موضوع: "دلنوشته"

دلش برای مرتضی عطایی نوشت..(دانوشته)

 نزدیک غروب صحن جامع خیلی شلوغ بود و به سختی موفق شدیم از باب الرضا بیام داخل خیابون. بعد از دعای #عرفه احساس سبکی میکردیم و فرح بعد از روضه مناجات باعث شد تا ایستگاه مترو، قدم زنان مسیر نسبتا طولانی رو گز کنیم و برای دقایقی گذر زمان رو حس نکنیم. خیلی شلوغ بود، هر طوری بود سوار شدیم. با سید بزرگواری که به مقصد دعای عرفه حرم با هم از دانشگاه هم قدم و هم کلام شده بودیم مشغول صحبت و گفتگو بودم.
 تلفنم زنگ خورد. امیرحسین بود.
 سلام امیرجان. چطوری داداش؟قبول باشه.
 سلام.خوبی؟ خبر رو شنیدی؟!
 باز چی شده ؟! اخبارو چک نکردم از ظهر.
مرتضی_عطایی شهید شد!

 یک آن دلم ریخت. دیگه گوش هام هیچی نمیشنید. کاسه زانوهام شل شد، هوای داخل مترو خیلی خفه و گرفته به نظر میومد. نفسم بند اومد، چشام سیاهی رفت و
یک لحظه خودم رو تو حاشیه خیابون پیدا کردم و بخودم اومدم. دستم رفت سمت گوشی و شماره یکی از رفقای مرتضی تو فاطمیون رو گرفتم.
 سلام حاج علی
 سلام
 فلانی ام. ازابوعلی خبر داری ؟
 من نمیتونم چیزی بگم در این باره !

 دیگه مطمئن شدم خبر درسته. معشوق_به_سامان_شد . وقتی رسیدم خونه نتونستم بغض خودم رو کنترل کنم و رفاقت چندماهه من و آقامرتضی و دلبستگی و ارادت قلبی کار دستم داده بود. محبت دو طرفه بود و لطف داشت همیشه. هر آن که فرم زیبای صورتش موقع خندیدن، طنین صداش و دیالوگ های آخرین گفتگو دونفره در مزار شهدا و روز قدس به یادم میومد کنترل اشک ها حقیقتا غیرممکن بود . تو حال و هوای خودم بودم که دیدم یکی از رفقا یک کلیپ تو تلگرام فرستاده برام. اولین کلیپ رسمی منتشر شده … دیگه چهره مرتضی به دلایل امنیتی محو نشده بود. دیگه مرتضی به خاطر اخلاصش از کادر دوربین فراری نبود … دیگه با اسم مستعار جهادی خطاب نمیشد .

 مرتضی و شات بسته دوربین و تو که آخر گره رو وا میکنی …

 و هنوز که هنوزه با گذشتن یکسال از عصر خاص ترین عرفه عمرم تا حالا وقتی تو کلیپ کنار صورت نورانی تر از همیشه اش نوشته میشه :” گره کار مرتضی عطایی باز شد و …” ضربان قلبم تغییر میکنه و حالم حال دیگه ای میشه .
 یکسال گذشت اما علی الظاهر حواسش به از ما بهترونه و عنایت نداره که به امید این بیت “گره_کور_دلم دست تو را میطلبد” ما رو هنوز منتظر نگه داشته. اما اگر مرتضی مرتضاست آخرش رفاقت رو در حق ما کامل میکنه و کم نمیزاره.

شهید_مرتضی_عطایی
تو_که_آخر_گره_رو_وا_می_کنی_پس_چرا_امروز_و_فردا_می_کنی

 

دلش نوشت.........1

واقعا دیگه خسته شدم از آرایش کردن هر روزه ………خیابان گردی های بی هدف …….. بازارگردی های بیمورد….


دیگه خسته شدم از اینکه شب و روز بفکر خودنمایی و آرایش کردن باشم ……..برای اینکه مثلا یک نفر من را ببینه و اونم توی دلش بگه : چقدر قشنگه………………..واقعا که چی بشه؟!!!!!
چی گیر من میاد؟!!!

خسته شدم از دوری خدا ……..از بی نمازی …….از بی توجهی به روزه ماه رمضان…….از فراموشی مرگ و قیامت!!


خسته هستم از تلف کردن ایام جوانی ……..چقدر خواستگارهای خوب را رد کردم با غرور و تکبری که داشتم…..چقدر فرصتهای خوب زندگی کردن را از خودم گرفتم…….چقدر منتظر هوسهای دست نیافتنی شدم…..


میخواهم برگردم ……..میخواهم جبران کنم……..من دیگه عوض خواهم شد………من باید همه خسارتهایی را که به خودم و دیگران زده ام را جبران کنم…….باید برگردم …….باید!!!!!

میخواهم برای خودم و خدای خودم زندگی کنم……دیگر حرف دیگران برایم فرقی نمی کند……..زشت باشم یا زیبا ……..دیگر زندگیم را بر مبنای رضایت خدا قرار خواهم داد.

⬇خدایا من برگشتم …….من آمدم ……..مرا دریاب.

برای کسی که بهترین مکانش پارتی است، من چگونه از لحظاتم که در هیات سپری شده بنویسم..؟!



