچه است. اگر هم خرما نخواهی، برمی‌گردی می‌گویی: «خیلی ممنون. میل ندارم. تشکر.» بالاخره یک جوابی می‌دهی. حالا خداوند با آن عظمت و جلال، آمده جلوی شما و می‌فرماید: «از من چیزی بخواهید تا به شما بدهم!» اما تو سرت را پایین انداخته‌ای و بی‌اعتنا رد می‌شوی؟ یعنی داری به خدا تکبر می‌کنی؟ محبت خدا را پس می‌زنی؟ بی‌نیازی خودت را اعلام می‌کنی؟! خدا هم با کسی شوخی ندارد.

 می‌دانی چرا نمازی که تعقیبات نداشته باشد قبول نیست؟ چون خدا بعد از نماز به تو می‌فرماید: «بنده من نماز خواندی؟ از من حساب بردی؟ امر مرا اجرا کردی؟ احسنت! حالا تو یک دعای مستجاب پیش من داری، از من بخواه تا به تو بدهم.» بعد یک دفعه‌ای خدا نگاه می‌کند می‌بیند که بنده‌اش بدون اینکه چیزی بخواهد، دارد از سر سجاده بلند می‌شود و می‌رود! این کار معنایش چیست؟ آیا بی‌اعتنایی به خدا نیست؟ آیا تکبر و اعلان استغناء و بی‌نیازی از خدا نیست؟

 رسول اکرم(ص) فرمود: خداوند در مورد کسی که بعد از نماز تعقیبات نمی‌خواند و از خدا چیزی نمی‌خواهد، به ملائکه‌اش چنین می‌فرماید: «ملائکه من، این بندۀ مرا نگاه کنید. امر مرا انجام داد ولی از من حاجتی نخواست. انگار از من بی‌نیاز است. نمازش را بگیرید و به صورتش بزنید» اصلاً بنده‌ای که به من نیاز ندارد، برای چه آمده امر مرا اجرا می‌کند؟ نکند با این کارش می‌خواهد بگوید «نه تو خدا هستی و نه من بندۀ تو هستم»؟!

دعا نکردن و حاجت نخواستن در جایی که خداوند به ما فرموده است «اگر حاجتی بخواهید جوابتان را می‌دهم»، بی‌ادبی نسبت به پرودگار عالم است.

 

? بخشی از کتاب “چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟” اثر علیرضا پناهیان

تکرار سه فتنه زمان علی(ع) در زمانه ما

1 . فتنه رنگی جمل: سهم خواهی- حبس خانگی – انحراف توسط فرزند (ناکثین)
۲ . فتنه مذاکره: با شیطان بزرگ - فریب خوردن ابوموسی اشعری (قاسطين)
۳ . فتنه القای ناکارآمدی: القای عدم عدالت توسط مذهبی های احمق (مارقین یا خوارج)

 در فتنه اول:

یاران نزدیک پیامبر (طلحه و زبیر) که بعد از شهادت پیامبر اکرم، در سایه #رانت به ثروت زیادی رسیده بودند، وقتی دیدند نمی توانند در حکومت امام علی (ع) به پست و مقام برسند با همراه کردن خانواده پیامبر (یعنی عایشه) و به بهانه خونخواهی عثمان، علیه جانشین پیامبر شورش کردند. بسیاری از مسلمانان در این فتنه کشته شدند.

 زبیر از اولین یاران پیامبر (ص) و علی (ع) بود که حب جاه و مقام او را منحرف کرد و هر بار می خواست برگردد، پسرش او را منصرف می کرد.
 زبیر به شکل بدی کشته شد. علی (ع) که از کشته شدن دوست قدیمی اش (یعنی زبیر) ناراحت بود، وقتی چشمش به صورت بی جان زبیر افتاد، خطاب به جسد او فرمود: تو مدتی با پیامبر خدا مصاحب بودی و با او پیوند خویشاوندی داشتی (زبیر پسر عمه پیامبر بود) ولی شیطان بر عقل تو مسلط شد و کار تو به این جا انجامید….

 این فتنه رنگی بود و به جمل (یعنی شتر سرخ مو که عائشه بر آن سوار بود) شهرت یافت- در آخر با اینکه عایشه

موجب فتنه و قتل بسیاری از مسلمانان شده بود، حضرت علی (ع) عایشه را به حبس خانگی محکوم کرد تا در سایه بهره برداری از سابقه او، فتنه دیگری طراحی نشود و مردم بیشتری در این وسط کشته نشوند!

