یک جمله پنجاه ساعت تامل!!

اول جمله:
رهبرمعظم انقلاب:
درباره حج امسال نگرانیهایی وجود داشت که خوشبختانه #مسئولان قوای محترم و #شورایعالی_امنیت_ملی تصمیم گرفتند حج برگزار شود.

نکته:
برای حج امسال رهبری تصمیم نگرفته است.
مسوولیت هر اتفاقي (خدای ناکرده) برگردن مسولان فوق الذکر خواهد بود.

دروازه بان دلت باش!

آيا ما والدين خوبى هستيم؟

كافى است نگاهى به عكس پروفايلها و صفحات مجازى كنيم؛ سارينا خنديد، سارينا غذا خورد، سارينا خوابيد، سارينا تولد دو سالگی، سارينا گفت مامان، و سارينا و ساريناها…

ما با بچه هايمان شبيه ملكه ها و ستاره هاى هاليوودى رفتار ميكنيم، از بدو تولد دوربين به دست هر حركتش را ثبت ميكنيم، همان حركت ها و رفتارهايى كه قرنهاست نسل بشر انجام داده و رشد طبيعى يك انسان است حالا همگى شده اند رفتارهاى حيرت انگيزى كه شايسته تقدير و ديده شدن هست.. ما ميخواستيم والدين خوبى باشيم… پس تمام هم و غممان شد كشف بهترينها… بهترين مدرسه، معلم، تغذيه، كلاسهاى فوق العاده ى به درد نخور…

گروهى از ما به همين هم اكتفا نكرد و رنج هجرت را هم تحمل كرديم كه بچه هايمان در بهترين باشند، گمان نكنيد بعد از مهاجرت آرام شديم كه حالا كشف هاى جديد داشتيم، خداى من چه كسى ميداند مدرسه اى كه جان لنون ميرفته بهتر است يا مدرسه سلين ديون؟! فرانسوى بخواند يا انگليسى؟ پيانو بنوازد يا ويالون ؟ عده ديگرى حتى از ما هم بيشتر بچه هايشان را دوست داشتند انقدر كه گفتند ” دنيا به اندازه كافى براى بچه ى ما زيبا نيست پس نمى آوريمش” واو… چقدر مسئول و عاشق!…

هفته گذشته بايد جواب ايميلى را ميدادم مبنى بر اين فاجعه كه چرا پسرم در خوابخود راخیسكرده! آخر ميدانيد بايد تحقيق شود كه اعلى حضرت تحت فشار يا استرسى نبوده باشند! چند روز پيش بين همه اين عكس ها و فيلمها از مامان امير على و دويست گرم اضافه وزن پريناز و حساسيت فصلىِ ” همه ى زندگيم” عكسى برايم آمد از يك پسربچه كه به دوربين زل زده بود، نميدانم حتى عكس ، واقعى است يا نه ؟ كجاى اين مملكت است ،؟پسرى كه دست نداشت و پدرش با بطرى آب معدنى برايش دست ساخته بود! باورتان ميشود پسرى كه بايد كلاس پنجم ميبود تازه با دستش كه يك بطرى آب بود تمرين نوشتن ميكرد، تصوير آن نگاه از جلوى چشمم نميرفت ، حالم از خودم به هم ميخورد… از خودم كه ديروز سه بار بابت سردى هوا از پسرم معذرت خواسته بودم ! بله ، بابت سردى هوا !

راستش هر چقدر به بچه خودم و هم نسلانش نگاه ميكنم به جز نسلى نازپروده كه كيفهايشان را هم مادر و پدرانشان حمل ميكنند و هميشه گويى يك غول چراغ جادو براى خواسته هايشان دارند چيزى نميبينم … راستش ما به طور اغراق آميزى مادرى/ پدرى ميكنيم چون به طور غم انگيزى كودكى نداشتيم و در واقع هر دو سر بازنده ايم… ما همه كار ميكنيم و هميشه هم عذاب وجدان داريم كه آيا مادر- پدر خوبى بوده ايم؟ با همه اين دويدن ها و هزينه ها من يكى كه چيزى جز نسلى ضعيف و لوس نميبينم…و والدينى با حسرت و روياهاى از دست رفته…

چند حکایت و کرامت از امام رضا (علیه السلام)

موسی بن سیار که از یاران حضرت رضا علیه السلام است ،‌می‌گوید:روزی همراه ایشان بودم همین که نزدیک دیوارهای طوس رسیدیم صدای ناله و گریه‌ای را شنیدم . من به جست و جوی آن رفتم . ناگاه دیدم جنازه‌ای را می آورند در این حال حضرت از مرکب پیاده شده… .
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، موسی بن سیار که از یاران حضرت رضا علیه السلام است ،‌می‌گوید :
« ‌روزی همراه ایشان بودم همین که نزدیک دیوارهای طوس رسیدیم صدای ناله و گریه‌ای را شنیدم . من به جست و جوی آن رفتم . ناگاه دیدم جنازه‌ای را می آورند در این حال حضرت از مرکب پیاده شده و به طرف جنازه آمدند و آنرا بلند کردند و چنان به آن جنازه چسبیدند، همچون بچه‌ای که به مادرش می‌چسبد آنگاه رو به من نموده فرمودند :

« هر کس جنازه‌ای از دوستان ما را تشییع کند، مثل روزی که از مادر متولد شده، گناهانش پاک می‌شود »

وقتی جنازه کنار قبر گذاشته شد، حضرت کنار میت نشسته و دست مبارک خود را روی سینه‌ی او گذاشتند و فرمودند :« فلانی ! تو را بشارت می‌دهم که بعد از این دیگر ناراحتی نخواهی دید .» (1)

عرض کردم : فدایت شوم، مگر این مرد را می‌شناسید، در حالیکه اینجا سرزمینی است که تا کنون در آن گام ننهاده‌اید امام علیه السلام فرمود: موسی ! مگر نمی دانی که اعمال شیعیان ما هر صبح و شام بر ما عرضه می‌شود.