برای کسی که بهترین سفرش تایلند و ترکیه س..
من چگونه از عاشقانه های بین الحرمین بگویم …؟!
چگونه از شب های حرم …
از #صحن_انقلاب …از سکوت اروند بگویم …؟!
.
.
برای کسی که عمیق ترین عشقش دوست_دختر یا دوست_پسر یه که هرروز با یکی میگرده …
من چگونه از عاشقانه_های_دونفره زوج های مذهبی بگویم..؟!؟ چگونه از تعهد زوج های مذهبی بگویم؟؟
.
.
برای کسی که مدام به فکر اینه که چه آرایشی بکنه و لباسی بپوشه که بیشتر جلب توجه کنه …
چگونه بگویم که چقدر لذت دارد که بین لباس هایت دنبال چیزی بگردی که جلب توجه نکنه …؟!
.
.
برای کسی که شاخص ترین شخصیت براش مانکن های غربیست …
من چگونه از بزرگی و مردانگی شهدا بگویم …؟!
.
.
برای کسی که قشنگ ترین نوا براش موزیکه …
من چگونه توضیح بدهم که با گوش کردن نوای حسین حسین…
با گوش کردن مداحی اهل بیت و شهدا چه حال خوشی پیدا میکنم…؟!
.
.
برای کسی که بهترین مکانش پارتی است. . .
من چگونه از قشنگترین لحظاتم که در هیات سپری شده بنویسم..؟!
.
.
به کسی که چشمش مدام دنبال ناموس مردم است
من چگونه توضیح بدهم که کنترل_نگاه علاوه بر سختی اش چه لذت عمیقی دارد….؟!
.
.
برای کسی که نهایت روشنفکری اش تقلید از غربه
من چگونه از زیبایی سبک_زندگی_اسلامی بگویم …؟!
.
.
زیباترین زیبایی دنیا مذهبی_بودنه ….
با_خدا بودنه…
به دنبال تقوا بودنه ….
.

دلنوشته برای محسن حجیی

سلام محسن حججی


چند روز است مرا بیچاره کرده ای!!
داشتیم زندگیمان را میکردیم، چه کارمان داشتی که وسط اینهمه سرگرمی آمدی و معادلات زندگی ما را خراب کردی؟!، ما دنبال فینال خنداننده شو بودیم، هنوز نیمی از ناهارمان تمام نشده بود به فکر تهیه شامی متنوع بودیم، اینکه بالاخره چه کسی در کاخ شهرداری تهران و اصفهان سلطنت می کند، سلفی های با خواهر موگیرینی چه شد؟، وزرای دولت از چه جناحی هستند، قیمت مرغ پایین آمد یا نه؟!!!، چند نفر را گیر بیاوریم و عضو اسنپ کنیم تا یک سفر رایگان گیرمان بیاید، با این نتیجه های کنکورمان چه رشته ای را انتخاب کنیم، ببینیم سرنوشت شهرزاد چه می شود، نگاه کنیم کی قیمت گلابی کمی پایین می آید تا بخریمش…
محسن جان
چرا معادلات زندگی ما را بهم ریختی؟!!
با خودمان که تعارف نداریم، ما همگی برای خودمان داریم مرثیه خوانی می کنیم، تو حقارت ما را بر ما نمایاندی، اینکه با ۲۵ سال سن چقدر بزرگی و به قول حامد عسکری  اگر به تو می گویند مرد، ما “میم” مذکر هم نیستیم.
چند روز است بچه هایم را بغل نکرده ام، تا می گویند: بابا، خدا میداند بند دلم پاره می شود، مثل رگ های گلوی تو، لبهایت که به کویر ظهر عاشورا می ماند یک بند جلوی چشمانم رژه می رود، بعد از هر بار آب خوردنم وقتی میگویم: به فدای لب عطشان حسین، بیشتر از همیشه به دلم می نشیند، اینهمه صلابت در نگاه را از کجا آوردی؟
راستی این کفتار نامرد آبت داد و سرت را برید؟!
خدا کند نداده باشد تا بیشتر مثل اربابت شده باشی.
مدتی است خیلی کم مطلب می گذارم اما تو مرا بیچاره کرده ای، چقدر این عکس را دوست دارم، ساعت دو نصفه شب است و دارم اشک می ریزم و برای تو که نه، برای دلریش ریش خودم می نویسم.
ای معناگر انسانیت، ای پدری که وقتی پسرت زبان باز کند بابا گفتن هایش را از بهشت می شنوی، ای لب تشنه ای که دیشب به دست عباس و حسین سیراب شدی، ای عصاره فضایل ملت، ای تربیت یافته مکتب حسین و پیرخمین،
ما اسیران خاک را دعا کن.

دلنوشته فرزند رزمنده مدافع حرم

آسمان می غرد…
زمین فریاد می زند…
عرش ندا می دهد…
تمام سواری بر اسبی سفید،
برای بلندای هستی ایستاده…
به خاکیان می نگرد…
بعضی به دنبال آب اند بعضی به دنبال نان،
بعضی به دنبال شراب اند عیش را نوش می کنند
و بعضی آنقدر ختم مفاتيح برداشته اند که یادشان رفته نمازشان قضا می شود
بعضی آنقدر یکی رادوتا و دوتا راچهارتا کرده اند که ده تاهم برایشان کافی نیست…
 بعضی شده اند ماشین فقط کار….
به گونه ای خوی ماشینی گرفته اند که ماشین هم نزدشان لنگ انداخته…


گویی فقط برخی اند که صدای عالم را می شنوند…
آنان که چشم دوخته اند به دستان آقایشان،
که انگشت سبابه اش را به کجا اشاره می کند…

گویی این برخی ها که امثال ما بعضی ها
دیوانه می خوانیمشان…
ازاین باتلاق دنیا خوب بلدند بیرون بیایند ،
….. بایک یا علی…..

آنان که عباس گونه…
حسین وار…
پا برگلیم حفاظت از حریم امن ولایت می گذارند.
که شاید ، مادرشان گوشه چشمی به آنان نیز بیندازد.

این ها را گفتم تا بدانی این دیوانگان از جنس خاک ، فرشتگانی از سلاله پاک آسمان اند. 

1 3 4