 در فتنه دوم:
سپاه حضرت علی(ع) با سپاه شیطان بزرگ زمان (یعنی معاویه) در جنگ بود و چون معاویه در حال شکست بود، پیشنهاد مذاکره داد.

 برخی یاران ساده لوح و پشیمان حضرت علی (ع) فریب خوردند و پیشنهاد مذاکره را باور کردند. حضرت که از عاقبت کار مطلع و شیطان بزرگ را پایبند به عهدش نمی دانست، قبول نمی کرد و می فرمود به آنها اعتماد نکنید….

 منافقین داخلی و درون خیمه علوی، با پیوند زدن معیشت و راحتی مردم به مذاکره با شیطان بزرگ معاویه، با فشار افکار عمومی، توافقی را به حضرت علی (ع) تحمیل کردند که خسران آن برای علی (ع) مشخص بود.

 هر چند حضرت برای اینکه یاران جاهلش به عینه عهدشکنی معاویه را درک کنند، یکی از یاران زیرک و باهوشش (مالک اشتر) را برای مذاکره تعیین کرد اما منفعت طلبان پشیمان از مبارزه، با فضاسازی، مالک را #تندرو و جنگ طلب معرفی و درخواست تعیین گزینه ای به عنوان مذاکره کننده داشتند که خود را مسلط به آداب مذاکره، باسواد و صلح طلب (ابوموسی اشعری) معرفی می کرد!
 مذاکره ابو موسی اشعری ساده لوح و عمروعاص فریبکار مدتی به طول انجامید تا اینکه ابوموسی فریب خورد و بر خلاف آداب مذاکره با شیطان، ابتدا شرایط طرف مقابل را اجرا کرد
و انگشتر را از دستش بیرون آورد.

 معاویه و عمروعاص اما در مقابل نه تنها به تعهدات خود عمل نکردند که برخلاف آن رفتار کردند!!

 این جماعت بعد از شکست مذاکراتی که ادعا می کردند با آن همه مشکلات را حل می کنند، به جای اینکه به راهکارهای تعیین شده ولی زمان خود تن بدهند و مسئولیت این مذاکره تحمیلی را بپذیرند، در رسانه های عمومی زمان خود و از پشت تریبون، مسئولیت مذاکرات را متوجه علی (ع) کردند و گفتند ما اشتباه کردیم، پس چرا علی قبول کرد پس علی هم اشتباه کرده!

 اما فتنه سوم:
برخی از یاران حضرت علی(ع) که به “مذهبی های بی بصیرت” شناخته می شدند، به این نتیجه رسیده بودند که حکومت علوی #ناکارآمد و ناعادلانه است.

 این جماعت که در نتیجه جنگ های متعدد و “تخلف های برخی مدیران” به این نتیجه رسیده بودند، از اینکه علی (ع) مطابق اشتیاق آنها عمل نمی کند، به حضرت اعتراض میکردند و با فشار و تعصب، قصد داشتند ایشان را وادار به توبه کنند.

 این جماعت که خود را از حضرت علی (ع) عادل تر و دین شناس تر می دانستند، هر روز به بهانه ای با حق مطلق جلوه دادن خود، به نظام علوی اعتراض می کردند و آن را منحرف شده از اصول #عدالت می دانستند.

 نهروانی ها سه خصوصیت عجیب داشتند:
 همه را فاسد می دانستند و برای ولی مسلمین زمان خود، تعیین تکلیف می کردند،
تنها خود را عدالت طلب و دین دار واقعی می دانستند و ابایی نداشتند تا جلوتر از امام حرکت کنند،

 و در آخر اینکه به راحتی به دیگران تعرض می کردند.

 در تمام این فتنه ها رهبر زمان بهتر از دیگران و بیش از آنها به وجود مشکلات آگاهی داشت، اما جامعه اسلامی بویژه خواص، به جای همراهی با راهکارهای امام، یا عقب تر از او و یا جلوتر از امام، نسخه مطلوب خود را طلب و اجرا می کرد.

اوضاع انقلاب ما خیلی شبیه به زمان حکومت امیرالمومنین هست.

 کسانی که از تاریخ درس نگیرند، محکوم به تکرار آن هستند..