این چنین است که امامان علیهم السلام از احوال ما آگاهند و لذا هر حاجتمندی که رو به سوی آنان می‌کند، مورد توجه قرار می‌گیرد و حاجتش به نحو شایسته‌ای برآورده می‌گردد.

  دستگیری امام هشتم علیهم السلام از زائران در راه مانده


محدث نوری رضوان الله علیه نقل می‌کند :
یکی از خدمتگزاران حرم مطهر حضرت رضا علیه السلام گفت : در شبی که نوبت خدمت من بود، در رواقی که به دارالحفاظ معروف است، خوابیده بودم .

ناگاه در خواب دیدم که در حرم مطهر باز شد خود حضرت امام رضا علیه السلام از حرم بیرون آمدند و به من فرمودند :« برخیز و بگو مشعلی فروزان بالای گلدسته ببرند، زیرا جماعتی از اعراب بحرین به زیارت من می‌آیند و اکنون در اطراف « طرق » ( هشت کیلومتری مشهد ) بر اثر بارش برف راه را گم کرده‌اند برو به میرزا شاه نقی متولی بگو مشعلها را روشن کند و با گروهی از خادمان جهت نجات و راهنمایی آنان حرکت کنند .»

آن خادم می‌گوید : از خواب پریدم و فوری از جا برخاستم و مسؤول خدام را از خواب بیدار کرده و ماجرا را برایش گفتم او نیز با شگفتی برخاست و با یکدیگر بیرون آمدیم در حالی که برف به شدت می بارید مشعلدار را خبر کردیم و او به سرعت مشعلی روی گلدسته روشن کرد آنگاه با عده‌ای از خدام حرم به خانه‌ی متولی رفتیم و ماجرا را برایش شرح دادیم سپس با گروهی مشعلدار به طرف طرق حرکت کردیم نزدیک طرق به زوار رسیدیم . آنان در هوای سرد و برفی میان بیابان گویی منتظر ما بودند . از چگونگی حالشان جویا شدیم گفتند : ما به قصد زیارت حضرت رضا علیه السلام از بحرین بیرون آمدیم امشب گرفتار برف و سرما شده و از راه خارج گشتیم و دیگر نمی‌توانستیم مسیر حرکت را تشخیص دهیم تا اینکه از شدت سرما دست و پای ما از کار افتاد و خود را آماده‌ی مرگ نمودیم . از مرکب‌ها فرود آمدیم و همه یک جا جمع شدیم . فرش‌هایمان را روی خود انداختم و شروع به گریستن کردیم و به حضرت رضا علیه السلام متوسل شدیم . در میان مسافران مردی صالح و اهل علم بود . همین که چشمش به خواب رفت، حضرت رضا علیه السلام را در خواب زیارت نمود ،که به او فرمود :

« برخیز ! که دستور داده‌ام چراغ‌ها را بالای مناره‌ها روشن کنند. شما به طرف چراغ‌ها حرکت کنید .» همه برخاستیم و به طرف چراغ‌ها حرکت کردیم که ناگاه شما را دیدیم .» (2)

            ای نفست چاره‌ی درماندگان               جزتوکسی نیست کس بی‌کسان
      چاره‌ی ما ساز که بیچاره‌ایم                گر توبرانی، به که روی آوریم
     یار شوای مونس غمخوارگان               چاره‌ کن ای چاره‌ی بیچارگان
   قافله شد، بی کس ما ببین                ای کس ما بی‌کسی ما ببین
         پیش تو با ناله وآه آمده‌ایم                    معتغذر از جرم و گناه آمده‌ایم                                 

پس میگوید: من ولایت آل محمد علیهم السلام هستم.

?ابو بصیر از امام باقر یا امام صادق علیهما السلام روایت کرده است که فرمودند: هنگامی که بنده مومنی از دنیا می رود، شش صورت همراه با او همراه قبرش می شوند. یکی از آن صورت ها، از بقیه زیبا تر و با هیبت تر و خوش بوتر و پاکیزه تر است. پس یک صورت طرف راست،دیگری طرف چپ، یکی در مقابل او و یکی از پشت سرش و آخرینشان در کنار پاهای او می ایستند. آن صورتی که زیباتر است بالای سرش می ایستد و از بقیه ی صورت ها می پرسد: خداوند شما را پاداش نیک دهد، شما چه کسانی هستید؟ پس آن صورت که طرف راست است می گوید من نماز هستم. آنکه طرف چپ است، می گوید من زکات هستم. آنکه در مقابلش ایستاده، می گوید من روزه هستم. آنکه پشت سرش ایستاده می گوید من حج هستم و آنکه در کنار پاهایش ایستاده است، می گوید من صله ی رحم نیک تو با برادرانت هستم. سپس همه ی آنان از آن که بالای سر ایستاده است می پرسند: تو کیستی که از همه ما زیباتر و خوشبو تر و با هیبت تری؟ ?پس میگوید: من ولایت آل محمد علیهم السلام هستم.?