بازی دور یا نزدیک روش بازی: (برای کودکان)
یکی از کودکان را به عنوان یابنده انتخاب کنید. او را به بیرون اتاق بفرستید تا بچه های دیگر چیزی را در اتاق مخفی کنند. از یابنده بخواهید وارد اتاق شود. از او بخواهید مثلا توپ قرمز مخفی شده را بیابد. هنگامی که او به محل اختفای توپ نزدیک شد، با ضربه های سریع روی میز بزنید ولی اگر از محل دور می شد، فاصله ضربآهنگ ها را بیشتر و صدا را ضعیف تر کنید. این کار را باید تا زمانی انجام دهید تا یابنده توپ موردنظر را بیابد.
اهداف آموزشی این بازی:
همکاری. این بازی حس همکاری را میان کودکان تقویت می کند. آنها با این بازی می آموزند که چگونه با همکاری هم می توانند توپ قایم شده را بیابند و این همکاری چقدر لذت بخش و شاد است.
نکته آموزشی والدین:
این کار را می توانید با نشان دادن سرما یا گرما هم انجام دهید. مثلا وقتی به محل نزدیک می شود، نشان دهید گرمتان شده است یا اگر دور شد، نشان دهید سردتان است
انتخابی از زندگی کهکشان هشتم (قسمت دوم)
امامت
امامت و وصایت حضرت رضا(ع) بارها توسط رسول خدا(ص)، پدر بزرگوار و اجداد طاهرینشان (ع) اعلام شده بود. به ویژه امام کاظم (ع) بارها در حضور مردم، ایشان را به عنوان وصی و امام بعد از خویش معرّفی کرده بودند که به یک نمونه از آنها اشاره می شود:
از محمّد بن اسماعیل بن فضل هاشمىّ چنین روایت شده است که گفت: بر امام موسى کاظم (ع) وارد شدم در حالى که ایشان به شدّت مریض بودند، به حضرت عرض کردم: اگر خداى ناکرده براى شما اتّفاقى بیفتد- و خدا آن روز را نیاورد- به چه کسى رجوع کنیم (امام بعد از شما کیست)؟ فرمود: «به فرزندم علىّ، نوشته او، نوشته من است، و او وصىّ و جانشین من بعد از مرگم خواهد بود».
امام رضا (ع) در مدینه، پس از شهادت پدر، امامت بر مردم را بر عهده گرفت، و به رسیدگى امور پرداخت، شاگردان پدر را به دور خودش جمع کرد و به تدریس و تکمیل حوزه علمیه جدش امام صادق (ع) مشغول شد و در این راستا گام هاى بزرگ و استوارى برداشت.
▫️پس از شهادت امام کاظم(ع) که در سال ۱۸۳ هـ ق رخ داد، آغاز امامت حضرت رضا(ع) شروع شد، و با توجه به این که هارون (پنجمین حاکم عباسى) در سال ۱۹۳ از دنیا رفت، ده سال از امامت حضرت رضا (ع) معاصر زمان هارون بود.
▫️مدت امامت آن حضرت، حدود ۲۰ سال طول کشید که ۱۷ سال آن در مدینه و سه سال آخر آن در خراسان گذشت.
شهادت
▫️امام رضا(ع) پس از هفده سال سکونت در مدینه و تبلیغ دین و ارشاد مردم، با نقشه و حیلۀ مأمون عباسی، راه خراسان را در پیش گرفت. آن حضرت پس از قبول اجباری ولایت عهدی مأمون و گذشت سه سال، در ۵۵ سالگی به دست مأمون خلیفه عباسی به شهادت رسید.
در تعیین سال شهادت امام نقل های مختلفی به ثبت رسیده است. گروهی سال ۲۰۲ هجری قمری را سال شهادت حضرت می دانند و عده ای سال ۲۰۳ هجری قمری را؛ اما مشهور، نظریه دوم است.
در تعیین روز شهادت آن حضرت نیز اتفاق نظر نیست؛ مانند در روز جمعه از ماه رمضان، 23 ذیقعده، هفدهم ماه صفر، و آخر ماه صفر.
مشهورترین و قوی ترین نظریه در تاریخ شهادت آن حضرت، روز جمعه، آخرین روز ماه صفر سال ۲۰۳ هجری قمری است. فضائل
از نگاه بزرگان شیعه، امام رضا (ع) همانند دیگر امامان معصوم (ع)، دارنده تمام کمالات و فضایل اخلاق انسانی در مرتبه اعلی است. به گفتۀ آنان، او آن چنان در قلّه شکوهمند کمال و فضیلت قرار دارد که نه تنها دوستان و پیروانش او را ستوده اند، بلکه دشمنان کینه توز و سرسخت هم به مدح و ستایش او پرداختهاند. درباره اوصاف اخلاقی آن حضرت «ابراهیم بن عباس» می گوید: «هرگز ندیدم که امام رضا (ع) به کسی یک کلمه جفا کند و ندیدم که سخن شخصی را قطع کند و ندیدم که نیازمندی را از درگاه خویش رد کند. او هرگز در حضور افراد تکیه نمیداد و هرگز او را ندیدم که با صدای بلند بخندد، بلکه خنده اش تبسم و لبخند بود. وقتی که کنار سفره می نشست، همه خدمت کاران و غلامان را کنار سفره می نشاند».
