خاطرات مستر همفر (3)(دشمن شناسی،بدعت)

 

کشور بريتانيا از هند به دليل وجود قوميّتهاي مختلف، اديان متفاوت، زبانهاي گوناگون و منافع بسيار، در صورت برخورد با آن موارد نگراني نداشت. چنانكه چين نيز نمي توانست نگران کننده باشد. زيرا اديان بودا و کنفوسيوس که بيشتر مردم آن کشور پيرو آنها بودند انگيزه قيام را در آنان برنمي انگيخت.

اينها دو دين مرده اي هستند که به مسايل اجتماعي کاري ندارند و تنها به ابعاد دروني مي پردازند و احتمال ضعيف داشت که احساسي ملّي در ميان مردم اين دو منطقه پديد بيايد.

بنابراين بريتانياي کبير از اين دو منطقه نگراني نداشت. ما از امكان به وجود آمدن تحوّلاتي در آينده نيز غافل نبوديم و برنامه هاي دراز مدّتي را براي گسترش تفرقه، ناداني، فقر، و گاه بيماري، در اين کشورها برنامه ريزي کرديم.

پيدا کردن پوشش مناسب براي اين اهداف نيز دشوار نبود، پوششهايي با ظاهر جذّاب و خيره کننده و باطني استوار، که با تمايلات روحي مردم در اين مناطق متناسب بود.


براي توصيف کار ما، مي توان از يك مثل قديمي بودايي ياد کرد که ميگويد : اگر چه دارو تلخ است امّا به گونه اي رفتار کن که بيمار آن را با شيريني ميل کند.

امّا اوضاع کشورهاي اسلامي ما را نگران مي کرد. ما با اين مرد بیمار(حکومت عثمانی) قراردادهايي بسته بوديم که همه آن به نفع ما بود.

کارشناسان وزارت مستعمرات نيز بر اين باور بودند که اين مرد کمتر از يك قرن آينده، نفسهاي آخرش را خواهد کشيد. ما همچنين قراردادهاي پنهاني با دولت ايران بسته بوديم و نيز جاسوسها و مزدوراني در اين دو کشور به کار گرفته بوديم. رشوه، فساد اداري و سرگرمي پادشاهان با زنان زيبا مانند موريانه در آنها نفوذ کرده بود ولي با اين همه برنامه ريزي به دلايل زير ما به نتايج کار اطمينان نداشتيم:


١. نيروي اسلام در جان فرزندانش.

٢. روزگاري اسلام دين زندگي بوده که سروري داشته، و برده خواندن سروران دشوار است.

٣. ما اطمينان نداشتيم که عثماني ها و پادشاهان ايران آگاه نشوند و برنامه هاي سلطه گرانه ما را در هم نريزند.

٤. ما از عالمان مسلمان بسيار نگران بوديم.



..چشم‏ها در كاسه ی سر مي‏چرخيد امّا، پيرمرد، كوچه‏ ها و محلّه‏ ها را پشت سر مي‏گذاشت. در سكوتِ او فريادي بلند تا آسمان بالا مي‏رفت: «باراني شدن!»
كم ‏كم غوغايي در دل‏ها پيدا شد. گويا مردم، يكي ‏يكي چيزي را به‏ ياد مي‏ آورند. چيزي كه سال‏ها بود از يادشان رفته بود. «باراني شدن».
باراني شدن يعني: «براي ديگران باريدن»
چشم پيرمرد كه به صورت مردم مي‏ افتاد هركس چيزي درمي‏ يافت.
باراني شدن؛ بي‏ تقاضا و سؤال باريدن.
باراني شدن؛ با خاك نشينان و خاك درآميختن.
تبسم آرام پيرمرد تأييدي بر دريافت همه ی كساني بود كه ناگهان در دلشان اتفاقي مي ‏افتاد و از چشمشان برقي مي‏ جهيد.
باراني شدن؛ بر صحرا و دشت و كوه و بيابان يكسان باريدن.
باراني شدن؛ زلال و شفاف شدن…
شاعر پير، كوچه‏ ها را پشت‏ سر مي‏گذاشت، از محله ‏ها مي‏گذشت و پشت‏ سر خود غوغايي به پا مي‏كرد. كم ‏كم مردم باران را به ياد مي ‏آوردند. تازه باران را مي‏ فهميدند.
باراني شدن؛ جاري شدن، نايستادن.
باراني شدن؛ آسماني شدن، آبي شدن.
ديگر صدا از زير گنبد يا طاقي نبود. در دل‏ها بود كه غوغا مي‏كرد. اتفاقي در جان مردم شهر افتاده بود.
مردم باراني شدن را سال‏ها پيش از ياد برده بودند.
حالا ديگر صدا همه ی حجم جسم و جانشان را پر مي‏كرد.
چشم‏ها به آسمان دوخته شده بود.
همه از خانه بيرون زده بودند. و پابرهنه راهي دشت و صحرا.
از هم خجالت مي‏كشيدند و از آسمان امّا، جملگي، «باراني شدن» را مي‏خواستند.
«باراني شدن» را طلب مي‏كردند. باران را صدا مي‏كردند.

و ناگهان، باران، باريدن گرفت.
( با تلخیص)

 

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.