حاکمان هم عصر
امام رضا (ع) در دوران امامت خود با سه تن از حُکّام عباسى روبهرو و معاصر بود: هارون الرشید، امین و مأمون.
خودآگاهی در پیامهای گفتار و رفتار...
حوصله ندارم: یعنی میشه حوصله نداشت!
مامان بزرگ رو اذیت نکنی: یعنی میشه اذیت هم کرد!
این که راحت تره: یعنی باید کارهای راحت تر را انتخاب کرد!
آدم باید زرنگ باشه: یعنی برو حق بقیه را بگیر تا بشی زرنگ!
مرد که گریه نمیکنه، یعنی اگه ناراحت بودی وانمود کن که نیستی!
ابراز محبت لوس بازیه: یعنی هر حسی داشتی عکسش را ارائه کن تا بشی چوب خشک!
باید حقت را بگیری: اغلب یعنی هر صدایی یک مارش جنگ است و باید فقط مراقب این باشی که همه چیز حق توست و باید با فریاد و حمله بگیریش .
یا گفتن عبارتهایی که خدا و پیامبر (علیه و آله السلام) و رساله مراجع تایید نمیکنند: وظیفه زن خونه داری و بچه داریه. مرد باید فقط بره پول بیاره. زن که نباید وقتی مرد میاد خونه بیرون باشه. وقتی من میام باید غذا حاضر باشه.
(محبت و اخلاق و کمک به هم، این بلوغ عاطفی که دیگری را بیش از خودت دوست داشته باشی و تلاش کنی برایش هر کاری میتونی بکنی، با طفل طلبکار بودن و خدمتگزار بی جیره و مواجب فرض کردن دیگری چقدر فرق میکند.)
یا رفتارهای عملی ما مثل زیاد تلویزیون دیدن و عریض و طویل کردن این قوطی وقت تلف کن.
یا بدخلقی ها، زیاد خوابیدن، به همدیگر بی توجهی کردن و ساز خود را زدن.
اتاق و آشپزخانه را به هم ریخته نگاه داشتن و یک روزی مرتب کردن.
دستور دادن: این را بده ، آن را ببر، باید آن را بخری، باید مسافرت فلان جا بیایی، باید این غذا را حتما بخوری.
ایراد گرفتن مداوم از دیگران، چرا نشستی، چرا نخوردی؟ چرا ننوشتی؟ چرا نخوابیدی؟ چقدر دیر اومدی، این چیه که خریدی؟
مرور مکرر خاطرات و نظر دادن مداوم در مورد کارهای دیگران: یعنی تلخ و سیاه کردن خیال خود و دعوت همیشگی از شیطان برای القاء توهمات و نتیجه گیری های نادرست ، نظر دادن های غیرلزوم، غیبت، منفی بافی، غرغرو شدن و سر بردن حوصله اطرافیان: حالا که اینطوری کرد، منم قهر میکنم، جوابشو میدم، نفرینش میکنم …. چقدر زشت و سیاه میشیم خوبه آدم خودشو دوست داشته باشه و نخواد مثل آدمای اینطوری باشه!
اگر هر که با حق است، حق با اوست (علی مع الحق و الحق مع علی)، حق مسئولیت و تکلیف هر کسی دربرابر خداست. حق من یعنی من اجازه چه کاری را دارم و اجازه چه کاری را ندارم. میشود برای رسیدن به خواسته لازمی از قبل زمینه سازی و دیگران را با موضوع همراه کرد و از بسیاری موضوعات ساده و کودکانه یا جهالتهای خردسالانه اهل دنیا عبور کرد و گذشت.
به جای اینکه یکبار بگوییم: بد بود، یا خوب بود، هر کس باید مراقب وظیفه خودش باشد. او بد کرد؟ من یاد بگیرم بدی نکنم. تلخ نباشم، شیرین و مهربان رفتار کنم. دیگران و نیازهایشان را درک کنم. به اثر پیامهای گفتار و رفتارم بر دیگران توجه کنم. حتی اگر دیگران رفتارشان خیلی هم بد باشد، من هر حرفی را نزنم، چون خدا هست و می بیند و به این زودی ها قرار است فرصت امتحان تمام شود و برویم. و اونطرف هیچکس نمیپرسد او چه کار کرد چون او هم حساب و جزای خودش را دارد. می پرسند تو چه کار کردی؟ شاید اونها همه اش فیلم بود فقط برای دیدن واکنش تو. غصه خوردی و از حرص و عصبانیت و غم مردی و همه چیز را برایش فدا کردی یا قوی تر و بهتر شدی و امتیاز جمع کردی؟
قرار نیست ما با همه موافق باشیم. قرار نیست همه مطابق نظر ما رفتار کنند. تا دنیا بوده همه چیز سرجای خودش نبوده و قدر یوسف های خدا را ندانسته اند. هنر این است که با وجود ناراستی های اطراف، بتوانیم راست و قوی و سالم و زیبا بمانیم و همسایه و همنشین یوسف و محمد (علیهم السلام) بشویم.
آیا اینقدر خودآگاهی داریم که بفهمیم “من” چه میگویم و چه میکنم؟ و چه حسی دارم؟ و چرا؟
گمشده جوانان
جوانان تحصیلکرده بسیاری را در اطرافم میبینم که سالها است جویای کارند؛ همیشه در صف اول تمام آزمونهای استخدامند و رویایشان استخدام رسمی در شرکت نفت و فلان دانشگاه و …
اما نه کار درست حسابی، نه درآمدی، نه مهارتی، نه اعتماد بنفسی و …
هر شب تا دو و سه در اینترنت و شبکه های اجتماعی پلاسند و صبح ها تا لنگ ظهر خواب؛ بعد از ظهرها هم اگر تربیت دینی درستی نداشته باشند پی علافی و بطالت و تفریحات سالم!!!! و صد البته کسب علم برای مراتب بالاتر!
اگر هم کمی مایه مذهبی داشته باشند سری به مسجد و هیات میزنند سالی یکی دوبار سفر کربلا و مشهد و … و دیگر هیچ! واقعا هیچ!
اعتماد بنفس؛ هیچ!
احساس مسئولیت؛ هیچ!
کمک به اطرافیان؛ هیچ!
ازدواج و تشکیل خانواده؛ اصلا حرفش را نزنید!
استقلال از پول تو جیبی بابا؛ تا قبل دکترا محاله!
اما رزومه ای دارند که با جرثقیل نمیتوان بلندش کرد! البته حداقل به سه زبان خارجی هم مسلطند، این را هم به صفات حمیده شان اضافه کنید که از عالم و آدم طلبکارند و ورد زبانشان این است که توی این مملکت فلان و توی این مملکت بهمان…
*
اما جوانان بسیاری نیز در اطراف خود میبینم با تحصیلاتی اگر نگویم پایین، اما معمولی، ولی در عین حال اهل تلاش، احساس مسئولیت، کارآفرین، توانمند در کسب درآمد، دلسوز برای اطرافیان و معمولا جلوتر از همسالان تحصیل کرده شان تشکیل زندگی می دهند و بچه دار میشوند و نه تنها سربار خانواده نیستند بلکه کمک حال خانواده و اطرافیان! کارشناس مسائل جهان هم نیستند اما اگر کاری را بهشان بسپاری خاطرت جمع است…
*
نمیدانم چرا، اما گویا در نظام آموزشی ما رابطه معکوسی بین توانمندیهای شخصی و اجتماعی و افزایش سطح تحصیلات برقرار است!
واقعا این چه نظام آموزشی است که نزدیک ۲۰ سال خرج فردی را بدهیم تا باری از دوش کشور بردارد و خودش کارآفرین شود و چهارنفر دیگر را علاوه بر خودش نان بدهد، اما برعکس وقتی که فارغ التحصیل شد مثل جوجه های یک روزه دهانش رو به آسمان باشد بلکه دولت تکه نانی در دهانش بگذارد!
امروز اگر برای تحول_نظام_آموزشی کشورمان فکری نکنیم، قطعا فردا دیر است.
معرفی کتاب برای نوجوان....
ملیحه عکس مریم، هم کلاسی اش، را آورده بود تا به داداش محمدم نشان بدهد. محمد هنوز به خانه نیامده بود و ملیحه، که طاقت نداشت، عکس را به مامان، بی بی، و حتی به من نشان داد. خودش هم توی عکس کنار مریم ایستاده بود.
بی بی گفت:«این همه مَیرم مَیرم مِگی، همینه؟»
ـ بَله. مَگه بَده؟! دختر آقا براته. مِشه نوه ی مرحوم حاج صفر علی.
ـ نوه ی همون صفر پلان دوز خودمان دیگه؛ ها؟ … این که خیلی شلخته یه. نگا کتاباشِ چطوری گرفته.
ملیحه، که عصبانی شده بود، گفت:
«بی بی، اونی که کتاب دستشه منم، نه مریم. دیگه بابــ …